مقاله ۱۳ : انحراف تاريخ آريانا و ضعف هزاره ها در جریان تاریخ - بخش اول
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
بخش اول
مقاله ۱۳: انحراف تاريخ آريانا و ضعف هزاره ها در جریان تاریخ
به زودی شرح خواهم داد که آریان تاریخی جدا از آریاها به مفهوم امروز است. آریا به مفهوم امروز واقعیت و ریشة علمی ندارد و غالبا، تورانیان تاریخی اند. ساکنان بومی و باستانی افغانستان پیش از آریاهای مصطلح کسانی بودند که آنها را آریانهای بلخی و زابلی میگفتند. همگام با ضعف تدریجی آریانهای بلخی و زابلی در صحنه سیاست، تاریخ آنان نیز کم کم منحرف گردید.
زوال تمدن و تاریخ آريانهاي تاریخی در افغانستان ريشههاي بس كهن و عميق دارد. عوامل سياسي گوناگون داخلي و خارجي در اين قضيه نقش دارند. اين عوامل را بايد در لابهلاي تاريخ دور و نزديك كل منطقه آسياي ميانه و آسياي غربي، جستجو نمود. ما امروز در حالي از تاريخ بلخيان و زابليان باستانی سخن ميگوييم كه اين جامعه پروسة مكرر اشغال و نسلكُشي را از سرگذرانده اند. زور آزمايي هاي سنگين وخونين چهار هزار ساله پيش از اسلام و پس از آن را تجربه كرده اند. یعنی جنگها ودر گيريهاي تاريخي با تورانيان شمالي وغربي موسوم به آریاها را پشت سر گذاشته اند. جنگ و درگیری با تازیان (عرب) را از سر گذرانده اند. ویرانی و نسل کشی مهاجمان غزنوی و سلجوقی و خوارزمی و چنگیزی و تیموری و بابری را در قرون میانه تجربه کرده اند. سياست خشن عبدالرّحماني را درقرن نوزده كه با تئوري ومشوره استعمار انگليس و با مصرف سه هزار گلوله توپ سنگين انگليسي در هزارستان اجرا گرديده وتا حال ادامه دارد، تجربه كرده اند. سياست سانسورِ مطبوعات و پروسة مسخِ هويت و تشرهاي سياسي پس از شكست را در كشور، پشت سر هِشته (گذاشته) اند. اين پروسة دوجانبة نسل كشي وهويت كشي به حدي گسترده بوده، كه نفوس اين مردم به شدت تقليل يافت وتشكل اجتماعي وروح وروان اين قوم ويران گرديد. فرهنگ وتاريخ اين جامعة باستاني همراه با سرزمين هاي حاصل خيز آنان تكه تكه شده وتصاحب گرديد. گرگان گرسنة تجاوزكار نه تنها سرزمين وشهرهاي نياكان اين جامعة باستاني را اشغال و ويران كردند، بلكه نويسندگان تاريخ تباني در قرن نوزده، تاريخ اين قوم را نيز ويران نمودند. بطوري كه بقاياي شكست خورده و رميده وگرسنة اين جامعه در كوههاي منزوي و مرتفع مركز افغانستان وسرزمين هاي ديگر پناهنده شدند.
ويل دورانت تجمل گرایی و جنگجویان وحشی را به عنوان دوعامل مهم داخلي و خارجي براي زوال تمدنها نام مي برد. وي ميگويد: « اين تقريباً قانون كلي تاريخ است كه همان ثروتي كه سبب پيدايش تمدني ميشود، بيم دهندة انحلال و انقراص آن تمدن هم باشد. اين فرايند از آن جهت است كه ثروت همان گونه كه هنررا پديد ميآورد تنآسايي را نيز همراه دارد؛ جسم و طبيعت را لطيف و ظريف ميكند و راه تجمل و خوشگذراني را به روي مردمان ميگشايد؛ جنگجويان خارجي را، كه پنجة پولادين و شكم گرسنه دارند، به هجوم بر چنان سرزمينهاي پرثروت ميخواند.[1] تمدن مانند زندگي، عبارت از كشمكشي دايمي با مرگ است؛ همان گونه كه زندگي ممكن نيست پايدار بماند، جز آنكه از اشكال قديمي خود بيرون بيايد و صورتهاي جوانتر و نوتر اختيار كند، تمدن نيز غالباً مدتي با تغيير اقامتگاه و خون خود ميتواند زنده بماند.[2] بربريت و توحش پيوسته در اطراف تمدن قرار دارد و در ميان آن، و در زير آن، رخنه ميكند و مترصد آن است كه اين تمدن را با نيروي سلاح يا مهاجرت دسته جمعي يا توالد يا تناسل نامحدود خفه كند.[3] درس تلخي كه از اين سرگذشت دردناك ميتوان گرفت اينست كه بهاي تمدن، بيداري مداوم و ابديست. هر ملتي بايد دوست دار صلح باشد، ولي در عين حال باروت خود را خشك نگهدارد.»[4]
گرهارد لنسكي جامعه شناس معروف غربي(1978م) مي نويسد: « صفحات تاريخ وقوم شناسي مملو از تاريخچه هاي جوامعي است كه ديگر وجود خارجي ندارند. غالب جوامعي كه از بين رفته اند نه قرباني قهر طبيعت، كه مغلوب جوامعي نيرومند تر- ازنظر تكنولوژيكي- وسازمان يافته تر از خود شده اند.[5] تنها كافي است تاريخ ايالات متحده، كانادا، استراليا، برزيل، يا اتحاد شوروي را در نظر بگيريم تا متوجه شويم كه در رويا رويي با جوامع بزرگ تر وپيشرفته تر چه بر سر جامعه هاي كوچك وتوسعه نايافته آمده است. (مثلا سرخ پوستان آمريكا، بوميان استراليا، گروه هاي قبيله اي گوناگون در سيبري وآسياي شوروي) [6]
در ميدان تنازع بقاء ودر صحنة كشتن براي زنده ماندن «انتخاب طبيعي به سود جامعه هايي عمل كرده است كه به نو آوري ها ميدان داده اند. جوامعي كه در برابر تغييرات مقاومت به خرج داده اند، طبعا بازندة انتخاب طبيعي يادشده بوده اند. اين فرايند معمولا مساعد به حال جامعه هايي بوده است كه در انباشتن اطلاعات مفيد بويژه اطلاعات مربوط به كسب معيشت، توفيق يافته اند. هنگامي كه جوامع بشري براي زمين يا ديگر منابع حياتي با يك ديگر به كشمكش پرداخته اند آنهايي كه از نظر تكنولوژي بر تر بوده اند سر انجام دست بالا را داشته اند»[7]
1- درسال330 پيش از ميلاد، اولين ضربه توسط اسكندر مقدوني برتمدن وامپراطوري آريانا وارد گرديد. اسكندر گُجسته (ناخجسته و ملعون) با كشتن دارا كياني آخرین امپراطور کیانی و پس از شكست گارد جاودان زابلي، كمر اين امپراطوري عظيم را شكست و اقتدار مرکزی كيانيان را بر انداخت.
پس از سقوط امپراطوری كياني، سدّ راه تورانیان صحراگرد و دشمنان دیرینه بلخیان و زابلیان شكسته شد وزمينه براي هجوم آنان که در کمین بودند مساعد گرديد.
پس از دو قرن حکومت يونانيان نه قرن ملوك الطوايفي بود. در دوران ملوک الطوایفی، قبايل صحراگرد توراني بنام سكاها و تخار ها (كوشانها، هونهای سفید یا خُیُون های اَوِستا) پارتها، هيطلها و... پيوسته بر كشور آريانا حمله كرده ومردم بومي را تاراج وسر زمين آنها را اشغال مي كردند.
پس از سقوط قدرت مرکزی کیانیان ، باقی ماندگان آنها کم کم و به تدریج در کوههای سخت و سرکش مرکزی زابلستان فشرده شده و استقلال سیاسی فرهنگی خود و زبان سُچّه و خالص دري را حفظ کردند.
2- پس از حملة عربها (قرن 6 م) به خراسان (افغانستان كنوني) يك بار ديگر سد راه شمالیان[8] شكسته شد وحملات گله داران صحراگرد بر سرزمين ومردم. خراسان گسترده تر گرديد. در ظرف بيش از هزار سال پس از ورود تازيان به افغانستان، به ترتیب سلسله هاي ترك ومغول، مانند: غُزها، غزنويان، سلجوقيان، خوارزم شاهيان، چنگیز و ايلخانان مغول، تيموريان، صفويان و نادرقلي افشار و شيبانيان و... سيل آسا به سرزمين خراسان (افغانستان كنوني) تاخته، و خان و مان ساکنان بومي را تاراج وسر زمين هاي آنان را تصرف مي كردند. ضربة اصلي اين طوفان هاي ويران گر بر پيكرة باشندگان و حاكمان اصلي سرزمين خراسان وارد مي گرديد. تمام اين رخداد ها در سرنوشت غم بار آريان ها و هزاره ها تأثير مستقيم داشتند. تاريخ نويسهاي اخير، غالبا سلسله هاي مهاجم و غير بومي را جزء تاريخ كشورياد ميكنند، اما راجع به باشندگان بومی سکوت نموده و با اجمال و ابهام از آن مي گذرند. چنانچه در بحث مربوط به بلخ گفته خواهد شد كه: شهر بلخ 22 بار اشغال وويران شده[9] وساكنان آنها بارها قتل عام گرديده اند. هيچ كس حاضر نيست بنويسد كه در بلخ كيها ساكن بودند وكيها آمدند واشغال و ويران كردند؟ هيچ كس نمي نويسند كه در مقابل اسكندر چه قومي در افغانستان كنوني از كشور دفاع مي كردند؟ در برابر آرياهاي تورانی كه مهاجرت شان از شمال به جنوب با قتل وكشتار وخونريزي هاي زياد همراه بود كيها مقاومت مي كردند؟ در برابر تازیان كيها بودند؟ در برابر تركان محمودی و سلجوق ها ومغولان وتيموريان وصفويان و نادر قلي و... چه کسانی از آزادي و استقلال كشور افغانستان دفاع مي كردند؟
3- درنيمة اول قرن دوم هجري (129 ه ق)، پس از چور و چپاول گستردة تازيان و بردن میلیونها دینار و درهم و هزاران غلام و كنيز بنام خراج سالانه خلافت اسلامی و پس از شهادت نواسة امام چهارم شيعه- يحيي بن زيد بن علي (ع)- به دست حكام بني اميه در جوزجان، نهضت بزرگ عدالت خواهانة شيعيان خراسان (سيه جامگان خراساني) آغاز گردید. این قیام بزرگ به نام قیام ابو مسلم مروزي خراسانی معروف است که امير فولاد غوري وخالد برمكي و ابوسلمه خلال (معروف به وزیر آل محمد) و... از فرماندهان قیام بودند. خراسانیان بر مركز بنياميه (بنی مروان) در شام لشکر کشیدند. این قیام باعث سقوط بني امیه وبه قدرت رسيدن بني عباس و برمكيان بلخي در سال 132هجري گرديد.
درنيمة اول قرن سوم هجري (232 ه ق) در عهد خلافت عباسي، قيام ملي و آزادي خواهانة صفّاريان به رياست يعقوب ليث صفّاري برمك تبار، بر ضد تازیان در نيمروز وسيستان صورت گرفت، و نيز حملات وي بر كابل و هرات و نيشابور وگرگان و طبرستان و فارس و اهواز و بغداد انجام يافت وسرانجام در(262 ه ق) جنگ ميان معتمد خليفة عباسي ويعقوب در بغداد رخ داد. درين جنگ، يعقوب از بغداد عقب نشست وبه حكومت كابل تا خوزستان قناعت نمود. هردو جنگ سيه جامگان خراساني و صفاريان سیستانی بيشتر رنگ آزادي خواهانه و استقلال طلبانه داشت تا يك احساسات صرف مذهبي و يا همكاري با بني عباس. در واقع این دو قیام خراسانیان، دستگاه خلافت عرب را شدیدا ترسانده و آنان را به خراسانیان استقلال طلب بدبین نمود.
5- درنيمة دوم قرن چهارم هجري (حدود384 ه ق) غُزهای ترک تبار و محمود غزنوي (دادو زيده در اصطلاح هزاره ها) باعث سقوط یکی از شاهان غوري ( فقيه ابونصر ابن محمد) گرديد.
باري بعد از آمدن اسلام و عرب در عين حالي كه دين قديم پارسی (آئين زردشتي) و پيروان آن مورد فشار دین مقدس اسلام و مسلمانان قرار گرفت. عالمان وابسته و سنی مذهب نیز مردم غورستان و غرجستان و... را که شیعه آل علی (ع) بودند مورد فشار و تکفیر قرار دادند. محمود سني مذهب که در واقع همدست خلفاي سياست باز عباسي بود، به بهانة دين، عقده هاي تاريخي خود و باداران خود را كشوده و بر ضد شيعيان فارسی زبان غوري كه طرفدار آزادي و استقلال كشور بودند، تصفيه هاي وسيع وخونين نژادي و مذهبي به عمل آورد.
6- در نيمة اول قرن پنجم هجري (429) حملات سلجوقيان تركمن بر منطقه خراسان رو نما گرديد.
7- درنيمه اول قرن هفتم هجري (سال 612 ه . ق) اقتدار شنسباني هاي غور و باميان به وسيلة خوارزم شاهيان تضعیف شد ودر (سال 619 ه . ق) قلاع مستحکم نصرت کوه طالقان و فیروز کوه غور و شهر غلغله بامیان و... که از مراکز مهم شنسبیان غور بودند مورد حمله چنگیز قرار گرفت و نیز بساط هفت سالة جلال الدين خوارزم شاه در مرکز باميان به دست چنگيز خان برچيده شد. چنگیز شهر غلغله بامیان را به انتقام کشته شدن نواسة خود، ویران و مردم آن را قتل عام کرد.
8- در نيمة دوم قرن هشتم هجري (771 ه ق) تهاجمات تیمور و تيموريان (مغولان كبير) بر خراسان و سیستان صورت گرفت. کیانیان نیمروز در سیستان با اینکه در حمله اول تیمور، تیمور را از ناحیه پا لنگ کرده و فراری داد، اما در حملات بعدی از وی شکست خوردند. هم چنین ميان آخرين پادشاه خراسان (غياث الدين محمد پير علي از آل كُرت غوري) و تيمور لنگ برخوردهاي خونين اتفاق افتاد و پیرعلی که در قلعه اختیارالدین هرات مقر داشت به دست تيمور اسير و كشته شد.
9- در قرن دوازده هجری و هجده میلادی پس از خرابکاری وحشتناک نادر قلی افشار در سیستان و نیمروز، اقتدار کیانیان هزاره تبار یا ملوک نیمروز تضعیف گردید. به گفتة سایکس: «نادرشاه و چپاول گران حرام زاده اردوی وی را، به حق می توان فرزندان خلف یغما گران وحشی مغول و تاتار نامید. آن ها آنچه که توانستند بردند و آنچه که نتوانستند ببرند، ویران کردند. درست مانند کاری که یک گروه بابون (نوعی میمون) های افریقای جنوبی در باغ انگور انجام می دهند. اگر علایم و باقی مانده های سیستم عظیم کانال های آبیاری و آبرسانی نبود، انسان نمی توانست گستردگی و دامنه ی این ویرانی های کیانی را باور نماید، کانال هایی که روزگاری برای انحراف آب از هیرمند و آبرسانی به مرکز مسکونی دره هلمند، احداث شده بودند.» [10]
پس از این واقعه تلخ و خونین، ابدالیان افغان کم کم بر کشور خراسان مسلط گردیدند. احمدخان ابدالي- احمد شاه بابا- در/ اكتبر 1747م/1160ه ق. (260 سال پيش ازين (1385ش) در قندهار بر اريكة سلطنت خراسان جلوس نموده و خود را در آغاز پادشاه خراسان خواند. از اين پس كم كم نام خراسان به «افغانستان» تغيير يافت. پس از آمدن نام افغانستان، تاريخ آريانا و خراسان و تاريخ ادبيات دري در کشور، بيگانه شده و کم کم معلّق و مسكوت گرديد. پس از رفتن نام خراسان (برآمدگاه خورشيد)، گویا خورشيدِ روشنايي و شادي نيز از افغان خانة ما روي گردانيد و به جاي آن، آه و فغان، ناله و غم، جنگ و ركود و تنگدستی بر كشور استيلا يافت. حاكمان جديد افغانستان، با فرهنگ قبيله اي و ادب صحراگردی و با سياست نارسا و ناكار آمد خود، اهميت فرهنگ و تاريخ وحدت بخش آريانا و خراسان را درك نكردند و به طور پيگير با آن بی مهری نمودند. فرهنگ و زبان کم ظرفیت هندی تباران حاکم، نتوانست تمام مردم خراسان را زیر پوشش خود بگیرد. در افغانستانِ پس از «خراسان» داستانهاي شاهنامه وادبيات غنی دري بي صاحب گرديد. زردشت بلخي، جمشيد زابلی، ایران هوشنگ، منوچهر بامی، كيخسرو، کی پَشین، رستم زابلي ، مهرابشاه کابلی، سُهراب سمنگانی، اردشیر بهمن و اسفنديار کیانی و سياوش و آرش و بوعلي و مولوي و بيروني و سنايي و... بي كشور شدند. تمام اين مفاهيم بطور پيگير مورد بی مهری و انكار قرار گرفتند. از اين ظلم ناروا و از اين نا بخردي سیاسی، نه تنها قوم يا اقوام خاصي در كشور صدمه ديدند، بلكه بر كل فرهنگ و تاريخ و زبان و ادبيات پنج هزار سالة افغانستان لطمة مرگباري وارد گرديد. تا حدي كه امروز اين مملكت را بصورت ويرانهاي غم انگيز و حقير نظاره ميكنيم و از شنيدن نام افغانستان، جز شتر و تفنگ و بجز عمامه و ريش چيزي به ذهن مردم دنيا نمي آيد.
بقایای ابدالیان و عبدالرحمان، آخرين نوعي از اين تاريخ كشي و فرهنگ ستيزي را در قرن بیست و یک و در پیش چشم و گوش جهانيان در باميان انجام داد. در روز نهم مارچ 2001 م /1379 خورشیدی/ ميراث بی نظیر فرهنگي و تاريخي سه هزار ساله کشور ما یعنی تندیس های53 و 35 گزي سلسال و شَه مامه بامیان كه در عهد تهمورث سومين پادشاه پيشدادي بلخ ساخته شده بود، به دست طالبان با خاك يكسان شد.
بلي به قول ويل دورانت: «در طول تاريخ، توحش و گلهداران صحراگرد پيوسته دشمناني بودند كه بر گِرد تمدنهاي بشري كمين كرده و در سر فرصت آنها را با خاك يكسان كردهاند».
تا كوچي گري در كشور ما قانون مند و تا بیابان گردي و توحش و قبيله پرستي كنترل نشوند، مشكل است كه دوباره كمركشور راست شود و مردم ما به امنيت، وحدت ملي، آباداني و آسايش گذشته برسند.
[1] ويل دورانت، تاريخ تمدن ج1، ص263
[2] (تاريخ تمدن، ج1ص259)
[3] تاريخ تمدن، ج1، ص311
[4] ويل دورانت، تاريخ تمدن ج1، ص531
[5] گرهارد لنسكي و... سير جوا مع بشري ص119چ دوم 1374 تهران
[6] گرهارد لنسكي و... سير جوا مع بشري ص122
[7] گرهارد لنسكي و... سير جوا مع بشري ص 120و121
[8] منظور از شمالیان و ترک هم وطنان نجیب ازبک ما نمی باشند، بلکه منظور جوامعی است که امروزه خود را آریا میگویند.
[9] به کتاب فضایل بلخ و دایرت المعارف آریانا ذیل واژه بلخ رجوع شود.
[10] سایکس، جغرافیای تاریخی سیستان، ترجمه دکتر حسن احمدی، ص 483