یک جفت چشم مهربان!
بنام خدا!
یک جفت چشم مهربان!
کوچید و رفت پرستو ز آشیان خویش
مادر بماند و یک قلب ز خون چکان خویش
کوچید و رفت پرستو ی مهاجر زین آشیان
مادر بماند و قد ی شکسته، چون کمان
کوچید و رفت پرستو ز ملک آزره
مادر بماند و عصا جوب و یاد و خاطره
آشیان تهی و آرزو بر باد رفته دید
جسم نحیف و لاغر ش از یاد رفته دید
کوچید و رفت پرستو و دیگر بر نگشت
اندوه و غم زدل مادر دیگر بسر نگشت
کوچید و رفت پرستو ی مهاجر زین آشیان
مادر بماند و یک جفت چشم، مهربان!
تذکر:
دوستان این شعر گونه دلتنگی های من اند که با شما خوبان آن را به قسمت میگیرم. و هدیه کوچکی است به همه مادرانم که جگر گوشه های شان را در یزر آسمان کبود گم نموده اند!
گم کردن عزیزی درد تلخی است؛ مگر نه؟؟!
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم آذر ۱۳۹۰ ساعت 9:0 توسط میر احمد لومانی
|