بنام خداوند ! 

مرداب پاییز !

 فصل پاییز است و  مرداب  همچو گوری  برگهای  زرد را؛

   در کام خود ؛

در  لای  انبوهی لجن - 

مدفون می دارد ! 

 

میوزد ؛

  هر دم  نسیمی سخت  جانسوز ،

گاه ز مشرق – گه ز  غرب  ....

میزند شلاق بیداد  بر تن سبز  «  سپیدار » 

می کشاند  برگ های  زرد و بی بنیاد را  هر سو ،

 به دنبال اش ...

 

فصل پاییز ! 

فصل سلاخی  برگ و فصل  ویرانی  باغ و  سبزه و  گلهای نو رس...

 فصل شلاق

فصل زخم و فصل بیداد

فصل طوفان ستم ؛

 از باد

 فصل رقص  دیو،

  « شیخ  شیاد » .

فصل بشکستن  درون درد خود ،

بی  آ ه  و فریاد  !

    

فصل ،  فصل  فاجعه

فصل بیداد ستم  ، بر شاخه های سبز جنگل...

فصل تفریق

فصل رفتن

فصل مرگ  ما و پیوستن به مرداب ... 

 

فصل پاییز !

میشکند  جادو گر  فرتوت هر دم  ،

 قامت سبز و  بلند  نو ده های  سبز جنگل

آتش افروخته است  تا نانش  در ان  آماده بنماید

آتشی از جنس  فتنه

آتشی  از جنس خشم ،  از جنس کینه ...

 

میشکند  جادوگر فرتوت  هر دم قامت سبز و بلند نوده های  شهر جنگل ...

جوی را هم  خون گرفته ....