یاد باد آن روزگاران یاد باد !
بنام نامی آفریدگار بهار و خالق روز نو
رستاخیز دیگر باره ای طبیعت و نوروز باستانی بر همگان مبارکباد .
یاد باد آن روزگاران یاد باد !
یادش بخیر روزگار کودکی چه زود گذشت و... در روزگار نچندان دور که هنوز زندگی ساده ای روستائی مان ، مال خود مان بود و این گونه همه چیز در زادگاهمان به هم نریخته بود ؛ گردباد زندگی نوین با دستاورد های گوناگونش ساختار حیات ساده ای دهاتی و روستائی مان را در هم نپچیده بود ؛ هنوز صفا و صداقت روستائی خوش نشین خانه ای دلهای پاک و بی آلایش مان بود ؛ هنوز با باورمندی کامل به داشته هایمان ایمان داشتیم و سنت های پدری مان را پاس می داشتیم ؛ هنوز خود را موظف به پاسداشت میراث نیاکان مان می دانستیم ! هنوز ظاهر و باطن مان یکی بود و صاف و صادق هیچ گونه کژی ها را بر نمی تابیدیم ! هنوز در برابر مشکلات و سختی های زندگی دیگر آغیل والائی مان بی تفاوت نبودیم ؛ هنوز نزاکت های جالب و جذّابی زندگی دهاتی مان را رونق می داد ؛ هنوز عنعنات و رسومات مان بوی دیش و ماهواره وسریالهای تولسی و پولسی و... را به خود نگرفته بود ؛ هنوز از موبایل و موتور و موتر و... خبری نبود . آنروزگار شخصاً قاصدی نموده و با شوق و ذوق راه دور خانه دوستمان را بدون خستگی پای پیاده طی می کردیم و... ! .
و ؛ اما ، اینک : خانه ای دوست کجاست !؟ .
فصل های رنگین زندگی !!
یادش بخیر آن روزگاران هر فصلی از سال رنگ ، بو ، جاذبه و ویژگی خاص خود را داشت . گویا هر فصلی از سال برگی رنگینی از دفتر روزگار بود که بدست آفریدگارش ورق می خورد ؛ با تغیر چهره ای طبیعت در هر فصلی ، ظاهر و باطن آدم ها ، خوراک و پوشاک شان ، کار و کردار روزانه ای شان ، گشت و گذار شان ، بازی های و سرگرمی های شان و... همه از آن تغیر رؤیای ، متاثر می شدند .
یک – فصل رستاخیز :
بهار فصل رستاخیز طبیعت بود و کم کمک فصل کار و تلاش از راه می رسید ، پدران پس از یک استراحت چند ماهه ای زمستانی خود را برای کوشش و تکاپوی دیگری آماده می کردند . همگان با بستن ((کمک کفش)) چوبی بنام ((چوخال[1])) با خاکستر یا خاک پاشی مزارع ، به گندم های زیر برف مانده کمک می کردند تا از خواب زمستانی زودتر بیدار شوند ، تا مبادا در زیر برف مانده و خود به خاکستر بی حاصلی تبدیل شوند ! آخر در آن روزگار آسمان سخاوت حاتم گونه ای داشت و بارش برف آن قدر زیاد و دوست داشتنی بود که با وجود آمدن ((دوشیزه ای طناز بهار)) بازهم ((نه نه زمستان)) دوست نداشت به این زودی ها رخت سفر بربندد و جایش را با بهار زیبا عوض کند ! .
با رفتن ((بابه سرما)) اندک اندک با گرمی هوا سخاوت زمین رخ می نمایاند و شکوفه های بادام نخستین سرخ و سپیده ای بود که چهره ای قشنگ بهار را آرایش می کرد . سبزی شاخه های درختان ، رویش علف های خود رو از هرکوه وکمر چشم نواز بود و جوانه های امید در مزرع دلها هم روییدن می گرفت ، هر روز با نور و گرمائی وجود ((خورشید خانم))برف های سرد و سخت (سُورجه[2]) از شرم و شور آب می شدند و به تحلیل می رفتند . رویش گلهای خودرو در دشت و دمن ، ما بچه ها را به وجد می آورد چه روزهای شوق آفرینی که برای چیدن گل های لاله و ... تپه ها و دشت ها را زیر پا می گذاشتیم ! با تجربه دریافته بودیم که پیتو((سُرخگاه[3])) نخستین جای است که در آن ، سخاوت زمین با رویش گلهای ((لالک[4])) نمایان می شود . هنگام بازگشت لالک های در آورده از خاک را ، با سر(پیازچه) اش زیر لبه عرقچین های مان آویزان می کردیم و با افتخار گام برمی داشتیم انگار که از فتح قله ای قاف آن هم با غنایم بی مانند ، برگشته باشیم !! .
هرگز نمی توان انتظار شبانه ای رفتن به کوه ((ماگُو)) یا ((ماه کوه[5])) را توصیف کرد ! با وجود دوری راه ، سخت و صخره ای بودن مسیر ((ماگو)) ؛ شب قرار ، از شوق خواب به چشمان مان راه نمی یافت . در گرگ و میش هوا با همسالان راهی کوه می شدیم تا نخستین دسته از سبزی های خوراکی بهاری (تُوسله وسِید[6]) را چیده ((تات ها)) (نوعی گونی قدیمی)را پر نموده پیروز مندانه راهی خانه و آغیل شویم ! گونی های خالی آنقدر برای مان خجالت آور بود که گاهی به ناچار ((تات ها)) را از سبزی های غیر خوراکی پر می کردیم ! تا با افتخار به مردم نشان دهیم که چقدر ((سید یا توسله)) آورده ایم و... !! . گاهی تازه کار بودن باعث خجالت مان می شد چون برخی ها که بار نخست به کوه می رفتند ((گَوسِید[7])) را به جای سید خوراکی اشتباه می گرفتند ! که خوردن سبزی مخلوط با ((گوسید)) خواب را از چشمان خانه والا به خصوص بچه ها می گرفت ! چون مجبور بودند که شب تا صبح بیداری کشیده و راهی پیخانه ها شوند و ... !! آن وقت باعث شرمندگی نوجوان تازه کار و نگون بخت خانواده می شد که ادای مردی را درآورده و با کوه پیمائی نخست اش ، زحمت بی جا دیده و رنج بی گنج کشیده بود !! .
دو – فصل برداشت !
توت ابراهیم خانی میوه تابستانی جاغوری ((گردن داوود))
فصل دوم سال با وجود اینکه دوران تکاپوی بی امان و تلاش پیگیر بود ؛ اما ، فصل خستگی ناپذیری و زمان کار و کوشش شبانه روزی به شمار می رفت . چرا که همگان ثمره ای زحمت های چندین ماهه ای شان را در موج زار طلائی ساقه های گندم و سبزی ((پتی[8])) های شفتل و ریشقه و در میوه های رنگارنگ درختان به تماشا نشسته بودند ! فصل برداشت بود و گردآوری محصولات زراعی ، گوئی هدیه زمین و سخاوت آسمان با گرمائی ملایم خورشید دست بدست هم داده و صحنه ای بدیعی از نمایش آفریننده را به نمایش گذاشته باشند و ... ! .
این فصل برکت زا و رحمت افزا با ((مُرغَکی)) شدن درخت توت آغاز می شد . بچه های بزرگتر که با افت و خیز بسیار بالا رفتن از درخت توت را یاد گرفته بودند ، همنوا با مرغک ها به درخت های توت هجوم می آوردند . چونکه میله ای(جشن) تابستانی توت خوری دوماهه آغاز شده بود ! بیچاره بچه های کوچکتر که توان بالا رفتن از درخت ها را نداشتن همچون جوجه های مرغ سر به زیر ، تای توت ها را چشم چرانی می کردند تا شاید توتی از درخت افتاده و نصیب ایشان شود و... ! شب های طوی در آغیل از شب های فراموش نشدنی برای خرابکاران کوچک آغیل بود که به تک درخت سیب جنگلی ((مرحوم نگران)) یا (( آبه عبدالله ...)) شبیخون زده و سیب های رسیده یا نیم رس را به یغما برند و یا کشتزار ((پالیز)) آته پاتو را خاکی مالی و خالی کنند !! .
آشار (حَشَر) گندم درو با نوائی ((الله دوست و علی دوست و...)) آشارچیان شرکت کننده ؛ موجی از همدلی ، همکاری و همیاری را به اوج می رساند . صبحانه ، نیم چاشت (دلداغی) و در پایان غذائی مخصوص (نان پوته یا ...) نهایت لذت را برای همگان داشت . این آشار معمولاً به نوعی همکاری متقابل تبدیل شده بود گویا نوعی قرار داد نانوشته ای دو طرفه که از پدران به ارث رسیده بود و همگان نیک می دانستند که با همدلی و همکاری هم کارشان سرعت بیشتری دارد وهم کمتر احساس خستگی می کنند چون کارهای دسته جمعی و آشاری ، بقول مردم از برکت خاص برخوردار بود .
آشار دیگر ((آشار کویه کشی)) بود که با همکاری هم گندم های کویه شده را به ((خرمجوی)) (خرمن جای) می کشیدند تا برای ((چاپار و جغول[9])) آماده شود و در این کارهای همگانی به راستی گونه ای از همکاری و همدلی بی پایان دیده می شد که در واقع آن را نوعی ((پولغو[10])) هم به شمار می آوردند ؛ زیرا ، هرکسی که بدون عذر موجه ، از شرکت در آشار دیگران سر باز میزد ، دیگر روز وقتی نیازمند آشار بود به شدت از خود خجالت می کشید که گویا با تنبلی یا بداخلاقی اش دیگران را از خود رنجانده و خودش را با بایکوت ناخواسته ای دیگران مواجه ساخته است و این گونه بود که جرات طلب آشار از دیگران را در خود نمی دید ! .
بگذریم از روزهای خوش چاپار و ((سرغُمبک یا سرکُوتنک[11])) بچه ها روی ((پَخَل گندم[12])) و روز های خرموگیری که زمان ((دایَک[13])) فرا می رسید . صاحب خرمن با سخاوت تمام و لبخند مهربان ، کوله های (کلاه) گراف یا گلگکی بچه ها را پر از گندم می کرد !! صاحب کلاه از خوشی در پوست نمی گنجید که توانسته صاحب دایک شود . آخ که چقدر معامله ای پایاپای ((آبه عبدالله )) و ((بی بی سید کلو)) با دو تول گندم در برابر یک تول از سیب های جنگلی مورخورده یا کشته تُرش بی بی و... با صاحبان کوچک دایک ها جالب و دیدنی بود !! و... .
سه – فصل برگریزان !
سیب تیرمائی باغ مرحوم الحاج خرمی گردن داوود
فصل سوم سال شر و شور خاص خود را داشت . فصلی که گویا نقاش طبیعت به رنگ آمیزی بی پایان تابلوی چشم نواز خزان پرداخته و رنگریز جهان زیباترین و جذاب ترین رنگ ها را به نمایش گذاشته است ! گرچه به پایان رسیدن میوه های تابستانی ، حسرت میوه ها به دل ها می ماند اما میوه های خشک جای میوه های تازه را اشغال می کرد و تا اندازه ای جبران کننده بود . فصل کشت و کار دیگر باره از راه رسیده بود همگان درتلاش کشت سال بعد زمین های رزاعی را ((خاکاو[14])) می دادند . به راستی روزهای ((انبارکشی[15])) (انتقال کود حیوانی به مزارع) با مسابقه ای خرسواری برای بچه ها روز فراموش نشدنی بود . زیرا ، تنها آشاری بود که بچه ها رسماً به شرکت در آن دعوت می شدند . این آشار هم احساس مرد شدن را به ایشان می داد ، هم مسابقه ای خرسواری داشتند و هم در پایان کار با غذای خوب همچون مهمانان واقعی از این آشارچیان کوچک پذیرائی می شد و... ! .
آلال(ذبح) گوسفندهای قدید(لاندی) و میله ای آغیلی ((دل و جگر)) از دیگر جاذبه های فراموش نشدنی این فصل به شمار می رفت که بصورت دوره ای میان ساکنان یک آغیل انجام می شد و خود نوعی بی مانندی از یکرنگی و سخاوت درویشانه را به نمایش می گذاشت ! گویا بهترین قسمت(دل و جگر) ((قتیغ زمستانی)) شان را با دوستان هم آغیل شان صرف کرده و جشن می گرفتند ، کسانی که در روزهای سخت یار و همکارش بوده اند .
آن روزگار که هنوز از آسیاب دود زا و پرسروصدا ماشینی در منطقه خبری نبود ، مراسم ((نوبت آسیه)) خود حکایت شرین دیگری داشت ، که از جاذبه های فصل سوم بوده است . آسیاب های آبی وقتی راه می افتادند که زمین های زراعی دیگر به آبیاری نیاز نداشتند . معمولاً کار سالانه ای این نوع آسیاب ها از آخر ماه عقرب آغاز می شد و بخاطر کندی کار این آسیاب ها و یا مراجعه کنندگان زیاد ، چه بسا تا نیمه ای زمستان طول می کشید ! تهیه سنگ جدید ، تیز کردن سنگ های قدیمی ، ترمیم ناودان ، گوی[16] و ... از جمله کارهای صاحب آسیاب بود که ماه ها وقت او را می گرفت . آشار حمل سنگ آسیاب آبی خود حکایتی دیگری دارد که افراد زورمند و تجربه دیده در آن شرکت داشتند و آماده کردن سنگ و حمل و نصب آن تخصص ویژه لازم داشت که شرح جزئیات آن زمانی بیشتری نیاز دارد و فضائی دیگری ! .
چهار – فصل سفید !
از قدیم گفته اند زمستان جاغوری با برف زیباست !(زمستان گردن داوود)
برف باری در زمستان با وجود سوز ، سرما و سختی هایش آرزوی همگان به ویژه پدران کشاورز بود . به گونه ای که تدوام زندگی ، بهار زیبا وقشنگ ، تابستان با برکت و پر محصول و... همه به وجود برف زمستان بستگی داشت . هر اندازه که میزان بارش این نعمت سرد و سفید آفریدگار زیاد بود سالی بهتری را نوید می داد . در پی بارش های مداوم ، تازه می شد لبخند را بر صورت رنجدیده ای کشاورزان پدر به عیان مشاهده کرد که گویا ((شک آو)) بور شده و سال پر برکتی در پیش است.
فصل سفید علاوه بر کار سخت برف روبی از پشت بام ها و پارو کردن برف های راه ها و ... ویژگی ها و کارها و سرگرمیهای خاص خودش را داشت . جمع شدن آغیل والا در مسجد محل با برنامه های ((شاهنامه خوانی)) یا بخوانش گرفتن ((حمله حیدری)) برای خورد و کلان لذت وصف ناشدنی داشت . آشار ((شالمالی[17])) توسط مردان و جوانان زورمند آغیل روی سنگ شالمالی مسجد ، خود حکایت های جالب و شنیدنی دارد ، مردهای شالمال در حالیکه آوازهای خاصی از منقبت شاه مردان را باهم بخوانش میگرفتند روی سنگ داغ شالهای صاحب آشار را با پاچه های بالا زده و پاهای لخت با شدت تمام با حرکت های خاص لگدمال می کردند . بگذریم از خوراک ویژه زمستان وطن (قدید) که اگر در زمستان نباشد به قول وطنداران انگار خانه خالی است و هیچ نیست !! این مطلب حاکی از لذّت و اهمیت این خوارک خاص در زمستان زادگاهمان است وگرنه ... !
فصل سفید وطن در واقع زمان استراحت مردم هم به شمار می رود ، فصلی که مردم فارغ از کارهای طولانی دیگر ماه های سال ، با خاطر جمعی در ((تَوخَنه[18])) های گرم ثمره ای تلاش های شان را با کندوی پر از آرد و کمبوچه ها و قوریغ های پر از قتیغ شاهد بوده و به استراحت کامل می پرداختند . در روزهای آفتابی معمولاً پیتوهای چمبرها محل سرگرمی و بازی های همانند : ((شِیغَی یا بُجُول[19] بازی یا تیرگَولی [20]بازی و...)) بود که مایه ای سرگرمی نوجوانان و جوانان آغیل به شمار می رفت . میله و مسابقه ای مهم و ارزشمند ((گیرگ زنی یا اُوشّت[21])) از دیگر سرگرمی های زمستانی است که برای مردهای منطقه جاغوری بسیار جذّاب و جالب است . این میله در نوع خود بسیار پر طرفدار و پرهیجان بوده که روزها مرد ها را به نشانه زنی مشغول نموده و درشب ها تا پاسی از شب به حمله خوانی و شاهنامه خوانی سپری می شد و... ! .
در آواخر فصل سفید ، با گرم شدن نسبی هوا در روز و سرد شدن دوباره در شب باعث بسته شدن برف های آب گرفته شده و تشکیل ((سُرجه)) می داد که بازی زیبای ((قولخشک)) (نوعی اسکی)روی برف های یخ سفت شده برای بچه ها در صبح روز بعد تفریح بی مانند و لذّت بخشی به شمار می رفت ، بازی که تا شخصاً تجربه نکرده نباشی نمیتوان هیجان و شور شوق حاصل از آن را توصیف کرد . شلغم و زردک تنها میوه های زمستانی بودند که مکمل قدید به شمار می رفتند و... ! .
در انتظار نوروز :
در اواخر فصل سفید که بارش های خشک برف به تر برف و نزدیک های نوروز به باران تبدیل می شد ، خود راز و رمز های جالب خود را دارد . به هر میزان که به ((روز نو یا نوروز)) نزدیکتر می شدند ، بر شور و شوق همه افزوده می شد حتی حیوانات دیگر آرام و قرار سابق را نداشتند ! گویا فرا رسیدن فصل بهار را با تمام وجود احساس می کردند . از برنامه های جذّاب و جالب استقبالیه برای فرا رسیدن بهار ، ساخت ((پیرک)) بود که شخصی را با نقاب جالب بر صورت ، و کلاه بوقی بر سر به شکل خنده داری تزیین می کردند . جمعی از جوانان همراه آن راه افتاده و با مراجعه به درب خانه ها ، هدیه های مردم را بصورت تکه های قدید یا مقداری آراد یا قرصی نان و ... دریافت می کردند . معمولاً مردم در بالای بام ها پنهان شده و با ریختن سطلی از آب بر سر پیرک بیچاره ، این عمل را نوعی خوش یمنی شمرده ، گویا با این عمل فال نیک زده و خواهان بارش بیشتر در آینده بودند و... ! .
بازی و برنامه جالب و زیبای ((بَرنَک)) (بهارک یا مژده بهار) از دیگر برنامه های استقبالیه بهار بود که در روزهای آخر سال با نزدیک شدن نوروز و فصل بهار و با دیدن نخستین نشانه های بهار ، اجرا می شد . در این برنامه جماعتی از یک آغیل(قریه) برای آغیل دیگر برنک یا همان مژده بهار را ارسال می کردند که معمولاً باید نشانه ای از بهار همانند سبزه ای نورس یا گلی نوشگفته را در پاکتی قرار داده بدست قاصدی برای آغیل دیگر ارسال می کردند . قانون این برنامه جالب آن بود که هرگاه طرف مقابل پیشاپیش حدس می زد و قاصد را غافل گیر می کردند و یا اینکه پس از فرار قاصد متوجه برنک شده به سرعت به تعقیب او می پرداختند و در نهایت موفق می شدند که در حریم قریه خودشان وی را دستگیر کنند . آنگاه او را با شکل خاصی تزیین نموده و همانند یک اسیر روی الاغی سوار نموده و با همراهی جوانان به آغیل ارسال کننده می فرستادند و این به معنائی آن بود که ارسال کننده ها بازی را باخته اند و موظف بودند که جوانان آغیل برنده را مهمان نموده و با غذائی قدید و به گرمی از برندگان پذیرائی نمایند . هرگاه آغیل هدف متوجه برنامه برنک نمی شدند و قاصد موفق به فرار می شد ارسال کننده ها برنده ای بازی بوده و طرف باخت خود را موظف می دیدند که آنان را رسماً دعوت نموده و با قدید از ایشان پذیرائی کنند .
گپ آخر :
در این نوشتار تنها گوشه های از عنعنات مردم به تصویر کشیده شده وسوگمندانه بسیاری از رسم و رواج ها و عنعنات منطقه و زادگاهمان با هجوم زندگی شهری و با تقلید کورکورانه از مظاهر منفی و ویرانگر تمدن غربی در حال نابودی است . بسیاری از آنها به تاریخ پیوسته و یا نزدیک است که بپیوندند ! بدین لحاظ ؛ گوشه های از آنها را به بهانه ای حلول سال نو به معرفی گرفته و به همه ای هموطنان بخصوص جوانان نورس و نسل های بعد که چیزی از گذشته به خاطر ندارند و... بعنوان هدیه ناقابل تقدیم می نماییم .
در پایان :
حلول سال 1390 را به همه ای هموطنان خوب و عزیز ، تبریک گفته و از آفریدگار بزرگ نوروز ، برای وطنداران محروم و ستمدیده ای خود ، روز نو و سال سرشار از امنیت ، سلامتی ، برکت ، رفاه و آسایش را خواستار ، و برای وطنداران مهاجر و آواره آرزوی سلامتی ، بهروزی و پیروزی داریم .
هرروز تان نوروز و نوروز تان همواره پیروز باد !
بدرود تا درود دیگر
[1] - نوعی وسیله ای چوبی که به صورت مشبک توسط دهقانان منطقه ساخته و هنگام خاکپاشی مزارع به زیر کفش بسته می شد و از فرورفتن فرد در برف جلوگیری میکرد . بدین گونه کشاورز به راحتی میتوانست روی برف ها راه رفته و به راحتی کار خاکپاشی یا خاکستر پاشی را انجام دهد .
[2] - در آواخر زمستان وقتی هوا گرمتر می شد و برف های آب گرفته در روز را شب ها یخ می بست ، صبح روز بعد به راحتی می شد روی آن راه رفت و بچه ها از مناطق مرتفع به قلوخشک (اسکی) می پرداختند به آن برف سفت وسخت ((سُرجه )) می گفتند .
[3] - سُرخگاه تپه ای خاکی معروفی است در منطقه گردن داوود که تقریباً در وسط ناوه گری قرار دارد وهم اکنون آنتن های نصب شده ای شرکت های موبایل روشن و اتصالات بر فراز آن ، بر شهرت تپه مذکور افزوده است .
[4] - لالک در گویش محلی جاغوری به گل های لاله وحشی گفته می شد که در اوایل بهار در دشت ها و کوه های منطقه می روید .
[5] - ماهگو یا ماه کوه ، سلسله کوه های مرتفع و سخت و صخره ای است که در جنوب ناوه گری واقع شده و مرز طبیعی سمت جنوبی جاغوری و هزارستان با مناطق پشتون نشین را تشکیل می دهند .
[6] - تُوسله نوعی سبزی وحشی با برگ های پهن شبیه برگ های لاله ، که دراوایل بهار در کوه ((ماه کوه)) به وفور یافت می شود که پس از پختن خوراک آن چه به صورت خورش یا در شکل بولانی (پیرکی) بسیار خوشمزه و لذیذ است . سِید نوعی دیگری از سبزی کوهی است که در همان کوه های ماگو در نخستین روزهای بهار یافت می شود و برگ های باریک و شبیه سبزی گندنه یا تره دارد ، که خوراک آن بسیار لذیذ و خوش خوارک است .
[7] - گو سید یا گاو سید در واقع نوعی از علف کوهی است که خیلی زود تر از دیگر سبزی های وحشی رشد نموده و برگچه هایش ازنوعی کرک ریز پوشیده شده و از برگچه های سِید خوارکی اندکی ضخیم تر و پهن تر است و چون خوردن اش باعث اسهال انسان ها می شود بدین لحاظ در گویش محلی آن را ((گوسید))گویند : یعنی سبزی سِید که خوراک گاو است نه خورش آدم ها ! .
[8] - در مناطق که زمین های زراعی شیب تند دارد برای اینکه آبگیری آن درست و مساوی انجام گیرد اندازه ای مشخصی از زمین زراعی را صاف و هموار می نمایند تا آب درداخل آن براحتی جریان یابد و در واقع ایستاد شود که در گویش محلی به آن ((پتی)) گویند .
[9] - کوبیدن خرمن در خرمن جای که توسط گاویا الاغ و قاطر صورت می گرفت . تا دانه های گندم از کاه آن جدا شود .
[10] - پولغو در گویش محلی به همکاری متقابل گفته می شود که ممکن است در همکاری فردی متقابل یا به شکل وام دهی و امانت دادن حیوانات همچون اسب و الاغ و ... یا ابزارآلات کشاورزی صورت می گرفت ، که هنگام نیاز طرف مقابل باید بدون کدام هزینه یا چشمداشت مادی همان وسیله را در اختیار طرف پولغویش ، قرار داده یا خود با طرف همکاری داشته باشد .
[11] - نوعی بازی بچگانه که بچه ها با سر روی ساقه های خرد شده ای گندم در حال چاپار فرود آمده و در آنطرف با پشت قرار می گرفتند.
[12] - به ساقه های خرد شده ای گندم در خرمن جای به گویش محلی ((پَخَل)) گویند .
[13] - دایَک اصطلاحی است در گویش محلی که از دو واژه ((ده)) و((یک)) ترکیب شده است یعنی یک قسمت از ده قسمت .
[14] - اصطلاحی است مرکب از ((آب یا آو)) و ((خاک)) زمین های زراعی را در آواخر تابستان و اوایل خزان آب می داند تا از این طریق هم قلبه نمودن (شخم زدن) آسان شود و هم بذر در زمین نم دار به راحتی بروید .
[15] - گرچه به محل جمع آوری و نگهداری تمام چیزها می توان انبار گفت ؛ اما ، در گویش محلی این واژه به جایگاه گردآوری کود حیوانی اختصاص یافته است .
[16] - گوی به وسیله ای پره دار بزرگ گفته می شد که در زیر آسیاب آبی قرار داشت و با میله ای آهنی به سنگ در داخل آسیاب وصل شده بود و چون آب از ناودان با شدت با پره های گوی برخورد می کرد آنرا به چرخش درمی آورد که باعث چرخش سنگ در داخل آسیاب شده و بدین گونه گندم ها آرد می شد .
[17] - شالمالی از دو واژه ((شال)) و ((مالش)) ترکیب یافته است . زن های هزاره پس از ریشتن پشم گوسفندان و یا موی بزها ، از آن نوعی پارچه ضخیم پشمی می بافتند که به آن شال می گفتند . چون شال تازه باف خیلی درشت و پر پشم بود استفاده از آن برای لباس و پوشش باعث ایجاد ناراحتی پوستی می شد . لذا در زمستان ها مردان زورمند و جوانان قریه در داخل آتش خانه مسجد در محل مخصوص که به آن سنگ شالمال می گفتند ، روی سنگ شالمالی که زیر آن آتش روشن بود ، آن شال ها را با روش خاصی لگد مالی می کردند که به آن ((شالمالی))گفته می شد .با این کار هم مو های زاید شال ، گرفته می شد و هم شال نرم و ملایم و برای دوخت لباس آماده می شد . نوع مرغوب شال هزارستان ، بنام ((بَرَک)) که بیشتر از پشم بره گوسفندان تهیه می شد ، شهرت تاریخی دارد .
[18] - مردم جاغوری در کف خانه های نشیمن ، جویچه های از خشت می سازند و روی آن را با سنگ های مخصوص و صاف پوشانده و روی آن را کاه گیل می کنند . در زمستان ها وقتی غذا یا نان در تنور پخته شود دود و حرارت آن از زیر این سنگها عبورنموده به طرف پشت بام هدایت می شود و بدین گونه هم خانه گرمائی ملایم و مطبوعی دارد و هم در مصرف مواد سوخت صرفه جوئی شده است .
[19] - شِیغی یا بُجُول از ران گوسفند ها با بزها بدست می آید که بچه با آن بازی های گوناگونی را انجام می داند که هر بازی نام خاص داشت همانند : سُوز، خربار، غِچّی و غیره .
[20] - بازی تیرگولی معمولاً کار جوانان و مرد ها بود که با سرفشنگ های تفنگ سُربی و شیغی گاو که با آن ((گاولی)) می گفتند و یا به وسیله ای چوبی مخصوص بنام ((پرّاگ)) بازی خاصی را انجام می داند .این بازی ها بیشتر در زمستان ها و در روزهای آفتابی در مکان ها خاص بنام ((پیتاو)) انجام می شد .
[21] - گیرگ زنی یا اوشّت در واقع نوعی مسابقه تیر اندازی با تفنگ های سربی قدیمی و دود زاست که تقریباً تمام لوازم آن را خود مردم در محل تولید می کردند . این بازی بسیار پرهیجان و پرطرفداری است که درزمستان ها در مناطق مختلف جاغوری از قدیم تا کنون متداول بوده است .