بخشی از قسمت سوم

....

بطور مثال شما بیایید در حضور یک فرد پشتون شاه شجاع را بد بگویید ، چنان عکس العملی را از وی مشاهده میکنید که تو بگویی پدرش را توهین کرده باشی.عین موضوع در مورد ملیت تاجیک و هزاره و اوزبیک هم صدق می نماید.

 بناءً هروقتیکه ما یک ایدیای مشترک ملی پیدا نموده وبه خاطر تحقق آن مشترکاً عمل و مبارزه نماییم و هر وقتیکه ما منافع خود را در چوکات دولت واحد دیده  و در این دولت واحد مرکزی ، تضمینی برای امنیت امروز ، رفاء و سعادت آینده ی خود و اطفال خود ببینیم . آنوقت  طرز افکار ما نیز تغییر خواهد کرده و هرکس خود، سیاه خود را سیاه و سفید خود را سفید خواهد گفت . آنوقت یک امید واری کوچک پیدا خواهد شد که ما ملت خواهیم  شد. در غیرآن همیشه ملیت باقی مانده و تمام نیروی خود را در تعرض و دفاع از یکدیگر خود به مصرف رسانده و کوچکترین گامی را بسوی ترقی کشور برداشته نخواهیم توانست  چنانچه تا حالا درافغانستان بهمین منوال بوده است.

 این بود نظر مه. تشکر!!

  داستان قوماندان  قسمت چهارم :

   بعد از سخنان غلام علی ، قوماندان  ادامه داد :

مه با غلام علی بیادر تقریباٌ صد در صد موافقم . ممکن است که براستی هم مالومات ما نسبت به هزاره ها کمتر باشه ، ما شنیده ایم و او خود بچشم سر دیده است ." قوماندان اضافه نمود:

 موضوعی دیگری که  مه میخواستم از دیدگاه خود روی آن روشنی بیاندازم و غلام علی بیادر هم یاد آوری کرد ، اینست که در صورتیکه ملت واحد نبوده و یک آیدیای  واحد ملی وجود نداشته باشد ، احزاب هم نمی توانند ملی باشند بناءٌ این احزاب می توانند صرف قومی ، قبیلوی منطقوی و سمتی بوده  و در دایره وچوکات همان محدوده قوم ومنطقه  فعالیت کنند چنانچه ما در دوران جهاد دیدیم و احزاب چپ کمونستی خلقی ها و پرچمی ها هم ثابت ساختند.

 واضح است که ملت را اتحاد ملیتها می سازند ، ملیتهاییکه دارای حقوق ، امتیاز و مسئولیت مساوی درچوکات دولت باشند و رشد اقتصادی و فرهنگی خود را متحداٌ درچوکات همین دولت ببینند  نه تحمیل محوریت یک قومی که نه دارای طرز بینش و فرهنگ تکامل یافته و پیشرونده  و نه دارای اکثریت نفوسی و ساحوی بوده  و صرف ادعای دروغین اکثریت را بنماید.

عمل جابجا کردن یک ملیت در مناطقی که از نگاه تاریخی متعلق به ملیت و اقوام دیگر است  در تبانی با تیوری انحلال ملیتهای کوچک در درون بزرگتر ها ، خود یک نظر و عمل فاشیستی است که در اوغانستان  عملی می گردد. از دیدگاه علمی ملیتها و اقوام از خورد و بزرگ باید خود را ذینفع در ساختار دولت واحد احساس کرده و دارای حقوق کاملاً مساوی با همدیگر بوده و تمام داشته های فرهنگی ، معنوی ومادی خود را در چوکات این دولت رشد داده و حفظ نمایند  که متاسفانه از دیدگاه عملی در اوغانستان تطبیق نمی گردد.

  زمینه ی براورده شدن  امکانات ملت سازی را حزب برسر اقتدارویا ملیت حاکم مساعد می سازد که در کشور ما همین نقش ملیت حاکم را درجریان بیشتر از دوصد سال آخر ، به استثنای یکی  دو دوران نسبتاً کوتاه ، پشتونها داشته اند.

 آنچه در عمل دیده میشود ، در جریان تمام تاریخ نوین اوغانستان یک گامی هم در راه نزدیکی و نزدیکسازی ملیتها بر داشته نشده است. برعکس تمام نیرو و انرجی پشتونهای حاکم ، در سرکوب ملیتهای دیگر و کوشش برای حفظ قدرت در اوغانستان ، بمصرف رسیده است. موضوع حفظ قدرت به هر قیمتی که باشد ،  برای حکام پشتون بالاتر از همه مفاهیم سیاسی و اخلاقی بوده و همیشه درالویت کار شان قرار داشته است.

از طرف دیگر رقابت ملیت تاجیک با پشتونها برای رسیدن بقدرت و حفظ آن ، علت دیگری است که بار بارکشور و وطن مارا بخاک وخون کشانیده است که یکی از نمونه های آن رقابت ببرک کارمل با رفقای خلقی پشتونش است.

 بقدرت آمدن ببرک در اوغانستان بکمک قوای روس ، یک فاجعه بزرگ بشری را بار آورد که همگی می دانند و مه هم روی او تماس خواهم گرفت...

کنار رفتن ببرک از قدرت بازهم به مشوره ی روسها تراژیدی دیگری بود  که بالاخره بعد از داکتر نجیب منتج به بقدرت رسیدن مجاهدین در افغانستان و جنگهای تنظیمی و تخریب شهر کابل و قتل وکشتار جمعی و تجاوز و تعرض به ننگ و ناموس مردم گردیده و در فاینل ، طالبان را بقدرت رساند.  ابعاد این فاجعه ، کوچکتر از فاجعه اولی نبود.  جای تردید نیست که فاجعه ی دوم نیز توسط همان شخص خودخواه وعقده مند اولی یعنی ببرک ببار آورده شد. اگرچه در راه رسیدن بقدرت طالبان دستهای دیگری هم کار می کردند و اشتباهات دیگری هم وجود داشتند که نباید نادیده گرفته شوند. اما مسئول درجه یک سقوط نجیب و بقدرت رسیدن مجاهدین که نقش اساسی را دران شورای نظار برهبری احمدشاه مسعود و تاجیک های دیگر جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی ، داشتند، بدون شک و تردید  ببرک و طرفدارانش بودند که راه ها را برای بقدرت رسیدن مجاهدین شورای نظار و در نتیجه بصورت غیر مستقیم به روی طالبان باز و هموار کردند. 

 برای کسانیکه خوب در جریان نیستند واضح تر میگویم :

پرچمی ها هم مانند خلقیها بچند جناح و فرکسیون کوچک داخلی تقسیم گردیده و هرکدام ازخود طرفدارانی چه  درسطوح بالایی حزب و چه در صفوف داشتند. بخش پرچمیهای پشتون که خود را در داخل حزب پرچم در اقلیت احساس می کردند ،  در خفا بر ضد پرچمی های تاجیک و فارسی زبانان بودند. موضوع زبان که در افغانستان از جمله ی مقدسات بشمار می رود ، حتی در سطوح بالایی حزب خلق و پرچم هم  اهمیت و ارزشش را از دست نداده بود. گپ زدن و بیانیه دادن در جلسات و از طریق رادیو وتلویزیون بزبان فارسی ، که درزمان پرچمی ها مود روز شده بود خوش اکثریت پرچمی های پشتو زبان نمی آمدند. بارها افاده ایکه :" اوپشتونیکه پرچمی است پشتون نیست و او هزاره ایکه خلقی است هزاره نیست " از زبانها شنیده می شد. نا رضایتی ها آهسته و آهسته به عقده های سیاسی و قومی تبدیل می گردیدند.

بعد از برکناری ببرک و آمدن داکتر نجیب بقدرت و آوردن یک سلسله تغییرات و تعدیلات در اداره دولتی و رهبری حزبی همراه با تمایل نشان دادن و ترجیح دادن خلقی های پشتون  نسبت به پرچمی های غیر پشتون   و یک سلسله  ابتکارات دیگر در عرصه سیاسی ، خصوصاٌ تبعید ببرک به روسیه ، پرچمی های طرفدار کارمل خود را توهین شده و تحقیر شده احساس می کردند .

  برای عده زیادی از مقامات رهبری جناح پرچم، ببرک نه تنها رهبر بلکه  من حیثیت خدا را داشت . ببرک هرکدام آنهارا را زیر بال گرفته ، حمایه کرده و در پستهای حساس و نسبتاٌ پر درامد حزبی و دولتی مقرر کرده و می گماشت. این گماشتگان که از جمله افراد خاص بودند از سفرهای خارج به عنوان خدمتی، از پول و سرمایه ی دولت استفاده ها می کردندو زمینه های عیش و نوششان از هرجهت مساعد بود. اکنون این اشخاص ناز پرورده ی دست ببرک ،  کم کم جایش را به دیگران ، به خلقیها و پرچمی های پشتون طرفدار نجیب الله تخلیه می کردند. ناسیونالیزم تنگنظرانه ی قومی اکنون تا بسطوح بالایی حزب ریشه دوانیده بود.

  عادلانه است یاد آوری کنیم که خلقی های پشتون هم اکنون با پرچمی های پشتون دشمنی نداشتند  پرچمی ها را خیر که حتی با دشمنان سوگند خورده دیروزه ی  شان گلبدین حکمتیار هم که پشتون است ، دوست و رفیق گردیده بودند . شهنواز تنی و اکا و دیگران بعد از کودتای قلابی شان که در تفاهم با پرچمی های پشتون ، بخاطر پیدا کردن جایی پایی دربین مجاهدین در آینده ، صورت گرفته و گویا ناکام شده بود ، بدون شرم وننگ مستقیماٌ بدامن همان گلبدین پناهنده گردیدند و  گلبدین هم ایشان رابا پیشانی باز پذیرفت وشهنواز را  نوازش کرد .

  در زمان گل وبهار قدرت نجیب الله هم ، هنگامیکه همین گلبدین حکمتیار از مناطق لوگر آمده  ازطریق میدانشار گذشته و طرف بهسود درحرکت بود ، خادست های صادق ، ازهر متر مربع کواردینات گلبدین به نجیب گزارش می دادند. در اثناییکه ازبین بردن گلبدین ساده ترین کاربود، از نجیب خواهان هدایت گردیدند. نجیب گفته بود: " تا وقتیکه گلبدین زنده است ، مجاهدین باهم اتفاق کرده نمی توانند بناءٌ او (گلبدین) باید زنده باشد."   اکنون قضاوت با شما که چرا نجیب نمی خواست گلبدین را از بین  ببرد؟ ممکن است که برای پرچمیها ی پشتون هم  گلبدین رفیق ویا پشتونهای پرچمی برای گلبدین برادر شده بودند؟؟

پس درینصورتها بیچاره افسران و سربازان همان ملیت هاییکه صادقانه بخاطر این آقایان قربانی می دادند  .... 

 بعد از سقوط دولت نجیب که پشتون ها غافلگیر شده بودند ، آقای محتاط هم سفری بخارج از شهر در لوگر در دیار گلبدین حکمتیار داشت.

از شواهد و اسناد تاریخی گذشته ی دور ونزدیک اوغانستان به مشاهده می رسد که پشتونها ،درتمام دوران از هرچه بیشتر به یک سیاست عقیده مند بوده اند و این سیاست « پشتونوالی» است.

 خوب ! ازموضوع دور نرویم  ، برای طرفداران ببرک دور بودن از دم و دستگاه دولتی و حزبی  بمعنای مرگ و سقوط سیاسی و اقتصادی شان بود و به آن به سادگی نمی خواستند تن در دهند.

لذا طرفداران ببرک پرچمی تاجیک ، در یک اتحاد نا مقدس بر ضد رفیق ارجمندی شان داکتر نجیب الله پرچمی پشتون ، که روزی از زور وقدرت او بعنوان رئیس خاد استفاده ها کرده و ذخیره ها اندوخته بودند  ، متحد گردیدند و قسم یاد کردند که بهر قمتی که باشد این پشتون...را بزنند.

 این آقایان  در لباس وکیل پسرخاله ببرک ،نجم الدین کاویانی ، فرید احمد مزدک ، آصف دلاور ، بابه جان ، نبی عظیمی و دیگران با تجزیه ساختن نیروهای سمت شمال از دولت نجیب  ، اعلان عدم حمایه از نجیب کرده و بلافاصله از سقوط دولت و فرار ودستگیری نجیب خبر دادند .

همان بود که درست بعد از سیزده سال از آنچه بنام انقلاب کمونستی یاد می شد ، همین کمونستهای ملیت تاجیک در اثر توطئه ی قبلاً پلان شده نجیب را مجبور به فرار و سپس از دستگیری و تسلیمی اش به دفتر سازمان ملل متحد در کابل اعلان نمودند .

  بعد از آن  دویدنها دویدنها شروع گردید  مرد همانکس بود که زودتر از دیگران دولت را به مجاهدین هم ملیتش تسلیم نماید . درین کار بازهم پرچمی های تاجیک پیشقدم شدند و دولت  و تمام اعضای حزب خلق وپرچم را اعم از پشتون وغیر پشتونش دست بسته   بشورای نظار یکه هیچ آمادگی تسلیم گرفتن دولت وقدرت را نداشتند ، تسلیم کردند.

بعد ازین کار آنچه که در کابل توسط  به اصطلاح مجاییدین ما صورت گرفت  در هیچ قصه و داستان جور نمی آید و نمی گنجد . شبها نه که ماه ها وسالها کار اند تا این جنایتها تقریر و تحریر گردند . ومن متیقین هستم که بسیاری شما شاهدان عینی و ناظر همان صحنه ها بوده اید.

به این شکل آنان یعنی پرچمی های تاجیک ما  عقده ی سیاسی اش را درمقابل نجیب پرچمی پشتونش فرونشانده و همزمان با آن تمام مردم افغانستان را یکبار دیگر تا گلو در خون  غرق نمودند.

این بود قیمت برکناری نجیب که بدوش مردم فقیر ، غریب و بیچاره ی افغانستان لنگر انداخت و خود این آقایان را در کشورهای اروپایی بار دیگر بعیش ونوش رسانید.

بلی ! دولت وقدرتی را که می شد در چوکات یک آشتی ملی مطابق به پلان و پروگرام صلح ملل متحد ، تحت رهبری نماینده خاصش بینین سوان، بشکل ایتلافی اداره و رهبری کرده و هیچگونه خلای قدرت و زمینه ی بروز فاجعه وجنایت درآن مساعد نمی گردید ، گرفتند و چنان ازهم متلاشی کردند که بعد از یک قرن دیگر هم جمع وجور نگردد.

ناگزیر باید اعتراف کرد که ، تاجیکهای ما هم در دو سه دفعه ایکه در افغانستان بقدرت رسیده اند اشتباهات خورد و بزرگ  خودرا داشته اند ، چه اشتباهات تاکتیکی و چه هم اشتباهات استراتیژیکی خود را.  

همین طوراشتباهات است که اکثرا یک نفریکه در رأس یک قوم وملیت قرار دارد ، مرتکب می گردد و تمام قوم وملیت را بی اعتبار و بدنام می سازد. بار ننگین وطن فروشی ، دولت فروشی و ایدیالوژی فروشی ببرک و رفقای تاجیکش را باوجود آنکه آنها کمونست بودند ، بازهم ملیت تاجیک برشانه بر می دارد و در نزد تاریخ و دیگر مردم افغانستان از نام آنها احساس و اظهارسر افگندگی وشرمساری می کند.

  یک مثال کوچک دیگر:

تاجیکها در موقع ضرورت از فکتور لسان یعنی هم لسان بودن با هزاره ها استفاده کرده و از این قوم  در مقابل قوم پشتون که هزاره ها از زمان امیر عبدالرحمن خان تا اکنون با ایشان دشمنی دارد ، استفاده کرده است گرچه هزاره ها طرفدار دشمنی کردن با هیچ قوم وملیت نیستند وتا اندازه ی به توزیع وتقسیم اراضی شان به پشتونها در ولایات قندهار ، هلمند ، ارزگان ، میدان وردک ، لوگر جلال آباد ، غزنی و زابل که قرار شواهد و اسناد تاریخی تا زمان امیر عبدالرحمن متعلق باین قوم یعنی هزاره ها بوده اند ، قناعت کرده اند .آنها خوب میدانند که این دشمنی ها بنفع شان نیست، هزاره ها در افغانستان در اقلیت ملی و مذهبی قرار دارند وبه تنهایی خود از هرنگاه کمزور هستند. بازهم با تمام کمزوری وقتیکه پای منافع شان در میا ن باشد و سخن از حق خود ارادیت وآزادی ملی ومذهبی شان زده شود میتوانند تا پای جان در مقابل هرنوع زور وزورگویی ایستادگی نمایند.... 

تاجیکها با استفاده از همین خصوصیت هزاره ها و صداقت یا نمیدانم شاید هم سادگی شان، استفاده کرده و باربار ایشان را در مقابل پشتونها استعمال کرده اند.   بعداز براورده شدن اهداف شان هزاره هارا نه تنها که ، تنها در میدان گذاشته بلکه بایک حرکت سریع عقب گردی «شاگرز» در پهلوی پشتونها و بر ضد هزاره ها قرار گرفته اند.  دلیل تاجیکها اینبار وجه مشترک مذهبی و نژادی با پشتونها یعنی سنی بودن و آریایی بودن ، بوده است .

از واقعیت نگذریم تاجیک ها در بسیاری موارد از دوستی با هزاره ها ننگ و شرم داشته اند..

روی همین لحاظ در ابتدای اولی که بعد از نجیب قدرت را شورای نظار در همکاری با تمام مجاهدین دیگر به استثنای حزب اسلامی گلبدین که او هم رسماٌ صدراعظم افغانستان اعلان شده بود ، گرفت. ، برای تمام تنظیم ها حق وحقوقی برابر با نفوذ و ساحه تحت اثر و شعاع وجودی شان  قایل گردیدند. و از تمام این تنظیمها خصوصاٌ جنگجویان اوزبیک و هزاره فعالانه  برضد جنگجویان گلبدین استفاده کردند. بمرور زمان و کم کم عادی شدن اوضاع اگرچه اوضاع هیچوقت عادی نبود ، دیگران را زدند و ازدولت و دستگاهش کشیدند وتنها سه حزبیکه مخالفین سرسخت هزاره ها یعنی حرکت محسنی ، اتحاد سیاف و شورای نظار بود در دولت باقی ماندند.

مزه و نتیجه ی این زدنها و کشیدن هارا شورای نظار دوسال بعدش چشید ، در آن هنگامیکه دربام و دروازه ی خانه ی هرکدامش یک طالب سبز کرد.

آمر صاحب با تمام دم و دستگاهش ، باتمام زورگویی و بلند پروازیهایش ، ارگ شاهی و جمهوری وخانه  خلق و دارالجماعته والمسلمین  و دار المسعود را  بار دیگر به تکوی و زیر زمینی خواجه بهاءالدین تبدیل کرده ودر آنجا نقل مکان نموده پناهگزین گردید.او بعد از کابل و تمام افغانستان ، همان طوریکه شعارش بود ،باندازه ی  یک کلاه جای را برایش در کوهای خواجه بهاءالدین خوش کرده بود.

او هم مانند دیگر پیشینیانش  واقعیتهای عینی زندگی  را تا زمانی  نمی دید که سر وکله طالبان در دومتری چشمش نمایان نگردیده بودند.  و آنوقتیکه دید کار ازکار گذشته بود و چانس هم یکبار به آدم داده می شود.

زدن و کشیدن هزاره ها واوزبیکها از دولت و دستگاه دولتی و اعتمادکردن بالای سیاف پشتون که  در یکهزار رشته و بافته با طالبان در زد وبند بود ، بزرگترین اشتباه آمر صایب بود که برایش بقیمت زیاد تمام شد.

حزب حرکت محسنی را نمیتوان حزبی با پایه های وسیع مردمی نامید. این حزب بیشتر به باند و گروه آدمکشان مشابهت دارد که در دور واطراف آن یک مشت انسانهای بی هویت و عقده مند جمع گردیده اند.

هدفم سیدها و بیاتها و قزلباشها نیست ، هدفم لچکترین انسانهای این اقوام می باشد که با محسنی همکاری دارند.  بناءٌ با اتکاء کردن به محسنی وزنه ی دولت و آمر صایب برعکس سبک گردیده بود.

 همان وزنه سنگین سیاسی و نظامی را که اوزبیکها وهزاره ها دارند ، میتوانند برای هر دولت وسیله ی پایداری و یا بی ثباتی گردد در صورتیکه این دوملیت هم باهم اتحاد و اتفاق داشته باشند.

 اتحاد صادقانه ی ملیتهای تاجیک هزاره و اوزبیک میتواند سه پایه اساسی ثبات و هرم قدرت را در افغانستان تشکیل دهد که در راس آن نیز میتواند نماینده ی این ملیتها باشد... "

نماز پیشین اس نماز ! صدایی از بیرون زندان شنیده شد وقوماندان سخنانش را قطع کرده کسی با عجله و کسی  با دلهرگی روانه ی مسجد زندان گردیدند .

 

    بخش پنجم

 بعد از ادای نماز و خوردن نان که شامل یک گیلاس چای و نیم نان بود  زندانیان دوباره به دور قوماندان جمع گردیده و از او خواهش کردند که به سخنانش ادامه دهد. قوماندان بشوخی گفت :

 حتماٌ قصد دارین که مره در دیگه زندانها انتقال بتن " و بعد با صدای ملایم ادامه داد:

  یادتان اس که امو گلهای را که گفتوم در ثور سال1357  باغها ی شمالی  ، شمالی را چه که باغهای تمام اوغانیستان کرده بودند ، وحاصل نداده خشک شدند ؟؟

   همان گلها یکسال وچند ما بعد به تاریخ ششم ماه جدی ،1358  حاصل دادند.  درست در همو وختی که« ببرک» بکمک روسها در کابل بقدرت رسید.

 ادامه دارد.