خجسته سال نو و فرخنده بهار مبارکباد!
فصل گُل و سبزه، لبخند و باران مبارکباد!
بهاریه: تقدیم به چوپان:
صدای دیگری گوشها را نوازش میدهد ولی از جنس ش نیست تا با شر شرش جریان چشمه سار که از لابالای سنگ ریزه ها و صخره ها به پاه بوسی گلها و سبزه ها به هر گوشه و کنار میخزند شنوا سازد! صدا از جنس ب است که در امتدادش ع را هستی میبخشد و آواز زیبا و دل نشین بع بع را به گوشها زمزمه میکند.
من از دامنه به تپه عروس که لباس نو دوخت سبزینه رنگش با گلهای زرد و سرخ نقش و نگاریافته است با لا میروم. چه زیبا تپهء خوشرنگ و چه خوشبوی چادر هفت رنگ! نسیم ملایم! آهسته از چادر میگزرد تا گونه های سرخ رنگ را دزدانه بوسه زند و بدن خوشبو را پیوسته لمس کند! عروس بهار چه خوش پرده می کشد و چه به ناز، طنازی و عشوه گیری می کند تا دل برد و عشق واحساس بکارد.
درفکرم! من کی هستم؟ چرا در دامنهء تپه کوهی با قالین رنگارنگ طبیعت با ظرا فت سبزه زار، با لطافت علفچر، با طراوت گل لاله ها و با بوی خوش گل بوته ها به چنین صفا و خلوص از من پزیرای میشود!؟ چنانچه در شهر رسم دیگری هست که از اشخاص مشهور و مهم با فرش سرخ رنگ پزیرای میشود! من در فکر سادگی خود، که نه نصیب از شهرت برده ام و نه قهرمان داستان های افسانهء فردوسی هستم که افتخار شهروندی شاهنامه را داشته باشم و شایسته این همه پزیرای گردم!. در فکرم! چرا من؟ در گیر ودار اندیشهء شهرت و سادگی بودم، شاید من هم آدم مهم باشم ولی خود بیخبر از........ !
تازگی و نرمی لاله ها، علف زار و سبزه را در مسیر حرکت قدم هایم به خوبی احساس میکنم. شرمنده از گامهای سختم که بالای تن نحیف و نازک گل و سبزه سنگینی میکنند! افسرده به حال آنان که با تمام خوبیها و شادابی و ظرافتهایشان دست زنان به استقبالم آمده اند ، تا مرا رنگ، شادابی و طراوت بخشند، دریغا که نا خواسته، قد رسا و هستی شان زیر پایم خم میگردند، پژمردگی و بی رنگی میگیرند و به خاک میغلطند. دغدغهء ندامت و افسوس سرا پایم را فرا گرفته است.......و هنوز در فکرم! چرا من؟ من کی هستم که طبیعت و بهار با گل و سبزه به پزیرایی ام آمده اند!؟
بع با آغاز ب در امتدادش ع را در گوشهایم آواز داد و مرا به حال آورد، خودم را با لای تپه یافتم. ا حساس تازگی سرا پایم را فرا گرفت. نسیم خوشگوار و خوش بوی بهار، نفس شیرین و تازه را نوش جانم کرد و من همچنان از فُرصت استفاده نموده هوای مفت و بی منت را همی نفس میکشم و شادابی میگیرم و تازه تر می شوم.
ناگهان چشمانم به صاحبان صدا افتاد، رمه گوسفندان و بز و بزغاله ها و بره ها را می بینم که با کمال راحتی و آسودگی به چرا مشغولند. بزغاله های شوخک و بره های خوشرنگ و زیبا آزادانه این طرف و آنطرف می پرند و می دوند. رهایی از زندان سرد و تاریک زیر زمینی زمستانی را به پیشواز بهار و باران و سبزه و گل به جشن و شادی مشغولند. چنانچه صدای زیبای بع بع شان دره های اطراف و سرا پای تپه ای را فرا گرفته که من زمستان سرد و سنگین را در انتظار بالا رفتن به آن روز و شب شماری می کردم. این رفتن تکراری از جنس عادت، تفریح دیرینه ام هست که خاطرات کودکی ام را همه ساله از مسیر پر فراز و نشب تپه ها در فصل بهار به زندگی حالم پیوند می زنم، رنگ و رونق می گیرم و تازگی و خوشی نصیب می شوم.
صخره سنگ عظیم را میبینم که استوار و سنگین پشت به کوه دارد و چوپان ژنده پوش پشت به پناهی صخره داده و در کنار چشمهء شفاف و خوشرنگ بهاری، تکه نانی را در آب برده تا با جرعه آبی دلی را تازه سازد و با لقمه نانی شکمی را سیر نماید.
خوشا به حالش! او را با تکه نان خشک، آب سرد و فرش سنگی لذت و سعادت هست ولی ما هنوز هم که هنوز هست سرگردان قناعت و سعادتیم.
من سادگی را در لباس، خوشی را در چشمان، اعتماد را در دستان و قناعت را در چهره چوپان خوب میبینم.
حال نه دغدغه فکری و نه اندیشهء مشکوک ذهن مشغولی ام هست ، بلکه زیبای، ظرافت و طراوت طبیعت را در وجود بره و مهارت خالق را در خلاقیت گلبرگ رنگارنگ به مشاهده نشسته ام . حال نه در فکرم و نه...! این نه تنها من هستم که با فرش رنگارنگ و زیبا طبیعت پزیرای میشوم ، بلکه همه از این نعمت بی منت در حد نیاز بر خورداراند.
نه تنها من! بره و بز غاله ها میهمان تازه وارد بهار و طبیعت با چه شور و شوق در میان گلها، سبزه زارها و علفچر های نرم و نازک به چرا و بازی مشغول و لذت میبرند! چوپان قهرمان اصلی شاهنامه بهاری، که با فرش رنگارنگ طبیعت همه روزه و همه ساله پزیرای میشود.
خوشا به حالش! کاش چوپان بودم!
بر فراز تپه سر سبز بالای تخته سنگ سخت نشسته ام، چشمانم را به افق دور دوخته بر سخاوت طبیعت درود می فرستم و بر خداوندگار آن سلام! و به اندیشه فردا فرو رفته ام.......................................
آواز بلند چوپان با خواندن غزل محلی، بار دیگر خلوتم را به هم می زند! آه چه خفته خیال و فراموش دل! مگر به پیشواز نوروز و بهار نیامده ام تا وصلت نو ببندم و جاویدانگی خاطرات را پیوند بهار سازم، یک دل سیر شادی نمایم، پیام آور تازه ها، خوشی ها و آرزوهای نیک باشم! لبخند و رنگ هدیه کنم و مبارک گوی سال نو باشم......!
از طرف خودم و چوپان ، رمهء و بره و بز غاله ها و سرسبز تپه رفیق دیرینه ام، خجسته نوروز ، فرخنده سال نو و بهار زیبا به شما فرزانگان تبریک و مبارک باد!
سبز و سبزه نشین باشید
لبخند و باران و بهار یارتان!
تقدیر و تشکر-- حفیظ ا ...خ. خرم