هزاره ها و ضرورت تغییر رویکردهای سنتی

حاشیه نشینی زبان هزاره گی در شهر نشینی گویندگان آن
اخیرا همکار جدید که از لحاظ اتنیکی تاجیک می باشد در شعبه کاری ما استخدام شده است. باهم بیشتر آشنا شده ایم و گاهی در باب موضوعات مختلف باهم وارد سخن میشویم. بگفته خودش، حدود 20 سال را در کشور ایران مهاجر بوده و زمانیکه شش ماهه بوده پدر و مادرش به کشور ایران مهاجرت نمودند. با اینحال، کاملا به زبان تاجیکی/کابلی تکلم میکند و به گفته خودش تازه وقتی از ایران برگشته بود گاهی عادتا بعضی کلیمات ایرانی را در صحبتهایش استفاده مینمود و دیگران تصور میکردند اهل ولایت هرات است. اما حالا استفاده آن کلمات و واژه هارا بکلی کنار گذاشته و به زبان مادری اش تکلم میکند. در جواب سوالم مبنی بر اینکه چگونه باوجودیکه مدتهای طولانی را در ایران سپری نموده لهجه ایرانی ندارد، گفت در ایران والدینم و سایر اقاریب مداوم بما توصیه میکرد که با زبان اصلی مان تکلم کنیم و خود ما نیز دوست نداشتیم در صحبتها از لهجه ایرانی استفاده کنیم. در نتیجه فرهنگ و زبان ایرانی برما تاثیر گذار واقع نشد.
روایت محرّم
یادم می آید وقتی کوچک بودم شبهای محرم برای من و بچه های هم سن و سال در قریه ما نوعی سرور و تفریح بود. شبهای محرم در فصلهای تابستان و خزان سال فرصتی بود برای دستبرد زدن میوه های درختان، بی رحمانه شکستن شاخه های آنها و زیر پا نمودن زمین های زراعتی. در شرایطیکه خانواده ها از لحاظ اقتصادی سخت وابسته به محصولات زراعتی بودند و تقریبا یگانه گزینه تمویل آنان محسوب میگردید.
... سید سجادی با طرح این موضوعات در سخنرانی نه چندان طولانی اش بنظرم بیشتر سطح دانش خود را نشان داد تا ایفای مسئولیت. با توجه به اینکه اکثر مطلق اشتراک کنندگان در مراسم حتی سواد کافی خواندان و نوشتن را نداشتند چی رسد به درک موضوعات یاد شده و نقد آنها، و همچنین با توجه به اینکه فضای سنتی حاکم در افغانستان که هنوز فاصله زیاد با این جریانات دارد و فعلا جریانات سیکولاریزم و لیبرالیزم هیچگونه چالش برای فضای سنتی حاکم ایجاد نمیکند، بنظر من وی می بایستی به معضلات کثیر اجتماعی و دینی می پرداخت که امروز دینداری جامعه و مردم را مخدوش نموده است ...
یادی از شهر خاطره
(1)
حاجی کمپ در ذهن و خاطره ام مأنوسیت خاصی دارد. شش سال قبل، بارفتنم از شهر کوئته به پشاور فصل نسبتاً جدیدی در زندگی ام آغاز نمودم. همه چیز من جمله مردم، نحوه زندگی، رفتارها و احساسات برایم تازه بود و من می بایستی خود را با این شرایط و محیط جدید وفق می دادم. آری! اینجا بود که کم و بیش با عمق درد مهاجرت و آوارگی آشنا شدم.
پائیز در بامیان
و
کابل
آخرین بار بتاریخ 8 سرطان 1387 (اوایل فصل تابستان) صبح هنگام وقتی بامیان را بعد از سپری نمودن چهار سال در آن ترک نمودم خیلی متاثر بودم. زیرا نزدیک به چهار سال زندگی کردن در آنجا برایم مانوسیت ایجاد کرده بود و با آب و هوای بامیان و تمام سختیها و دشواریهای آن عادت کرده بودم. اما می بایستی آنرا روزی ترک می گفتم تا در ضمن کاریابی در کابل، درسهای دانشگاهی ام را نیز ادامه میدادم.
هزاره ها و مشارکت آگاهانه در انتخابات
قسمت اول:
همزمان با نزدیک شدن به موعد برگزاری انتخابات در کشور، صف آرائیها و جبهه گیریهای انتخاباتی نیز تشدید می گردد. کاندیدان مطرح که مردم اکثرا گذشته و کارکردها و عملکردهای آنهارابخوبی میدانند، در اینروزها بشدت مصروف کمپاینهای انتخاباتی خویش اند و سعی می کنند حمایت و طرفداری مردم را ولو از طریق مهامانیهای پرمصرف در هوتلهای مجلل و توذیع پول نقد بخود جلب نمایند. مطابق گزارش بی.بی.سی که بیشتر از ده روز قبل پخش شد، داکتر عبد الله عبد الله (1) تا ده روز قبل بیشتر از ده میلیون افغانی را صرف کمپاین انتخاباتی اش نموده و داکتر رمضان بشردوست یگانه کاندیدی است که کمترین مبلغ (ده هزار افغانی) را در کارزارهای انتخاباتی اش بمصرف رسانده است. بگفته خودش، حتی یک تصویر3/4رنگه شان در هیچ گوشه شهر کابل به چشم نمیخورد. اما با اینحال، خیلی مطمئین است که در انتخابات پیروز شود.
فضای تب آلود زند گی در تب و تاب روند تب دار دموکراسی در ولسوالی جاغوری*
"در صدد تهیه پول جهت خریداری موتر می باشم، زیرا موتر داشتن رواج روز شده است!"
یکی از ساکنین جاغوری
امسال بتاریخ 9 سرطان 1385 سفری بطرف جاغوری، جائیکه در آن تولد و بزرگ شده ام، داشتم. هر کس طبعاً زاده گاهش را دوست دارد و من نیز با وجودیکه پدر و مادرم جاغوری را ترک کرده و فعلاً ساکن کابل می باشند، زادگاهم را دوست میدارم و هر سال یکبار از آن دیدن می نمایم. در مدت چهارده روزیکه در جاغوری بودم دید و بازدیدهائی از نقاط نسبتاً عمده اطراف سنگماشه (مرکز ولسوالی) داشتم تا تغییرات و دگرگونیهای اجتنماعی و فرهنگی زادگاهم را از نزدیک مشاهده نمایم.