بنام نامی بزرگ حضرت دوست !

برچهرة گل نسیم نوروز خوش است !

فرا رسیدن سال نو ، رستاخیز طبیعت و عید  نوروز را برای  همه ی باورمندان این عید باستانی ، هموطنان عزیز و هزاره های سراسر جهان از صمیم دل تبریک و شاد باش عرض نموده و سال سر شار از بهروزی ، پیروزی ، سلامتی و موفقییت را برای همگان آرزومندم ! .

کاش می شد  این شعر مرحوم استاد خلیل الله خلیلی را دیگر هرگز بخاطر نیاوریم که :

به نوروز بگویید که امسال نیاید **** در کشور ماتم زده گان ره نگشاید

بلبل به چمن نغمه ی شادی نسراید **** ماتم زده گان را لب پرخنده نشاید !

سوگمندانه هنوز سایه شوم  ناامنی ، ترور ، مرگ و وحشت بر بسیاری از مناطق کشور گسترده است ! هنوز بر لبان بسیاری از مردم ما گلخند خنده  هرگز شکوفا نمی شود ! هنوز چشمان یتیمانی بر دروازه های انتظار قلف شده است که شاید روزی خورشید لبخند بابا کلبه ای سرد و تاریک شان را نور و گرما بخشد ! هنوز بیوه زنانی پری وشی کاسه ی گدائی شان ، رهگذاران را به یاری می طلبند و شمع وجود شان در سایه ی برقع از شرم آب می شوند ! هنوز مهمانان ناخوانده در بسیاری از مناطق ، هموطنان با گناه و بی گناه را به مسلخ می فرستند و خود شان نیز افقی به زادگان شان بازمی گردند ! هنوز به جای بوی گل های بهاری ، بوی مشمئز کننده ای دود و باروت فضائی کشور را آلوده کرده و میکند ! هنوز مردان نا کارآمدی در سایه ی نیزه ای شوم بیگانه بر سرنوشت مردم حاکم اند و با معامله ای این گله ی بی صاحب برموجودی نامشروع شان افزوده میشود و شکم های بی صائب شان از پرخوری آماسیده تر می شود ! هنوز عده ای از دختران و مادران از شدت فقر و ناداری به وادی فحشا گام می گذارند ! هنوز بازماندگان شهدا و کشته شدگان سالهای خون و آتش در آتش فقر و بی کسی می سوزند !  هنوز از در و دیوار ادارات وطنم فساد و رشوه می بارد ! هنوز ... !!؟
 آیا به راستی روزگاری این سرزمین روی آسایش ، آرامش ، امنیت ، رفاه  ، خوشبختی  و... را بخود خواهد دید ؟ آیا بهار واقعی به این سرزمین نفرین شده باز خواهد گشت !؟ آیا میله ی گل سرخ بار دیگر بدون ترس و وحشت برگزارخواهد شد ؟ آیا لب های مردم سرزمین من بار دیگر لبخند شرین را تجربه خواهند کرد ؟ آیا ما مزه ای یک زندگی واقعی را خواهیم چشید ؟ آیا روزگاری قصه ی پر غصه ی هجران و مهاجرت پایان خواهد یافت ؟ آیا درد بی درمان تعصب کور قومی ، سمتی ، لسانی و مذهبی با نوشداروی خرد ورزی و همگرائی درمان خواهد شد ؟ آیا سرزمین من به یک کشور واقعی تبدیل خواهد شد ؟ آیا رویای کشور بدون تعصب و وطن یک پارچه با ملت واحده به حقیقت خواهد پیوست ! آیا ... !!!!؟

کاش دیگربارآن غم سروده ای استاد خلیلی را  هرگز بخاطر نیاوریم !!

الهی این وطن آرام گردد **** دل غمدیده ای ما شاد گردد

 

*************************************************************************************************************

 

ریشه یابی تاریخی فاجعة افشار- قسمت آخر

یادآوری ضروری :

دوستان خوب جهان مجازی سلام و درود بی پایان نثار تان باد ! گرچه بنا نداشتم در این قسمت سرآغازی داشته باشم اما بدنبال نشر قسمت های پیشین ، برخی از دوستان کم لطفی نموده و بی حوصله گی به خرج داده بودند ! ظاهرا با خوانش نوشتار قبلی ناراحتی شان سرریز شده و با انفجار احساسات شان به پرخاش گری روی آورده بودند !؟ گرچه تشویق این گونه ی برای ما سابقة دیرینه دارد ! ولی باوجود آن ما همواره آمادگی کامل نوازش و نیز پذیرش نظریه های منطقی وانتقادات سازندة دوستان را داریم . بنا براین ؛ ضروری دانستم که توضیحات لازم را خدمت دوستان آرام و ناآرام خودم  بنگارم !  :

یک – این سلسله نوشتار همانطور که از عنوان اش پیداست ( ریشه یابی...) در واقع ریشه یابی تاریخی بیش نبوده است ، باید پذیرفت که این فاجعه ی خونبار در ضعف و ناتوانی تاریخی ما ریشه دارد ، شکی نیست که اگر ما موقعیت تثبیت شده ونیرومندی در تاریخ کشور می داشتیم به یقین نسل کشی عبدالرحمان خانی یک باردیگر ، در افشار تکرار نمی شد ! .

دو – بهتر است بدانیم که یادآوری یک فاجعه به معنای نشر دشمنی با گروه ، قوم یا مذهبی خاصی نیست ! از طرفی به معنای انتقام خواهی هم نیست زیرا خون را نباید با خون شست ! از جانبی دیگر ایجاد دشمنی و ترویج حس انتقام خواهی درگام نخست به ضررخود ماست ، چون ما نه انگیزه ای دشمنی داریم و نه توان انتقام  ! با وجود این هرگز نمی توانیم فجایع این چنینی را فراموش کنیم همانگونه که نتوانستیم نسل کشی عبدالرحمان خانی را از خاطر ببریم .

بنا براین ؛ نه تنها فراموشی آن فجایع را نادرست و خیانت به آرمان و خون های به ناحق ریخته ی شهیدان مظلوم آن وقایع  دانسته ،  بلکه یادآوری آن را لازم و ضروری می دانیم . همانطور که مرحوم ملا فیض محمد کاتب گوشه های از بیداد تاریخی و بی مانند در کشتار دوران عبدالرحمان خانی را با وجود ترس و خفقان دربار ، در قالب کلمات پیچیده و به تاریخ سپرد و با مهارت تمام آن را با قلم جادوئی اش جاویدانه کرد ، اکنون هم کاتبی لازم است تا گوشه های تاریک این فاجعه(فاجعه افشار) را روشن  نموده ثبت تاریخ نماید ، تا آیندگان بخوانند ، بدانند و قضاوت کنند .

سه – گرچه در زمان وقوع فاجعه افشار زمامداران و قوماندان اصلی از ملیت تاجیک بودند ، اما نباید این نسل کشی تاریخی را به پای قوم و ملیت تاجیک گذاشت و نوشت ! همانگونه که نمی توان تمام قوم پشتون را در هلوکاست عبدالرحمان خانی مقصر دانست . پس یادآوری این فاجعه نه ایجاد دشمنی است و نه باروری احساس انتقام خواهی بلکه تنها بیان مظلومیت های تاریخی قوم ماست که باید هر سال یادآوری شود ، زیرا نسل نو حق دارند از آنچه بر سر مردم شان در گذشته رفته ، آگاه شوند . دوستی از کلمات نلسون ماندلا شاهد آورده بود که : (( ... یادآوری ما از آپارتاید به معانی انتقام خواهی نیست بلکه برای آن است که هرگز نمی توان آن را فراموش کرد ...!!؟ ))  .

چهار – این کشور خانه ی مشترک همه ای اقوام خُُرد وکلانی است که در آن زندگی می کنند ضرورت دارد که اندیشه ای حذف همدیگر را به کلی از اذهان مان پاک کنیم و بجای آن به فرهنگ سازی همگرائی ، همزیستی مسالمت آمیز و ملت سازی همت گماریم ! فاجعه خونین افشار و نسل کشی های دیگر بزرگترین درسی را که به تمام ساکنان وطن می دهد این است که حذف و طرد همدیگر هرگز نتیجه ندارد ، ساکنان این سرزمین چاره  ندارند جز اینکه به ملت سازی روی آورده و تعصب های کورگذشته را از اذهان بزدایند . ووجود همدیگر را در این خانه ی مشترک تحمل و باور کنند ! .

سخن پایانی :

گپ نهائی در این مقوله تلخ و سوزنده(فاجعه افشار) را با این پرسش آغاز میکنیم که : به راستی گناه مردم هزاره و رهبری آن در مقاومت چه بود که تا این اندازه خشم و غضب رقیبان داخلی و نارفیقان خارجی را بدنبال داشت ؟ مگر حزب وحدت و رهبری آن شهید مزاری چه می خواستند که این گونه طرح های گوناگون برای طرد وحذف شان طراحی شده و امکانات خارجیان و نیروهای وابسته ی داخلی برای نابودی ایشان ، بکارگرفته شد ؟  شاید بتوان پاسخ پرسش های فوق را به شرح زیر به شمارش گرفت :

یک – ظهور رهبری قدرت مند ، فداکار ، متعهد ، خستگی ناپذیر ، مومن ، دلسوز و سازش ناپذیر در میان هزاره ها مهمترین دلیلی بود که همگان(رقیبان داخلی و نارفیقان خارجی) را به وحشت انداخته بود ! رهبر آگاه و خردمندی که درگام نخست بازیابی و احیای هویت هزاره ها مهمترین و اساسی ترین هدفی بود که وی در تمام گفتارها ، کردارها  و رفتارهایش آن را مدنظر قرار داده و با تمام توان در این مسیر گام زن بوده و تلاش بسیاری بکار بست که ملت خموده و خاموش را بیدار کند و با القای خودباوری به هزاره ها ، آنها را متوجه هویت ، شخصیت ، خودیت و منیت هزارگی اش کند ! اندیشه ی خاک گرفته ی که ستم ملی در طول تاریخ کشور کوشیده بود که آن را برای همیشه از این ملت مظلوم و محروم بگیرد ، مسلماًًًً احیای چنین مسأله ی از جانب رهبر شهید گناه نا بخشودنی به شمار میرفت زیرا بیداری بخشی به هزاره ها ، نقشه های دیرینة  آنان را بر باد میداد !  .

دو – بدون تردید درخواست برابری ، مساوات ، حق طلبی ، ظلم ستیزی و عدالت خواهی رهبر شهید او را تا مقام یک رهبر فرا ملّّّّّّی بالا برده و نقش رهبری تمام آزادی خواهان و محرومان وطن از هر ملیت و قومی را به او بخشیده بود ، زیرا او همان حقی را که برای ملیت هزاره می خواست همان را برای تمام ملیت های محروم و حتی محرومین قوم غالب (پشتون ها) هم میخواست ! هدف او ایجاد کشوری جدید بود با فرهنگ همگرائی و همپذیری بدور از تعصب های  خشک و کور قومی ، منطقه ی ، لسانی ، سمتی و مذهبی ! خانه ی مشترکی که همة ساکنان آن در امنیت ، اداره ، بازسازی و... آن به فراخور شعاع وجودی شان بطور کاملا عادلانه سهیم باشند !  .

البته ؛ خواستی از این نوع در کشوری که سنگ بنای آن بر تبعیض ، ستم ملّی ، دوگانگی و یا چند گانگی قومی گذاشته شده است  و نظام تک قومی همواره حاکمیت این ظلم آباد را بدست داشته و آن را همچون ارثیه ای حق مسلم خود ، قوم وقبیله ی خود می پنداشتند نوعی احساس خطر جدّی برای تمامیت خواهان و تبعیض مسلکان بود که بقای خود ، قوم و قبیله ی خود را در این ستم سازی و تعصب اندازی می دانستند ! .

سه –  سازش ناپذیری او با تمامیت خواهان و مزدوران هزاره و غیر هزاره ، ترویج فرهنگ حق خواهی ، بیداری بخشی به هزاره ها ، قیام مسلحانه درقلب کشور برای اعاده ای حیثیت ملی و مردمی هزاره ها ، بریدن از بیگانه گان و تکیه بر نیروی بیکران ملت اش ، مخالفت با منافع نامشروع بیگانه گان و... و نیز حق خواهی برای دیگر ملیت های محروم ساکن کشور هریک به فراخور شعاع وجودی شان ، هدفی مقدسی دیگری بود که شهید بابه مزاری و پیروانش برای برآورده شدن آن تلاش شبانه روزی و پیگیری داشتند . چیزی که به شدت خشم و غضب تمامیت خواهان را در پی داشت !  .

چهار- اعاده ای حقوق سیاسی- اجتماعی مردم هزاره خواست دیگر شهید مزاری و طرفدارنش بود که حاضر نبودند از این خواست مهم ، مقدس و مردمی خود به هیچ عنوان عقب نشینی کنند !  خواستی که در آن شرائط گناهی نابخشودنی به شمار رفته و به باور سردمدران تمامیت خواه ، نوعی طغیان و یاغی گری غیر قابل بخشش به شمار می رفت .

پنج -  رسمیت بخشی مذهب جعفری و گنجاندن آن در قانون اساسی کشور درخواستی دیگر بابه مزاری و همراهانش بود که آن را از حقوق مسلم و پامال شده ای شیعیان غیر هزاره و هزاره های شیعه می دانستند ، در این راستا برای شان مهم نبود که در رأس کار چه کسانی باشد ، وی در یکی از سخنرانی هایش در این باره  می گوید : ((ما عاشق چشم و ابروی کسی نیستیم و تنها حق مردم خود را می خواهیم ! ))  .

شش –  اصلاحات سیاسی – اداری کشور یکی دیگر از خواست های مهم شهید مزاری بود ، وی سیستم حاکم و باز مانده از گذشته را میراث شوم دوران حاکمیت ستم ملی می دانست ، در همین راستا بابه مزاری سیستم حکومت فدرالی را پیشنهاد کرد که به نظر وی طرح ، پیگیری و اجرای سیستم فدرالی تنها راهی بود که بصورت عادلانه ملیت های محروم را به حقوق غصب شده ای شان می رساند و باعث می شد که ثروت مادی و معنوی کشور بر اساس ایالت های تازه ، تقسیم شود و تبعیض به کار گرفته شده توسط حاکمیت های گذشته با اجرای این طرح به کلی نابود و ریشه کن می شد ! و...   .

اکنون چه باید کرد ؟

حال که به برکت خون های پاک بابه مزاری و یارانش شهدائی مظلوم افشار و مقاومت غرب کابل نسیم آزادی در وطن وزیدن گرفته و جوانه های امید در دل مردم خسته از جنگ و ناامنی به رویش آغازیده است و بخش اندکی از آرمان های مقدس آن رادمرد بی مانند و قهرمان ملی واقعی کشور(بابه مزاری) در فضائی سیاسی – اجتماعی کشور جامه ی عمل پوشیده است ، باید تلاش همه گیر ، پی گیر و خسته گی ناپذیری را  از داخل وخارج وطن به کار ببریم که اگر تمام آن آمال های مقدس و مردمی پیاده نمی شود ، حداقل از بازگشت به گذشته های سیاه و درد آلود این سرزمین جلوگیری شود ! .

پاسخ پرسش بالا سخت و دشوار و دارای زوایای گوناگونی است که در بخش پایانی این نوشتار ، تلاش خواهد شد که به عنوان نتیجه گیری و در حد توان آن زوایای تاریک روشن گردیده و نیز ثمرة ولو ناچیز و اندک برای همگان را در پی داشته باشد :

الف - مشق همگرائی ، همدلی و همزیستی مسالمت آمیز در وطن :

بدون تردید کشوری که زادگاه ماست متعلق به تمام مردمی است که آنجا زاده شده اند ، این سرزمین با مردم فقیر ، محروم و مظلوم خود ، گذشته ی بس تلخ و دردناکی دارد که به گوشه های از آن در نوشته های پیشین اشاره رفت . از قدیم گفته اند : ((شری برخیزد که خیر غریب باشد !))

بی گمان این ضرب المثل در مورد مردم بیچاره ای وطن در حادثه یازدهم سپتامبر نیویورک امریکا ، برای یک بار هم شده تحقق عینی یافت ، گرچه این ((شر)) در آن گوشه دنیا و در سرزمین یانکی ها اتفاق افتاد اما ((خیر)) برخاسته از آن بطور مستقیم شامل حال مردم خسته و زخمی از نبرد های بی حاصل سی ساله کشور ما شد و بساط ظلم و ستم خفاشان شب پرست - ریش پهن را از خاک وطن برچید !  نسیم آزادی ، دمکراسی ، عدالت و برابری وزیدن گرفت ! روح تازه ای در کالبد نیمه جان مردم ما دمیده شد ، امید به زندگی و آزادگی شور وشوق را در دلهای خونین و جان های خسته جاری ساخت !   .

 معاهدة بن گرچه با نظارت بیگانه گان ما را مجبور کرد که همگرائی را تجربه نموده دست از تمامیت خواهی بکشیم با وجود این می توان به این معاهده  بدید مثبت نگریسته و از باب انتخاب بد و بدتر ، مسلما انسان خردمند بد را انتخاب می کند و این آغازین روزهای سازش و باور پذیری همدیگر در خانه ای مشترک و لو به وساطت بیگانه گان بود .

در این میان ؛ گمشده ای ساکنان این خراب آباد را در کجا ها باید جستجو کرد ؟ هم اکنون اگر پای بیگانه گان از این سرزمین ستم زا بیرون شود ، بار دیگر آتش جنگ های داخلی به سراسر آن گسترش خواهد یافت و گرد شوم مرگ و نابودی بر سر مردم بیچاره ای آن دیار ، بار دیگر پاشیده خواهد شد ! هنوز هم همان تعصب کور قومی ، سمتی ، مذهبی و... معیار ارزش گذاری ملیت های ساکن آن بوده و محله های شهر ها خود نشان دهنده ای ملیت ، ساکنان آنها هستند . امنیت راه ها و شهر ها هنوز گمشده ای مردمی است که هرگز بدان دست نیافتند ! هنوز خفاشان ریش پهن خونخوار از این مردم با ترور های نافرجام و کور قربانی می گیرند و... !؟

باوجود اینکه سالها از آغازین روز های برقراری نظام جدید میگذرد و مردم ما ظاهرا بارها مشق دمکراسی(شرکت در انتخابات ها) کرده اند اما اندک اندک امید ها به ناامیدی مبدل میشود ، زیرا مردم درمانده از جنگ های خانمانسوز سی ساله در سایه ظهور نظام تازه انتظار نتایج ملموس و محسوسی را داشتند که سوگمندانه نخل آرزوهای شان هرگز به بار ننشست ! حتی کمترین آرزوی مردم که برقراری امنیت سرتاسری بود برآورده نشد ! و از مهمان های ناخوانده هم هیچ کاری ساخته نیست متاسفانه امروزه همه چیز ما مثل گذشته به بیگانه وابسته است ، فساد از در و دیوار نظام به اصطلاح دمکراسی می بارد و... !؟ .

 باید باور داشته باشیم که بیگانه گان هرگز دلش به حال ما نسوخته است و از طرفی عاشق چشم وابروی مردم ما هم نیستند . بلکه آنچه برای ایشان مهم و حیاتی است حفظ منافع شان است ، یادمان باشد که اینان خود پدیدآورندگان پدیده ای بنام ((طالبان)) بودند و زمانیکه دست پرورده ای شان پا را از گلیم خود فراتر نهادند ، به مهره های سوخته تبدیل شدند و... ! میدانیم که همین داستان در مورد صدام در عراق تکرار شد ! تنها شانس نظام جدید ، پیش از آنکه به مهره ای سوخته ی دیگری تبدیل شود آن است که با تکیه بر نیروی بی پایان ملت ، با ایجاد وحدت سراسری ، اعتماد سازی ، ملت سازی ، اصلاحات سیستم اداری کشور، تقسیم عادلانه ی ثروت ها و کمک های دریافتی خارجی و جدی گرفتن بازسازی با اجرای پروژه های کنار گذاشته شده گام بلندی را به سوی بهروزی و پیروزی بردارد .

 زیرا از یک طرف با ایجاد اشتغال جمعی زیادی از نیروهای کاری کشور بجای مهاجرت به خارج در خود کشور بکار گرفته می شوند و از جانبی دیگر امید واعتماد مردم به نظام بیشتر خواهد شد و قطعا سرعت بازسازی در بازگشت امنیت هم بی تأثیر نخواهد بود . کسی چه می داند ، ممکن است روزی گناه تاریخی این مردم بخشیده شده و آرزوهای طلائی شان بدست تقدیر یا ناجیان از میان خود شان برآورده شود ، بی گمان این طرح های زندگی بخش تنها زمانی کاربردی خواهند شد که هرگاه نیازمندی های ضروری همچون موارد زیر در اولویت کاری همگان قرار داده شود ! :

1 – پذیرش همگانی همه ی مردم ساکن این سرزمین از سوی خودشان ، باورمندی و اعطائی حق زندگی به همدیگر از سوی ملیت های ساکن ، کنار گذاری اندیشه ی غیر انسانی حذف و طرد همدیگر و پذیرفتن این سرزمین به عنوان خانه ی مشترک ! .

2 – ملت سازی به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر و هضم تمام منافع قومی ، لسانی ، سمتی و... در درون منافع کلان ملی!  .

3 – کنار گذاری عصای بیگانه و تکیه بر اجانب ، روی پای خود ایستادن و ایجاد خود باوری ملی با ظهور ملت واحد و یک پارچه ، طوریکه همه ای ساکنان این سرزمین ، در برابر آن احساس مسؤلیت نموده و حب آن در دل های شان ریشه بدواند .

4 – شایسته سالاری در اداره ای کشور با ریشه کنی فساد ، اختلاس ، رشوه خواری و...در همراهی با خادمان واقعی مردم .

5 – سرشماری فوری ، آمارگیری و تجدید نظر در نظام سیاسی ظالمانه ی گذشته ، اشتراک همگان در اداره کشور .

6 – ایجاد سرعت در بازسازی کشور و اجرای پروژه های تصویب شده همچون سرک کابل به هرات از مسیر هزارستان .

7 – برقراری امینت سراسری به عنوان مهمترین بستر توسعه و آبادانی کشور و نیز ریشه کنی عوامل ناامنی از هر راه ممکن .

8-  گسترش روز افزون  تعلیم و تربیه در سراسر کشور به عنوان تنها راه فرهنگ سازی برای مردم تمدن گریز و تمدن ستیز !

9 – اجرای اصلاحات در تقسیمات اداری- جغرافیای ظالمانه ای گذشته و ایجاد یک سیستم عادلانه ی تازه بجای آن .

10 -  برقراری عدالت ، برابری و مساوات میان تمام ساکنان کشور با ریشه کنی ظلم ، محرومیت ، تبعیض و...  ! .

ب -  ضرورت های هزارستان و هزاره ها !

به گفته ای شاعر (( ... در نظام طبیعت ضعیف پامال است !؟ )) در همین نظام ، انسان گرچه اشرف مخلوقات لقب گرفته است ، اما اگر در گسترة تاریخ ، نظام روابط ملی یا بین المللی این به اصطلاح اشرف مخلوقات ، با دقت و موشکافی مورد بررسی قرار گیرد ، بدون تردید این پایمالی هم نوع را ، سوگمندانه در بدترین شکل ممکن  آن ، شاهد خواهیم بود . شک نکنیم که این پدیده ای ضعیف خواری از گذشته های دور تا کنون ادامه داشته و امروزه به شکل نوین و در قالب های خوش رنگ و فریب دهنده ، با شعار های منحرف کننده و با عنوان های گمراه کننده ای همچون : دمکراسی ، حقوق بشر ، حقوق زن ها و... مطرح گردیده و همان نظام برده داری ، غارت گری منابع ، کشتار و نابودی ضعیفان توسط قوی ها همچنان ادامه دارد ! .

برابر قانون طبیعی ((بقا انواع)) یا همان قانون طبیعت ، باید هم بخوری و هم خورده شوی تا نظام طبیعت بهم نخورده و زندگی جانوری و گیاهی از این طریق تدوام یابد به عبارت دیگر در طبیعت قانون جنگل حاکم است که نیرومندترین ، نیرومند تر را می خورد و نیرومند تر ، نیرومند را و نیرومند ضعیف را و ضعیف باید از وجود ضعیف تر تغذیه شود و... ! برابر این قانون تنها آن که باقی می ماند نیرومندترین است ! حال پرسش این است که آیا چنین قانونی در مورد انسان ها هم صادق است ؟

·         سوگمندانه باید گفت : پاسخ مثبت است ، گرچه این خوردن و خورده شدن به شکل که در میان دیگر جانواران مرسوم است در میان بشر انجام نمی گیرد اما عملا در طول تاریخ ضعیفان همواره زیر بار ظلم و ستم بوده و توسط زرومندتر از خودش به بردگی و اسارت گرفته شده و تا آخرین رمق از او و همانند او کار کشیده شده است و... .

·         این بردگی و اسارت به مرور زمان شکل مدرن تری به خود گرفته و بردگی جمعی را در قالب استعمار و استحمار به خود گرفته که توسط استکبار به صورت استبداد عملی شده است .

·         قانون جنگلی انسانی متأسفانه از بدترین شکل آن بوده است ، زیرا آن چنان کشتار هم نوع و نابودی هم نوع که توسط به اصطلاح بشر خردمند و اشرف مخلوقات بر هم نوع اش پیاده شده توسط هیچ جانداری دیگری عملی نشده است .

یک -  نیرومندی :

حال برای این که در عرصه ی حاکمیت قانون جنگل از نوع انسانی آن ، خورده نشوی باید خود را قوی و نیرومند سازی ! اینجا به صرف اینکه گپ از افزایش توان و نیرومندی به میان  می آید ، ذهن انسانی تنها دنبال نیرومندی آن هم از نوع نظامی و داشتن اسلحه و افراد تفنگ بدوش بیشترو... انحراف می یابد ! تا جای که نیرومندی منحصر در پدیده ای نظامی آن می شود ، گرچه این انحصار چندان هم بدون دلیل نبوده و همواره دسته ای که نیروی نظامی بیشتر و سلاح پیشترفته تری داشته بیشتر پیروز میدان بوده است ، اما باید باور داشته باشیم که به شهادت تاریخ نتایج آن هیچ گاهی پایدار و ابدی نبوده و نیست  .

در این راستا عوامل نیرومندی یک قوم و یا یک ملت به ویژه هزاره و هزارستان را می توان این گونه به شمارش گرفت :

الف ) اتحاد :

خوشبختانه امروزه دیگر قدرت نظامی کارآئی چندانی ندارد ، با وجود تجهیزات بسیار مخرب و پیشرفته ای برخی کشورها ، دیگر انسان ها مثل گذشته از آنها ترسی چندانی ندارند بلکه آنان برای ایشان همچون طبل تو خالی و ببر کاغذی بیش نیستند امروزه مهمترین نیرو و توان همان نیرو و توان مردمی است که از طریق اتحاد ، همبستگی و خود باوری ملی بدست می آید ! شکی نیست که اتحاد از گذشته های دور تا کنون کارآئی اصلی را در نیرومندی ، حفظ منافع ملی ، پیروزی در نبرد ها  و... برای یک قوم و یا یک ملت داشته است .

 بنا براین ؛ هزاره ها بیشتر از همه به این نوش دارو نیازمنداند و باید راه های تقویت هر چه بیشتر اتحاد ، همدلی و همبستگی ملی واکاوی شده و برای همه ای مردم هزاره نمایانده شود ، تا همگان با بهره گیری از نتایج شوم و تلخ شکست ها و ناکامی های گذشته که بیشتر بر اساس آسیب دیدگی وحدت شان به وجود آمده درس عبرت بگیرند و بیش از پیش بر حفظ انسجام و وحدت ملی شان پا فشاری داشته باشند در این مسیر هر کج کیش و کج اندیشی را از خود و جامعه ی هزاره برای همیشه طرد کنند .

پرواضح است که این اتحاد خواهی به معنای دشمنی و جبهه گیری در برابر دیگر اقوام ساکن کشور نیست بلکه در محدوده ای دفاع از خود بوده و در این صورت دیگر ملیت ها به این باورمندی خواهند رسید که دیگر عصر زورگوئی ، طرد و حذف فزیکی ضعیفان دیروز به سر آمده و ناگزیر باید این همسایه یا همخانه ای مغضوب شان را در کنار شان بپذیرند و می بینیم که در چنین صورتی نه اتحاد و همدلی نه تنها نیرومندی هزاره ها را در پی دارد بلکه باعث نوعی همپذیری از طرف دیگران نیز خواهدشد ! .

ب ) خودباوری :

می دانیم که هویت ، شخصیت ، منیت و خودباوری در جامعه هزاره در گذشته ها ، آسیب های بسیار سختی را  متحمل شده است طوری که ناکارآمدی ، ناداری ، ناتوانی و ده ها عوامل ضعف دیگر با پیشوند نحس ((نا)) هم نام و همزاد هزاره گردیده بود که سوگمندانه حتی خود هزاره به این باور شوم کاملا صحه می گذاشت تا جای که ، او از ((نا)) های هزاره ضرب المثلها ساخته  بود و همگان به این باور نامیمون رسیده بودند که هزاره هرگز ((نمی تواند)) به این ضرب المثل ها توجه کنید : (( هزاره را چه به این کارها شوله خو ره بخور پرده خو بکو !!؟)) یا (( هزاره اگه قدرت پیدا کنه آس را چپکی نال (نعل) مونه !!)) یا ((خدا پی ترقیده را موزه ندیه !!)) یا (( آزره جاغور هیچ کاری ره ندره !؟)) یا (( آزره را خدا بلده جوالیگری پیدا کیده !!؟)) و... شکی نیست که در تشدید این ناباوری درمیان هزاره ها ، قدرت های حاکم و دیگر هم وطنان نیز نقش مهمی داشته اند .

این داستان غم افزا علاوه بر اینکه حاکی از ضعف وناتوانی همه گیر در میان جامعه هزاره است ، تصویری از ظلم پذیری و گم گشته گی کامل او نیز هست ! در واقع هر قوم و ملتی وقتی به چنین باور ویرانگری برسند ، به یقین باید فاتحه آن ها را خوانده و بقول مشهور دیگر گلیم اش را باید جمع کرد !  بدون شک هویت هر قوم و ملتی هم چیز اوست که اگر آن را از دست بدهد به جای می رسد که همگان می توانند آن گونه که بخواهند ، می توانند آن ها را به بند جسمی ، روحی و روانی بکشند که رام تر از هر حیوان دیگر در خدمت باداران شان باشند و از زندگی تنها اطاعت مطلق از دیگران را تجربه کنند و بس !  .

داستان تهی شدن هزاره از خودیت خودش ، قصه ی پر غصه ی است که پیش از این بدان اشاره شد ؛ حال که به برکت احیا گران هویت هزاره  همچون  : ملا کاتب فیض هزاره ، شهید بلخی ، ابراهیم خان گاوسوار، عبدالخالق شهید ، شهید مزاری و دیگر شهدائی گرانقدر ؛ هزاره ها خودباوری ، هویت ، منیت و شخصیت ملی شان را باز یافته اند باید بر توانمندی هرچه بیشتر این خودباوری و خود اتکائی پای فشرد و به نسل های بعد گذشته های تلخ را انتقال داد تا آنان دار وندار (هویت و خودباوری) شان را هرگز از کف ندهند !  زیرا خود باوری یکی از عوامل بسیار مهم در نیرومندی یک ملت یا یک قوم به شمار میرود ، که بدون آن هرگز روی استقلال ، آزادی و نیرومندی را نخواهند دید  .

ج ) کله پُر ! :

تجربه های تاریخی ثابت کرده است توانمندی یک قوم و یا ملتی تنها مبتنی بر نیروی نظامی و تسلیحاتی نیست بلکه قدرت آگاهی ، دانش اندوزی و علم آموزی نیروی بیکران و بی مانندی است که بیشتر شکل مثبت دارد و جنبه منفی نظامی گری را هم ندارد . به عبارت ساده تر کله پرها یا همان نیروهای متخصص ، امروزه در جهان از چنان اهمیتی برخوردار اند که کشورهای رقیب برای خریداری مغزهای متفکر کشور ها سرمایه های هنگفتی را به کار می گیرند تا فرار مغز ها از کشور مبدا به کشور خودشان عملی شود تا از تخصص آنان برای پیشرفت خود ومهار دیگران استفاده کنند ! .

گرچه خوشبختانه امروزه روند دانش اندوزی در جامعه هزاره از سرعت بیشتری برخوردار است اما هرگز کافی نیست . باید باور داشته باشیم ، به هر میزانی که هزاره ها بتوانند بر دانش افزائی در میان مردم و جامعه شان سرعت دهند به همان اندازه به سوی توانمندی و قله های افتخار و تسلط بر شریان های اقتصادی و سیاسی - اداری کشور نزدیک شده اند . زیرا با داشتن نیروهای متخصص قدرت های زورمند گرچه ممکن است از روی رضا و رغبت تن به مشارکت هزاره ها در این امور ندهند اما وقتی پای تخصص هزاره ها و نیازمندی حاکمان کشور در میان باشد ناگزیر باید متخصصین هزاره را در راس کارهای بازسازی ، اجرای ، سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و ... قرار دهند . به قول معروف : (( هرصاحب فنی بی گمان دارای بازوی زرین است )) ! پس توانمندی علمی هزاره می تواند نیرومندی او را در تمام امور دیگر چه در داخل و چه درخارج کشور در پی داشته باشد !  .

 شکر خدا این روند در میان جامعه هزاره چه در داخل هزارستان وچه در داخل شهر ها و چه درمیان مهاجرین خارج از کشور از رشد فزاینده ای برخوردار است که آینده ای بسیار روشنی را برای هزاره ها نوید می دهد . البته ؛ این توانمندی ممکن زمان بر باشد اما پایدار و آسیب ناپذیر است !  .   

د ) جیب پر !  :

بدون شک اقتصاد نیرومند وقوی علاوه بر نقش اساسی در پیشرفت و توسعه ای همه جانبه ی یک کشور ، یک جامعه و یا یک ملت  می تواند نقش محافظ خوبی را هم برای آنها در برابر دیگر زورمندان بازی کند ، گذشته از آن درجهان کنونی داشتن پول و امکانات به قدری مهم وحیاتی است که میتوان گفت : ((امروزه اقتصاد حرف اول را در جهان میزند ! )) شکی نیست که یکی از عوامل مهم ضعف وناتوانی هزاره ها در طول تاریخ ، درهمه ای  شؤن زندگی اجتماعی – سیاسی شان ، همین ضعف و ناتوانی اقتصادی یا به عبارت ساده تر جیب خالی بوده است .

 بدون تردید نبض بازار بدست هر قومی که بتپد ، در واقع نبض زندگی دیگران را در دست خواهند داشت ولو تعداد آنان کم واندک و در اقلیت باشند در این حال ، دیگران نظر به نیازمندی که دارند ، جز اینکه از آنها حساب ببرند و آنان را درقدرت های اجرای ، اداری و سیاسی سهیم کنند چاره ای ندارند !  حال ممکن است این پرسش به میان آید که چگونه هزاره ها می توانند جیب خالی شان را پر کنند ؟ و به یک نیروی توانمند اقتصادی تبدیل شوند ؟ .

پاسخ به این پرسش گرچند در نگاه اول سخت و دشوار و به گفته ی اهل قول و قلم تخصصی است ، اما اگر جامعه ی هزاره و موقعیت جغرافیای هزارستان مورد بررسی و واکاوی دقیق و موشکافانه قرار گیرد بدون شک راه های خوبی برای رفع این معضل پدیدار خواهد شد . اما در حال حاضر با توجه به نیازمندی شدید جامعه هزاره به یک اقتصاد پویا و بازار محور چه راه های احتمالی و فوری می تواند وجود داشته باشد که علاج این درد در زمان اندک صورت عملی بخود گیرد ؟ . در پاسخ بیایید راه ها و طرح های کاربردی با قابلیت بازدهی سریع را به بررسی بگیریم :

· سکونت در شهر ها :

نیازی به تحلیل نیست که موقعییت جغرافیای در پیشرفت یا پسرفت تمدن ها ، ملت ها و اقوام نقش اساسی داشته است ؛ میدانیم که تمدن های نخستین انسانی در کنار رودخانه ها و در سرزمین های پر آب و با خاک مرغوب و حاصلخیز شکل گرفته است . نقش جغرافیا در تمام شؤن مادی و روحی مردم اثر گذار است که فرهنگ هر قومی متناسب با طبیعت حاکم و محیط زیست شان شکل می گیرد .

دراین میان ؛ سرزمین کوهستانی هزارستان گرچه در مقطع های مختلف تاریخی نقش پناهگاه مهمی را برای ساکنان محروم ومظلوم خود داشته اند اما از طرفی بدلیل کوهستانی و صخره ای بودن و با نبود یا کمبود خاک مرغوب و زمین های حاصلخیز  ؛ مهمترین علت ضعف اقتصادی ، فقر فرهنگی ، مانع توسعه و پیشرفت این مردم نیز بوده است همه نیک می دانیم که ملت های شهر نشین با مردم روستا ها بخصوص مناطق کوهستانی وکم زمین در تمام زمینه های پیشرفت مادی ، فرهنگی ، علمی ، سیاسی ، اجتماعی و... زمین تا آسمان تفاوت دارند به یژه در کشور ما مناطق هزارستان با مناطق شهری تفاوت آشکارتری داشته و از محرومیت مضاعفی برخوردار بوده است .

 علاوه بر آن شهر نشینی مزایای فراوانی دارد از آن جمله ؛ می تواند سبب قدرت گیری بیشتر مردم هزاره در شهر ها هم بشود ، زیرا ما هر مقدار که با حضور خود در شهر ها توازن جمعیتی آن جا ها را بهم بزنیم به همان مقدار که بر میزان توانمندی خود افزوده ایم و بیشتر از آن ازحق کشی حاکمان کشور و دیگر ملیت ها برضد خود کاسته ایم  !  . درضمن سکونت در شهرها نبض افتصاد شهر(تجارت ) را به دست ما خواهد داد ، چیزی که باعث ریشه کنی فقر و تنگدستی هزاره گردیده و رفاه و آسایش روز افزون ایشان را در پی خواهد داشت .

·  مهاجرت ! :

گرچه مهاجرت و آواره گی به کشورهای دیگر درظاهر از بار منفی برخوردار بوده و یک پدیده ای نامیمون به شمار می رود ، اما این پدیده برای مردمی که بدلیل های همچون : تداوم جنگهای خانمانسوز ، کثرت نفوس ، خشکسالی های کم سابقه ، درآمد زیر صفر ، فقر و تنگدستی ، نابودی محیط زیست و... به تنگ آمده اند ، به ناچار باید عملی گردد ! از طرفی دیگر پی آمد های منفی همچون توهین ها ، تحقیرها و خورد شدن ها از لوازم حتمی هر مهاجرت خواهد بود ! با وجود این ؛ پیشرفت سریع و محسوس اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی ، آموزشی و... را برای نسل نخست مهاجر و نسل های بعدی در پی خواهد داشت .

به جرات میتوان گفت : هم اکنون اکثریت نخبه گان جامعه ما  در عالم مهاجرت رشد و نمو یافته و به مراتب علمی بسیار بالائی رسیده اند ، در آینده نیز نخبه گان علمی بیشتری را از میان مهاجرین خواهیم داشت  . دربعد اقتصادی ، هم اکنون بیش از 90% بار اقتصادی خانواده های ساکن کشور و به ویژه هزارستان بر دوش کارگران مهاجر  مقیم خارج از کشور است . گرچه متأسفانه این درآمد های میلیاردی آن گونه که باید و شاید در مسیر درست هدایت و در راه های درست استفاده نمی شود .

· هدایت سرمایه های سرگردان ! :

بدون تردید یکی از معضلات قابل توجه در داخل کشور به ویژه در داخل هزارستان ، هدر رفتن پول های کلانی است که از سراسر جهان به صورت حواله های میلیونی به منطقه سرازیر می شود ! که می توان از آن ها به سرمایه های سرگردان تعبیر کرد به راستی هدایت و استفاده ای درست از این پول ها می تواند باعث ایجاد شغل ، درآمد ، توسعة اقتصادی ، رفاه پایدار و ریشه کنی فقر و ناداری مردم منطقه شود و به علاوه از خروج این سرمایه ها که با سختی بسیار فراهم آمده از کشور و منطقه جلوگیری شود .

 واقعا جای تأسف فراوان است که هزارستان که روزگاری خود مرکز پرورش انواع دام و طیور بوده و پشم ، پوست ، گوشت ، روغن حیوانی ، تخم مرغ و... از اقلام صادراتی آن سرزمین به شمار میرفت . امروزه تخم مرغ هندی ، گوشت بوفالوی پاکستانی ، گوشت فیل مرغ برزیلی و انواع مواد لبنی ایرانی و پاکستانی و چینی بر سر سفره مردم هزارستان جا خوش کرده است .

در نتیجه ؛ همان پول ها بجای اینکه نقش سرمایه را بازی کنند ، بطور وحشتناکی بی مهابا تنها در موارد صرفا مصرفی تجملی و بسیاری تشریفاتی خرج شده و از منطقه و کشور بیرون می شوند . در این میان ؛ می توان از این پول ها به عنوان سرمایه های با ارزشی استفاده نموده ، با ایجاد شرکت های تعاونی کارهای تولیدی بسیاری را به راه انداخت که متناسب منطقه بوده ومواد اولیه آن ها در خود منطقه دست یاب باشد ، از جمله شرکت های همچون : گاوداری ، مرغ داری ، صنایع دستی ، قالیبافی و...   .

·  فرهنگ سازی در مصرف :

امروزه سوگمندانه یکی از علل خالی شدن جیب مردم و ضعف اقتصادی مردم هزارستان و کل کشور ، نبود فرهنگ درست مصرف کردن است . تجمل گرائی روز افزون ، افزایش رسم و رواج های غلط ، تشریفات ، رقابت های منفی ، فساد اداری وارتشا ، اعتیاد ، مفاسد اجتماعی و اخلاقی ، استفاده ای منفی و نابجا از مظاهر تمدن همچون تلویزیون ، ماهواره ، موبایل ، موتر و...  ! از جمله مسائل اند که اقتصاد متزلزل و متکی بر درآمد کارگران مهاجر هر روز متزلزل تر و ناتوان تر شود و بار درآمد بیشتر به صورت روز افزونی کمر کارگر بدبخت دور از وطن را بیش از پیش تحت فشار قرار داده و خیمده تر کند ! .

بنا براین ؛ برهمگان بخصوص اهل قلم ، فرهنگ وهنر ، بزرگان و ریش سفیدان منطقه ، ملا امامان مساجد ، اساتید و معلمان و همه ای خردمندان جامعه لازم است که هم خود عملا بانی ، فرهنگ خوب صرفه جوئی باشند و هم به جمع مبلغین و مروجین آن بپیوندند ! تا فرهنگ ساده زیستی و صرفه جوئی ، میان مردم نهادینه شود و در عین حال از فرو پاشی و سقوط مردم آسیب پذیر در دام تجمل گرائی ، تشریفات ، فضول خرجی ، ریخت و پاش های بی جا ، رقابت های منفی و... جلوگیری شود .

· استفاده ای بهینه از زمین های زراعی موجود :

گرچه سالهای ویرانگر خشکسالی بنیان اقتصاد روستائی هزارستان را متزلزل تر کرده است اما پس از سپری شدن این سالها و اتکائی بیشتر مردم بر سرمایه های بادآورده ای خارج از کشور( ثمرة عمر ، جوانی ، زندگی و انرژی جوانان مهاجر کارگر!؟ ) در واقع مردم را مصرفی و کم کار بار آورده است طوریکه اکنون با وجود آب و زمین زراعی موجود ، بسیاری از ایشان ، به اصطلاح ((دست سپی )) شده و دیگر دل ، دماغ و دست شان به کار های کشاورزی نمی روند !  .

این روند علاوه بر اینکه مردم را از برکت زمین های شان محروم میکنند خطر آفرین نیز هست و آن حذف کامل کشاورزی از صحنه ای زندگی روستائی در نسل های بعد ! بی گمان این استدلال هم قابل توجه است که محصولات زمین موجود کفاف مخارج هیچ خانواده ای را به صورت کامل نمی دهد ولی باید به این باور سنتی هم توجه کرد که برکت زمین برکت زندگی روستائی است و هر کشاورز که شغل اش را نادیده بگیرد بدون شک خود را خوار و ذلیل خواهد کرد و اگر به همان زمین کم و محصولات اندک هم توجه کند یقینا کمک بسیار زیادی به  خانواده اش خواهد کرد .

از جانبی دیگر تغیر در روش ، نوع محصول و ... در کشاورزی به یقین افزایش کمی و کیفی محصولات را به دنبال خواهد داشت هرگاه اقلام مورد نیاز خانواده ها از قبیل سبزیجات ، میوه ها ، حبوبات و... از داخل منطقه تأمین شود ، علاوه بر کمک بسیار زیاد به کاگران دور از خانه ، از خروج رقم بالائی از پول و ثروت مردم ، از منطقه جلوگیری خواهد شد .

بدون تردید موارد بالا و موارد دیگری از این قبیل اگر به کار گرفته شوند و در زندگی روزمره ای مردم هزارستان نهادینه شود در کمترین زمان ممکن ثمره ای مبارک آن را شاهد بوده و نیرومندی روز افزون مردم را در همه ی زمینه ها : سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و... به نظاره خواهیم نشست .

هـ ) اشتراک در نیروی های نظامی و انتظامی کشور :

بدون تردید یکی از راه های توانمندی هزاره ها سهم گیری در تمام بخش های نظام موجود حاکم بر کشور است ، اگر چه این اشتراک از سوی دست اندکاران حاکم و هموطن با اکراه و اجبار مورد پذیرش واقع گردیده و حتی گاهی با موانع گوناگون رو برو شود ، با وجود این باید تمام موانع را کنار پشت سر نهاده و یا با دور زدن  موانع ، خود را در درون نظام موجود به هر صورت ممکن جای گزین کرد ، در این راستا سهم گیری در نیروهای نظامی و انتظامی از اهمیت ویژه برخوردار است زیرا بقول معروف :

((هر قومی که سوته دست  بیشتری داشته باشد کمتر آسیب می بیند )) ! .

 بنا بر این ؛ پیوستن جوانان هزاره به اردوی ملی و نیز پلیس ملی از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و در آینده ای این قوم نیز نقش اساسی و مهمی خواهد داشت . این پذیرش ولو در ظاهر ثمره و حقوق کم داشته باشد اما در دراز مدت بی گمان نتایج ملموس و محسوسی هم برای این نیروها و هم برای مردم ما در پی خواهد داشت .

نتیجه :

تردیدی نیست که فجایع تاریخی مردم ما ریشه در تاریخ درد آلود ما دارد که آن هم ناشی از ضعف و ناتوانی تاریخی ماست ! هرگاه ما بتوانیم با کسب تجربه از گذشته های تلخ و سوزنده ای قوم خود ، مسیر توانمندی ، تعالی  و پیشرفت را طی کنیم باید عوامل ناتوانی وضعف خود را به خوبی بازشناسی نموده و از آن ها عبرت گیریم و کاری کنیم که تاریخ شوربختی ما دیگر بار تکرار نشود ! زیرا این قانون الهی و طبیعی است که تقدیر هر قومی بدست خود او نوشته می شود  . زیرا :

خدا آن ملتی را  سروری  داد  **** که تقدیر اش بدست خویش بنوشت

به آن ملت سر و کاری ندارد **** که  دهقانش برای دیگری کشت   !

در پایان از بذل توجه تمام دردمندان و قلم بدستان هم وطن و هم خونم به این نوشتار ناقابل ، کمال تشکر و سپاس را دارم امید که این سطور ناقابل مورد توجه و عنایت همگان قرار گرفته و ثمره ای گرچند ناچیز را در پی داشته باشد .

با آرزوی سال پربار و برکت برای همه ، هر روز تان نوروز و نوروز تان همواره پیروز باد !

1 / 1 / 1389