در جهموری بیلاروس ، خزان با تمام حقوق خود بیداد میکند و من هم با استفاده از رخصتی های کاری که در قریه به سر میبرم، به توصیف خزان پرداخته و احساساتم را نسبت به این پدیده ی طبیعی که همزمان خیلی دوستش دارم در قالب غزلگونه ی  زیر ابراز کرده ام. امید وارم که زیاد مزاحم دوستان عزیزم نگردیده باشم..

طوفان زعفران

باز بیا به طرف باغ ، آرایش خزان نگر

مستی باد را ببین ، طوفان زعفران نگر

جوش و خروش سایه را به بستر زمین ببین

پرده ی خواب آفتاب ، در روی آسمان نگر

لرزه ی صبح وشام گل ، ریزش برگ را ببین

عذر ونیاز سبزه را به محضر زمان نگر

سرو به رقص آمده ، بید بلرزد از ادب

گریه ی تاک را ببین ناله ی ارغوان نگر

چشم بپوشد آفتاب ، ماه رود بجای خواب

خنده ی کهکشان ببین بازیی اختران نگر

شوق و شتاب را ببین بوی کباب را ببین

جوش شراب را ببین ، شوخی گلرخان نگر..

روزنه ی خدای کو ، تا نگهی به چشم او

کرده و گویمش بیا «آتش مهربان» نگر!!

فخر چه کرده آمدی به شوکت وجلال خود؟

باری بیا و یکدمی « بودای بامیان» نگر!!..

رنجه اگر قدم کنی به خانه ی خزانی ام

(محسن) سالخورده را بار دیگر جوان نگر..

 8/9/2011