بنام خدا!

یک جفت چشم مهربان!

 کوچید و رفت پرستو  ز آشیان خویش

مادر بماند و یک قلب ز خون چکان خویش

کوچید و رفت پرستو ی مهاجر زین  آشیان

مادر بماند و قد ی شکسته،  چون کمان

کوچید و رفت پرستو ز ملک آزره

مادر بماند و عصا جوب و یاد و خاطره

آشیان تهی و آرزو بر باد رفته دید

جسم نحیف و لاغر ش از یاد رفته دید

کوچید و رفت پرستو و دیگر بر نگشت

اندوه و غم زدل مادر دیگر بسر نگشت

کوچید و رفت پرستو ی مهاجر زین آشیان

مادر بماند و یک جفت چشم،  مهربان!                  

 تذکر:

دوستان این شعر گونه دلتنگی های من اند که با شما خوبان آن را به قسمت میگیرم. و هدیه کوچکی است به همه مادرانم که جگر گوشه های شان را در یزر آسمان کبود گم نموده اند!

 گم کردن عزیزی درد تلخی است؛ مگر نه؟؟!