شهید مزاری و سازمان نصر
شهید مزاری و سازمان نصر
نوت: نویسنده مقاله و تحلیل جالب از آقای احمد زاده می باشد و هیچگونه ربط به حفیظ خرم ندراد.
سالگرد شهادت شهید مزاری یکبار دیگر باعث حرف و حدیث های زیادی پیرامن شخصیت و تاریخچه ای فعالیت های سیاسی آن مرحوم شده است و یکی از موضوعات مطرح شده در مقالات، مقوله ای "سازمان نصر" و نسبت مزاری با آن میباشد. بر کسی پوشیده نیست که مرحوم مزاری از رهبران سازمان نصر بود و سازمان نصر هم گروه پر نفوذ و موثر در تحولات دهه های اخیر افغانستان بطور عموم و هزاره ها بطور اخص تر بود. در مقالات و نیز نظرات داده شده در صفحات انترنتی هر گاه سخن از نسبت مزاری به نصر به میان آمده نوع نگاه منفی نسبت به این ارتباط به چشم میخورد و یا حد اقل استنباط من از نوشته های دوستان چنین است. این نگاه منفی هم ناشی از این تحلیل است که گروه های سیاسی جنگهای خونین و پر هزینه ای را بر هزارجات تحمیل نمودند و سازمان نصر یکی از آن گروه ها بود و مرحوم مزاری هم از رهبران برجسته ای سازمان نصر.
خوب اگر واقعا اینطور بوده تحلیل دوستان درست است و جای حرف باقی نمیماند. اما فکر میکنم که تحلیل قضیه ای درگیریهای داخلی پیچیده تر از آن است که تاحال برخی قضاوت نموه اند. در اینکه فجایع رخداده و عده ای مسبب آن میباشند جای بحث نیست اما برقراری نسبت بین گروه های سیاسی و درگیریهای گذشته و علت تام دانستن گروه ها تا جای ساده انگارانه و عوامیانه میباشد. بنده در بخش نظرات این سایت در ارتباط با همین موضوع بطور گذرا برداشتم را از حودث گذشته مرقوم نموده بودم و عینا در اینجا تاکید میکنم که بایستی "در تحلیل های مان دقت نماییم و به دور از جو زدگی مسائل گذشته و حال را مورد غور و ببرسی قرار دهیم.
این تحلیل که گروه های سیاسی جامعه ای هزاره علت اولی و اخری درگیریهای داخلی میباشد را میتوان از دو منظر به بحث گرفت:
1-از دید میانی، میتوان متصور شد که این نوع تحلیل ناشی از بی دقتی، جو زدگی و "دید علی آباد شهری" است. یعنی یکی آمده چنین گفته و دیگران هم شنیده اند که علی آباد شهر است بدون اینکه زحمت تفحص به خود داده باشند و همه هم چسپیده اند به این موضوع که آری سیاست و احزاب سیاسی چنین بلا های سر مردم آورد.
2-از نگاه بد بینانه تر، شاید عده ای هوشیارانه و عامدانه چنین القا میکنند که سیاست و گروههای سیاسی آفت است و عامل بد بختی و نباید رو آورد به حزب و حزب بازی. اینها میتوانند دو کسان باشند. افراد از درون جامعه، آنهایکه منافع شان را در احیا و حفظ ساختار سنتی می بینند و سیاست را به ضرر شان. مثلا از لحاظ قومی، خانواری و سرمایه افراد قدرتمند هستند اما اگر پای حزب سیاسی به میان آید توان تاثیر گذاری اش را از دست میدهند چون فرایند قدرت در حزب سیاسی بیشتر شایستگی و کاردانی است تا مثلا سرمایه و تعلقات.
دیگری تمامیت خواهان و سوداگران سودجو؛ به این معنی که وجود احزاب قدرتمند و کارا باعث درد سر برای انحصار طلبان و معامله گران خواهد بود، از این نظر که رویکرد حزب سیاسی اگر واقعا حزب باشد نه فرقه و یا یک جمع چشم بسته دنباله رو، بیشتر پالیسی و برنامه میباشد تا توافقات و معاملات انفرادیی که معمولا بین مرکز قدرت با سران حواشی و پیرامون در جوامع سنتی انجام می پذیرد. زیرا حزب سیاسی مجبور است که برای بقا خویش هم که شده مشی اش را بر اساس منافع جمع و مردم که متعلق به آن است عیار کند و اگر نه، پشتوانه ای مردمی اش را از دست خواهد داد. حال آنکه در ساختار سنتی، قدرت بشتر موروثی و همگرایی جمعی بر روال هم تباری و احیانا منطقه ای است.
اما، یک بازنگری مختصر در باره ای چگونگی آغاز درگیریهای که احیانا در قریه، بیله، منطقه و یا در اطراف ما و شما رخداده باشد و بررسی نقش افراد دخیل در آن درگیری ها میتواند خیلی راهگشا باشد و خواهیم دید که دو رقیب و دو "ابدورر زاده" ای سابق در صفت قریه دار، ارباب، بیگ، خان و خانزاده، سر خانوار، دو چاقوکش، دو پهلوان رقیب، دو جوان متنازع بر سر دوختر بگو زیبارو و... بعدا در قالب دو ملا، دو قوماندان، دو سر گروپ و دو سرجنگ با هم درگیر میشوند و چه بسا که همان رقبای سابق به دو گروه نو رسیده و نو ظهور می پیوندند و در نهایت گروه ها رو در روی هم قرار میگیرند. مثلا نامه ای از مرکز جاغوری نوشته میشود با عنوان "علما و روحانیت محترم ناوه ای گری". شخص یا اشخاصی از این عنوان آشفته میگردد و اعتراض میکند که چرا ناوه ای گری؟ فرد یا افرادی حاضر در آن جمع از عنوان نامه دفاع میکند. خوب، این جرقه ای میشود برای ماجرای بزرگتر که بعدا اتفاق افتاد و همینطور بقیه ای کشمکش ها و جنجالها در سایر مناطق.
بله متاسفانه،اغلب درگیریها ریشه ای ساختاری داشته و قبل از ظهور گروه های سیاسی هم جریان داشته منتها ترس حکومت و نبود اسلیحه در گذشته مانع کشتار و قتال بود که در دوران رهای از سیطره ای حکومت مرکزی و سرازیری اسلیحه در مناطق اتفاق افتاد.
البته، برخی درگیریها واقعا جنبه ای سیاسی و ارزشی نیز داشته از قبیل درگیریهای بین سازمان نصر و حزب حرکت اسلامی که این یکی هیچ گاه هم متوقف نشد و خوشبختانه فعلا مسالمت آمیز میباشد و خدا کند که دیگر به خشونت کشانده نشود. چند و چون رای گیری پارلمان برای تأیید وزیران پشنهادی میتواند نمونه ای از این تنازع باشد. در جریان رای گیری "لابی حرکت" بیشترین کارشکنی در ارتباط با وزرای هزاره را داشتند و با کمک بلاک های همسو تمامی وزیران پیشنهادی هزاره را مردود ساختند! این ادامه ای همان روند است که با ظهور سازمان نصر شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
تنازع نصر و حرکت رقابت گروهی صرف نیست بلکه اصطکاک هویتی است و جنبه ای ارزشی دارد. نیک میدانیم که؛ حرکت اسلامی بشتر بخش شیعه ای غیر هزاره و اندیشه ای سنتی دینی را نمایندگی میکند و نصریها در قالب اندیشه ای چپ اسلامی نوع گرایشات قومی "هزارگی" را دنبال میکردند. این دو گرایش در آن شرایط که همه مسلح بودند و عصر هم به "عصر ایدئولوژی" معروف بود نمیتوانست به خشونت کشانده نشود، همه مسلح بودند، سیاسیون ما هم تازه کار و عصر هم عصر جهاد و مبارزه بود. حرکت اسلامی بقاء و سروری خویش را در هویت مذبی صرف میداند و لذا مخالف احیاءِ هویت هزارگی. اما نصرِ سر بر آوره از درون جامعه ای که زجر مضاعفِ را بخاطر هویت اتنیکی اش متقبل شده بخود حق میدهد که به این بخش از هویت اش هم توجه کند و این نقطه ای اصطکاک نصر و حرکت میباشد.
مزاری نصری:
شخص مثل مزاری هم نمی توانست از دل گروه غیر از نصر بیرون آید زیرا نصر چنانچه اشاره شد، متاثر از اندیشه ای چپ اسلامی بود و اندیشه ای چپگرایانه از هر نوعش معمولا عدالت محور و حق طلبانه میباشد. نصریها هم از درون جامعه ای سر درآورده بودند که در طول تاریخ مدون شان محروم ترین محرومان آن خطه بودند. از قضا، عصر هم عصر ایدئولوژی بود و ایدئولوژی چپ اسلامی در آن دوره با محوریت گفتمان اعجوبه ای به نام "شریعتی" در اوج گیرایی خویش بود. افزون بر آن، پدیده ای بزرگ و تاثیرگذار دیگری قرن یعنی "انقلاب اسلامی ایران" هم تازه به پیروزی رسیده بود و ما یعنی هزاره ها به لحاظ اشتراکات مذهبی و زبانی که با ایرانی ها داشتیم بیش از دیگران شیفته ای انقلاب ایران و رهبری آن گردیدیم.
گرایش گروه های بر خاسته از بتن چنین جامعه ای، آن هم در یک شرایط ویژه ای که ذکرش رفت، به ایران انقلابی آنروز امر کاملا طبیعی و قابل درک میباشد. این موضوع میتواند در قالب بررسی فرایند های تاریخی-اجتماعی بهتر درک شود و آنهایکه با علوم اجتماعی سروکار دارند میدانند که "تاثیر گذاری و تاثیر پذیری" بخش از "فرایند تاریخ" جوامع بشر به حساب می آید و در این روند طرف قوی و غالب همواره تاثیر گذار و ضعیف تر تاثیر پذیر بوده است. ما هم نمیتوانیم از این قاعده مستثنا باشیم و اگر پای انصاف در میان باشد و نه تعصب، همه میدانیم که روند تحول بخصوص "مدرنیته" در ایران، حد اقل در صده های اخیر، سریعتر از افغانستان بوده و نیز در بسیاری زمینه ها جلو تر و قوی تر از ما. در نتیجه ایران تاثیر گذار و ما هم به خاطر اشتراکات که با ایران داریم بویژه "همزبانی" تاثیر پذیر بوده ایم. چپ ما متاثر از چپ ایرانی و اسلامیست های ما متاثر از اسلامیست های آنها. این امر تنها مختص ما نیست بلکه همه جا اتفاق افتاده. مگر هر یک از ما و شما از جهان پیرامونی و تحولات آن تاثیر نپذیرفته ایم؟ پس تاثیر پذیری یک فرایند است و تا جای اجتناب ناپذیر. البته، ممکن که طرفهای تاثیر گذار و تاثیر پذیر جا عوض کند لکن اصل روند و فرایند ادامه خواهد داشت.
با این حساب، گروه های آنروز و فعالان سیاسی با گرایش دینی نمی توانیست غیر از آنچه بودند باشند.اصلا وضعیت و جو عمومی چنین میخواست و مردم و جامعه ای ما به لحاظ اشتراک زبانی و مذهبی بیش از سایرین شیفته ای انقلاب ایران و رهبری آن شده بودند و انقلاب ایران و رهبری آنرا منجی رهای خویش از زیر یوغ ستم و تجاوز می پنداشتند. این تنها هزاره ها و شیعیان افغانستان نبودند که چنین فکر میکردند بلکه اکثر جوامع تحت ستم و تجاوز و مبارزین آزادیخوا در گوشه و کنار این کره ای خاکی از پیروزی انقلاب مردمی ایران به وجد آمده بودند و انقلاب ایران برای بسیاری مایه ای امید گردیده بود. کس چه می دانست ........!
سازمان نصر و افراد گردهم آمده زیر عنوان نصر در آن شرایط خاص چون خیلی های دیگر نمی توانست شرایط را نادیده بگیرد و شرایط هم آنها را بسوی ایران انقلابی غلتاند. در آن شرایط، بی نسبتی معنی نداشت و همه گروهها از لحاظ مادی و فکری به این و آن نسبت داشتند و همینطور گروه های هزاره و شیعه.
البته نقش گروه پاسدارن جهاد افغانستان را در تشدید وابستگی احزاب شیعی به ایران نمیتوان نادیده گرفت. نیم نگاهی به چگونگی پیدایش سپاه و متعاقبا بسط سریع حوزه ای نفوذ آن در سطح هزاره جات میتواند مارا به درک شرایط آن دوره کمک کند. همه میدانیم که پاسداران یک شبه بوجود آمد و از طرفی کوپی خود شان و ساخته ای آنها بود و بطور رسمی خط امامی. همین گروه با چنین ویژگی، برق آسا در سطح هزاره جات جا افتاد و این نمیتوانیست اتفاق بیفتد مگر با مقبولیت عمومی. معلوم است که جامعه به شدت مذهبی بود و عقده ای از تبعیضات روا داشته در گذشته. در آنسوی هم انقلاب به پیروزی رسیده بود که رهبری آنرا یک مرجع تقلید به عهده داشت و گروه نو ظهور سپاه هم با همان شکل و شمایل وارد هزاره جات گردید و تاثیرات خود را گذاشتند.
عمده ترین تاثیر پدیده ای پاسدارن جهاد تقویت گرایش ایران گرای در سطح عموم و تحت فشار قرار دادن گروه های چون نصر برای نزدیکی بشتر به ایران بود. البته نباید فراموش کرد که در ارتباط با ایران، در درون نصر هم دو گرایش وجود داشت؛ بخش سنتی تر آن، عمدتا طلاب نجف و قم از قبیل شهید مزاری و سید حسینی، طرفدار نزدیکی با ایران انقلابی بودند. بخش دیگر عمدتا حلقه ای کابل، انقلابیون جوانی که قبل از کودتای هفت ثور هم در داخل فعالیت سیاسی و فرهنگی داشتند از قبیل سید عباس حکیمی و عزیزالله شفق، مخالف ایران گرایی رایج آن دوره بودند.اما جو حاکم و حوادث چون ظهور پاسداران و بسط سریع نفوذش، جریان طرفدار ایران در درون سازمان نصر را تقویت نمود و نصر هم سوار بر موج طوفانی شد که از ایران برخاسته بود.
با همه ای اینها، سازمان نصر که افراد چون مزاری از درون آن ظهور میکند نسبتا گروه مترقی، روشنگرا و ساختار شکن نیز بود و این باعث شده بود که نیروهای زبده ای هزاره و شیعه ای آن دوره در درون سازمان نصر گرد هم آیند که در همین ارتباط آیت الله آصف محسنی رهبر حرکت اسلامی، دوشمن قسم خورده ای سازمان نصر، در توبیخ و سرزنش فعالین حزبی اش باری گفته بود که: "اگر من یک سوم نیروی نصر را در اختیار داشتم تا حال کل هزارجات را تحت کنترل خود درآورده بودم".
بله، نصر با و جود اشتباه و در دوره ای انحنا، دارای قابلیت های مهم و مفیدی برای جامعه ما نیز بود و این از قابلیت های سازمان نصر بود که افراد چون مزاری، ابوذر، اخلاصی، میثم، احمدی، برادران سید سجادی، و... را در درون خود پرورش دهد برای فردای دیگر و روز مبادا، و دیدیم که نصریها پیشتازان مبارزه با ستم، استحمار و انحصار بودند وبشترین قربانی را دادند آنهم برجسته ترین افرادش را.
این هم از قابلیت نصری ها بود که با اینکه نیروی برتر بودند و بیش از نصف کل جمعیت هزاره ها هواداران شان بود و بقول محسنی زبده ترین نیروی ها را هم در اختیار داشتند و نیز نظم و نسق و سازمان دهی بهتر نسبت به دیگر گروه ها که اگر مشکل ساختاری نبود می توانیست کل هزارجات را یکدست بسازد لکن باز هم نصریها بودند که بخاطر مصلیحت بزرگتر از بسیار چیز ها گذشتند و برای مهار جنگهای داخلی پیشقدم شدند و ندای اتحاد و وحدت عمومی را طنین انداز گردیدند و حزب وحدت را به وجود آوردند.
از قابلیت مهم دیگر نصر برقراری تعادل بین دو عنصر عمده و گاه متخاصم هویتی ما یعنی اتنیسیتی-قومی و مذهبی بود. در دهه های اخیر گروه ها و افرادی نسبت به ارجحیت هر یک از این دو- قومی و مذهبی- مشی افراط و تفریط را در پیش گرفته بودند که باعث مجادلات بی حاصل و تفرقه بر انگیز در جامعه ای ما گردیده بود. اما نصری ها نه مذهبگرای چون سپاه بودند و نه قوم گرای چون تنظیم. روشن بینی و عدالت طلبی نصر در قالب چپگرایی اسلامی موضوع هزاره-شیعه را حل ساخته بود. حضور سادات نو اندیش در نصر و ماندن سید های نصری از قبیل سید حکیمی، شهید سید علوی و شهید سید امین سجادی و ... در کنار مردم در دوران جنگهای کابل و تحولات پیرامون آن جنگها میتواند گویای توفیق نصر در این مورد باشد. از دید نصر، هزاره همان شیعه بود و شیعه هم هزاره، سادات بخش از جامعه ای هزاره. سید دردمند و آزاده ای چون علامه سید اسماعل بلخی- سید که سازمان نصر تعلق خاطر خاصِ نسبت به او داشتند- هم چنین درک داشت و بدین منوال عمامه ای سفید رنگ بر سر مینمود. تلقی وطنداران دیگر و گاها محافل بیرونی از شیعه و هزاره در افغانستان نیزچنین میباشد هرچند افراد از درون جامعه ای شیعه با این امر حساسند. برخی بر هویت تباری صرف تاکید دارند و مخالف عناصر دیگر چون مذهب و برخی هم عنوان شیعه را ترجیح میدهند!
ساختار شکنی خصیصه ای مهم دیگر نصر بود و از این حیث تاثیر شگرف بر روان اجتماعی ما گذاشت. اشاره شد که نصر یک گروه چپگرای اسلامی بود. چپ گرایی در جامعه ای ما چیز تازه ای نبود و گروه های بودند بمراتب رادیکال تر از نصر مانند گروه های با گرایشات کمونیستی از قبیل ماؤئیستی ها و طرفداران شوروی. لکن چپگرای در قالب اندیشه ای دینی که نصریها بصورت مدون پیگیر آن بودند در جامعه ای آنروز اثر گذار بود. چپگرایان کمونیست عمدتا بخاطر بی باکی شان در برخورد با مذهب بخت جا افتادن شان در جامعه را نیامده از دست دادند و حوزه ای نفوذ شان در محدوده ای شهر چون کابل و احیانا در میان «کابل شسیشته» ها باقی ماند. اما نصر در عین چپگرایی، دین مدار نیز بود هرچند با نگاهِ متقاوت از آنچه که رسمیت داشت.
گفتمان دینی نصر تا حدِ مغایر القاأت مذهبی رایج بود و این مسأله نصر را تا مرز تکفیر پیش برد و از سوی محافل مذهبی منحرف و التقاطی نامیده شدند. لکن دو عنصر نصر را مقاوم، ماندگار و اثرگذار مینمود: یکی جهان بینییِ "مکتبی" و ایدئولوژیک نصر که به درستی راه شان ایمان داشتند و دیگری پایگاه اجتماعی نصریها که از افراد فرودست طبقات اجتماعی بودند و چیزی را برای از دست دادن نداشتند. دین و یا بعبارت اخص تر "تشیع علوی" که علی شریعتی مفسر رسمی آن بود برای نصر حکم ایدئولوژی را داشت. آنهایکه با ادبیات شریعتی آشنایند میدانند که تفسیر آنچنانی از دین، برای جامعه ای دینی و مردمانِ تازه رهیده از تحت ستم تاریخی نمی توانیست انگیزه بخش نباشد و اثرگذاری نصر هم بیشتر از همین جنبه بود، تفسیر نوین از دین و تشیع، یعنی عدالت خواهی در قالب اندیشه ای دینی.
پایگاه ومنزلت اجتماعی نسل اول نصریها هم جالب توجه است. اگر به سابقه ای رهبران گروه های دیگر توجه کنیم درمیابیم که بسیار آنها افراد متنفذ سابق بودند و قبل از پیوستن به گروه خاص هم بخش از ساختار قدرت. نصریها اما افراد بی نام و نشان بودند و از هیچ به نیرومندترین و مؤثرترین نیروی سیاسی تبدیل شده و بخش از ساختار قدرت گردیدند. نصر از یکسو، با گفتمان دینی انقلابی (چالیشی)اش روی بنش مذهبی جامعه اثر گذاشت و از سوی دیگر با در آوردن قدرت از قبضه ای متنفذین سنتی (ارباب، سید و ملا) ساختار قدرت در جامعه را متحول ساخت و بدینسان، افرادِ چون شهید مزاری میداندار سیاست و قدرت گردیدند.
حال مزاری و بسیاری از همسنگران اش در میان ما نیست و ما هم پخش و پراکنده در گوشه و کنار دنیا اما مرتبط با هم از طریق تکنولوژی ارتباطی نوین یعنی انترنت. مینویسیم، نقد میکنیم وگاهی هم جدل و پرخاشگری! اما باید عرض کنم که نقد های ما بیشتر نِق زدن است تا نقد، تحلیل ها هم سطحی و یا گریز به جلو. عده ای بجای مو شکافی حقایق و تحلیل مسایل سعی بر همرنگ شدن با جماعت و همنوای با حس عمومی را دارند و لذا همان می نویسند که مورد پسند عموم میباشد ولو اینکه ناصواب باشد و چه بسا که در پستو غیر از آن می اندیشند. نقد مزاری بر اساس سابقه ای نصری بودن او از سوی برخی که خود سابقه ای نصری دارند نمیتواند توجیه دیگری داشته باشد.
چرا نباید ضمن قبول اشتباهات از محسنات گذشته هم دفاع نکرد؟ کاری که سلطان علی کشتمند با کمال متانت و صداقت انجام میدهد. ایشان ضمن اعتراف به زیاده رویها و اشتباهات حزب دموکراتیک خلق، از عملکرد مثبت حاکمیت حزب اش هم دفاع میکند. این نشانه ای خردورزی و نیز باورمندی شخص به ارزش هااست نه سوداگری با ارزش ها. کشتمند هم میتوانست، چون خیلی از هم قطاران سابقش، از گذشته اش تبری جوید و ریا کارانه با ارزش هایش سودا گری کند و همرنگ جماعت گردد.
مزاری هم به اشتباهات خود و سازمان نصر اعتراف داشت اما هیچگاه از نصری بودنش پشیمان نبود، زیرا نصر برای او یک ارزش بود از این جهت که نصر یک پیمانه، یک میثاق بود. پیمانه و میثاق مبارزه با ستم و تجاوز و پیمانه ای مبارزه با سوداگری با ارزشها و سنگر مبارزه با سود جویی از ایمان و احساسات پاک مردم. نصر برای او یک ارزش بود از این جهت که دردمند ترین و بهترین فرزندان هزاره و شیعه در آن جمع بودند و مشغول نبرد برای رهای و آینده ای بهتربرای نسل های بعد. او و یارانش هم انسان های عادی بودند، لذا خطا پذیر و متاثیر از شرایط اما هیچگاه سوداگر نبود، هر قدم که برداشت از روی ایمان و اعتقاد به "ارزشِ" بود. نزدیکی مزاری به ایران هم نه بخاطر جاه و مقام و تشویق و تشجیع رایج آن دوره که از روی ایمان بود. بی شک، مزاری مرد مؤمنِ بود.
دو خصیصه در وجود مزاری از او یک مبارز به معنی واقعی ساخته بود: 1- عزت نفس؛ هر چه بود اما فاسد نبود که مخالفین اش هم به این موضوع اعتراف دارند. 2-درد مندی و احساس؛ مزاری از نظر مالی متمول بوده و قاعدتا باید شخص محافظه کارِ می بود اما حس درد مندی او را تبدیل به شخص بی قرار کرده بود که از مشاهده ای ناملایمت ها متاثر گردیده و در صدد انجام کاری. در دوره ای متأثر از مظلومیت شیعه بود و برای تغییر اوضاع مبارزه مینود و در زمانی دیگر زجر مضاعف هزاره او را بیشتر متأثیر ساخته بود و لذا شده بود صدای حق طلبانه ای خلق هزاره.
جمع بندی:
امروزه هزاره گرای گفتمان غالب جامعه ای ما میباشد و اغلب هم مسائل را سیاه و سفید درک میکنند و همینطور سوانح اشخاص در گذشته را بدون توجه به شرایط. مذهبگرای افراد و گروه ها زاده ای شرایط بود و تجربه به ما می آموزاند که، سیاه و سفید تنها رنگانِ نیستند که ما مجبور به انتخابش باشیم، بلکه میتوانیم خاکستری هم فکر کنیم که ترکیب از هر دو رنگِ متباینِ سیا و سفد میباشد. هزاره و شیعه هر دو بخش از هویت ماست چنانچه فارسی زبانی و شهروندیی کشورِ بنام افغانستان بخش از هویت ما میباشد. نباید فراموش کرد که تعریف هویت همواره در دست خودی ها نیست و شناخت دیگران از یک جمع هم میتواند بخشِ از هویت انها بحساب آید.
گروهگرای مورد نقد بزرگترین تجربه سباسی-تاریخی ما بود و موج ایجاد شده ای فعلی هم حاصل همان تجربه است. در این میان، سازمان نصر برجسته ترین نقش را در ایجاد این موج داشته که اگر گروهِ چون نصر وجود نمیداشت شاید ما این موجِ بیداری و خودباوری را به این زودیها نداشتیم و شاید هم، همان افراد که امروزه مورد غضب ما قرار دارد هنوز بر گرده ای مردم سوار بودند.
حالا که موجِ ایجاد شده، تشکیلات و سازماندهی این موج ضرورت نخست ماست از این جهت که جامعه ای فاقد احزاب سیاسی و در فضایی که امکان سازماندهی تشکیلاتی فراهم نیست، پاپولیزم و عوامگرایی جان میگیرد. پاپولیزم در کوتا مدت موج برمی انگیزاند اما اگر همین موج سازمان دهی نگردد ممکن که به یک خیزش کور، بی هدف و هزینه دار تبدیل شود و یا مورد سوأ استفاده افراطیون بی بصیرت و فرصت طلبان بی درد قرار گیرد و در نتیجه تاثیر وارونه بر سرنوشت مردم.
فکر میکنم نصر هنوز این قابلیت را دارد که به سازماندهی این موج بپردازد و با ادامه ای نقش آفرینی جامعه را از وضع نابسامان فعلی عبور دهد. بازماندگان نصر و فعالین نصری، که بعد از تشکیل حزب وحدت انزوا و گوشه نیشینی را پیشه ساختند، با یک خانه تکانی میتوانند تغییرِ در وضعیت ایجاد کنند.
انتظار نقد و نظرات خیر خواهانه و عالمانه دارم. به امید آینده ای بهتر.
احمدزاده
********
نوت: جاغوری یک، در حفظ و رشد آزادی بیان و اندیشه معتقید بوده، باز تاب دهنده ای افکار و اندیشه های متنوع و مختلف می باشد. مقاله دوستان را بدون سانسور نشر می نماید. مسولیت مضمون به عهده ی نویسنده آن می باشد.
تشکر - مدیریت جاغوری۱