
گوینددر سایة دربارسلطان محمود غزنوی چندین تنبلی بود که از خزانه دولتی نان بخور و نمیری به آن ها داده میشد. این برخورد سلطان، باعث شده بود که توقع تنبل ها بالا رفته و روز به روز بر شدت تنبلی آن ها افزوده شود. روزی یک نفر عابر کنار یکی از آن ها نشسته بود و مگسها هر لحظه بر سر وصورت آن ها مینشست. مرد عابر مگسهای خود را پراند و در این حال مرد تبل گفت: «خدا خیرت دهد مگسهای دهن مرا هم بزن!»