شعر(نفرین شدگان)

هرزمان شیشه ی ما بشکند از سنگ دیگر
هرزمان میهن ما درگرو جنگ دیگر
هرزمان کشورما طعمه ی نیرنگ کسی
هرزمان مردم ما درتلک «لنگ» دیگر

هرزمان شیشه ی ما بشکند از سنگ دیگر
هرزمان میهن ما درگرو جنگ دیگر
هرزمان کشورما طعمه ی نیرنگ کسی
هرزمان مردم ما درتلک «لنگ» دیگر


هرچه راه رفتیم دیدیم راه کج رفتار کج
شهرها کج جاده ها کج کوچه و بازار کج
سنگ ها کج خشت ها کج قالب و تهداب کج
نقشه ها کج خط کش و انجنیر و پرکار کج
این شعر گونه را بتمام آنهاییکه نظر بشرایط دشوار سیاسی واجتماعی حاکم بر وطن ما ، آنطوریکه شاید وباید به فامیل و اقاربشان خدمت میکردند،خدمت کرده نتوانستند تقدیم میکنم.
پدر ببخش مرا!

چه شرم وننگ وچه خفت که ازدیار وتبار
سرم گرفتم ورفتم جهان اواره شدم
امیدها همه درچشمها حباب شدند
چوهیچ درد وغم خانه را نه چاره شدم
ستم در آتش اندازیم و طرح نو در اندازیم!

=> عبور!
... و من در تب همی سوزم!
زمان در دست بیداد شب است، اینجا!
و این کو تل چه سر در سینه هفت آسمان،
مغرور می ساید!

پیشتاز
به یک طلوع
به یک سپیده ی شیرین صبحگاه بهاری
پیش از پیش از تمام دوستانیکه در راه سوچگی زبان فارسی –دری کار وکوشش میکنند، پوزش میخواهم.
انانس خوشبختی
که خواهد داد مارا بار دیگر شانس خوشبختی؟
مگر از بخت بد خواهیم یک آوانس خوشبختی!؟
به قربانیان فاجعه ی عاشورای کابل تقدیم است!!
جشن لاشخواران

قرنها در این کشور جشن لاشخواران است
پایمال کور وکر کشت و لاله زاران است
سنگ سنگ این خطه خون خلق میگیرید
چوب چوب این جلگه پایه های داران است
گهوره ها را منفجر کردند

تقدیم به شهداء روز عاشورای زیارتگاه حضرت اباالفضل شهر کابل
از شیشه های شهر کابل خون چکان پیدا است
آیینه های شهر مان هر روز عاشورا است
از شانه اش افتاد در پای علم پرخون
این بار دستان رقیّه در حرم سقا است
بنام خدا!

یک جفت چشم مهربان!
کوچید و رفت پرستو ز آشیان خویش
مادر بماند و یک قلب ز خون چکان خویش
کوچید و رفت پرستو ی مهاجر زین آشیان
مادر بماند و قد ی شکسته، چون کمان
وطن با گل دمانت چه سازم
به آن جان نیم جانت چه سازم
بهار رفت و خزان آمد به باغت
به مرگ باغ و بوستانت چه سازم
ازره بیخی شی یک اللی یه
جور نکده خانهِ خوره کولهِ خو بال پورتوٍ مونی
سایه ی بیگانه را خوش ، از ته ی افتو مونی
کشت و کار از خودون مو خشک موشه از بی اوی
بلدهِ کشت همسایه بندای موره پرچو مونی
به بهانه ی عید قربان به وطنم اهداء می شود:

مبـارک!
وطن جان عـید قربانت مبارک!
جــلال وشوکت وشأنت مبارک!
تجلـی های زردشــتی و بودا
تمـــدن های کوشانت مبارک!
شکـــوه بامیان و بلخ وغزنی،
هرات وغور وسـیستانت مبارک!
بنام خداوند!

یک جنگل پائیز!
پائیز ای رنگین کمان شهر جادو یی جنگل
ای حنا بسته به گیسو
ای طلایی؛ تار هر مو !
اهداء به دختران هزاره:

نازنین هزاره
سرم درشور ودر غوغا شد از زمین هزاره
دلم غرق هوای رویی ماه جبین هزاره
دوچشمم تا که افتاده به آن چشمان بادامی
به رخسار چوگل زیبای نازنین هزاره ،
اگرچه معمول این است که من نیز نظراتم را نسبت به سروده ها و اشعار جناب محترم آقای زردادی در جمع دیگر خوانندگان سایت دربخش نظرات ابراز میداشتم. اما بد لیل کمی بی انصافی کردن جناب آقای زردادی در وصف ( دخترجاغوری) که تمام صفتهای حسن جمال و کمال وی را خصوصی جلوه داده است وبیشتر به نفع خویش بهره برده است. بنده را واداشت تا نظراتم را در ارتباط به سروده های جناب آقای زردادی که تحت عنوان دختر لومانی و دختر جاغــوری از سایت نشر و پخش شده است، در یک مجموعه نیمه شعری جداگانه ابراز بدارم. با این امید که جناب آقای زردادی این گلایه را به دل نگرفته در آینده نیز از اشعار شان استفاده های بهتر را ببریم.
به کدامین گناه؟!
هفته گذشته، طلاب سوگوار کویته پاکستان نمایشگاه عکسی از شهداء مظلوم حوادث تروریستی اخیر این شهر در استان قم ،در مدرسه عالی فقه ومعارف، برگزار کرده بودند. این عکسها نمایانگر ژرفای فاجعه از یک سو و اوج مظلومییت این شهدا و جامعه تشیع کویته حتی در رسانه های شیعیان جهان از سوی دیگر است.این شعر درودی است بر روان پاک این شهداء.
اهداء به دختران جاغوری:

دختر جاغوری
ای دختر جاغوری مقبولی و مغروری
زین حسن خدا دادت، خوشحالی و مسروری
در زینت و زیبایی در وصف نمی آیی
در سیرت و در صورت تو چون پری و حوری
به تقبیح از کشتار زنجیره ی هزاره ها:
به هزاره های کویته ، افغانستان و دیگر هزاره های سراسر جهان اهداء میشود!
نیروی ما در اتحاد ماست!!!
با زور وظلم و جبر و جنایت تضاد ماست
عدل و برابریی بشر در نهاد ماست..
ما بار ظلم و حق تلفی ها کشیده ایم
تاریخ تار کشور افغان به یاد ماست

در جهموری بیلاروس ، خزان با تمام حقوق خود بیداد میکند و من هم با استفاده از رخصتی های کاری که در قریه به سر میبرم، به توصیف خزان پرداخته و احساساتم را نسبت به این پدیده ی طبیعی که همزمان خیلی دوستش دارم در قالب غزلگونه ی زیر ابراز کرده ام. امید وارم که زیاد مزاحم دوستان عزیزم نگردیده باشم..
طوفان زعفران
باز بیا به طرف باغ ، آرایش خزان نگر
مستی باد را ببین ، طوفان زعفران نگر
باهدیه ی این غزلگونه عید سعید فطر را به تمام دوستان عزیزم تبریک میگویم.

شب عید
امشب شب عید است و غروب رمضانست
دل در هوس دیدنت ای ماه نهانست
در آرزوی دیدن تو نیمه ی عالم
حرف ازرخ زیبای تو هرجا به میانست
بنام خداوند!

خواهم رفت ...
به خدا خواهم رفت از ین شهر شما
سرد و خاموش سخت اما، بی صدا
این دلم آزرده از رنج شما است
میرم از دنیای پر رنج شما
ماه رمضان
صد شكر خدايا باز ماه رمضان آمد
آن ماهيكه از ديده بودست نهان آمد
از شهر شعب.. ما هم در برج رمض.. رفتيم
هوشيار پشيمان شد زاهد به فغان آمد
تا ده کی شخشولی..
تاده کی شخشولی بایین سر و پای خو جم کنی!
تا ده کی شیشته مثلی نیلغه وویی ماتم کنی؟!
تا ده کی خانه ده شاخی سنگ وکوه آباد کیده
دل خو خوش ده قورتی وتافهِ زردک شلغم کنی؟!
میــکنــم ما افـتـــــخار بنام پــاک جــــاغوری
مــیکنـــم از مــعـرفــت آبــاد خــاک جــاغوری
سرزمیــن علم پرور ملتـــش چون صلح دوســت
علم است شعارش افتخارش گشته خاک جاغوری
بنام خداوند!
فریادی در سکوت
چه سخت است گنگ مردن
در سکوت مرگ خود بودن
در این نا مردمی بازار نیرنگ و ریا هر دم
بدیدن مرگ خود اما،
نشستن دم فرو بستن
چه سخت است بی سخن گفتن!
ار قدر بیغام بیشی...
ار قدربیغام بیشی امو قدر پرخو موشی
رفته رفته قصه و اوسانه ی پیتو موشی
ارقدراویی کیده ده سر وروی خوتپ کنی
کاردی دوشمو ره دیگه هم دیسته و بیلو موشی

امروز روزمرد بود در ایران و من با اقتدار در خانه نشسته بودم که ...مثل همیشه رفتم سراغ وبلاگها . از جمله وبلاگهای خانم تکتم ومریم حسینی دو خواهر شاعری که ازکشفیات مهم ماههای اخیر انجمن ادبی کلمه در قم به حساب می آیند. این دو خواهر خیلی غمناک می سرایند و البته زیبا. امروز هم این دو خواهر شاعر و بلاگهای شان را بروز کرده بودند. شعرهای شان را با بغض واشک خواندم برای هردوشان هم کامنت نوشتم. آنچه را که می خوانید کامنتی است که برای وبلاگ خانم مریم حسینی نوشته ام.
ر
وز پدر
می گفتند که پس از هفتاد و اند سال سلطۀ بیرحمانۀ شوروی سابق بر آسیای میانه وقتی دو طرف رود ارس در آذربایجان شوروی و آذربایجان ایران به هم رسیدند، با تعجب دریافتند که دعوت نامه های خانوادگی که برای عروسی شان پست شده بودند پس از هفتاد سال تازه به دست آن ها می رسند!
هذیان های شبانه

دوبیتی ها پاره هاي دل دردمند انسان تنهاي هزاره اند كه دمي دور از ديد اغيار به سادگي و پاكي موييده شده و با آن ها درماني براي آلام هاي كهن خويش جسته اند. اين ترانه هاي محزون، مصايب عمومي و اجتماعي اند كه همگام با ملودي طبيعت و نغمۀ دشت در بيكران تاريخ فرياد كشيده شده اند. از طرف ديگر دوبیتی ها تنها ابزاري اند كه انسان هزاره در سايه هنر آن از عشق هاي پنهان و سوزناگ خويش گفته اند.