بنام آفریدگار شهیدان

ادامه ریشه یابی تاریخی فاجعه ی افشار - قسمت دوم

ویژه ای رهبر شهید بابه مزاری ، شهدائی مظلوم افشار و مقاومت غرب کابل ، روح شان شاد و یاد شان گرامی باد .

سه – عصر بازیابی هویت  :

الف – فریب  ! :

با پایان دوره اشغالگری شوروی ها ، روزهای نهائی عمر رژیم کمونیستی با تمام تلاش ها و ترفند هایش به آخر رسید و سرانجام آخرین دولت ( دولت داکتر نجیب ) از بازماندگان کوتای هفت ثور نیز سقوط کرد ، طبق معاهده ای جبل سراج میان سران ملیت های محروم و محکوم قرار بر این بود که هنگام تصرف کابل ، باید همه ای نیروهای سه حزب شرکت کننده در این جلسه (جمعیت و شورای نظار ، حزب وحدت و جنبش اسلامی )   در واقع به نمایندگی از ملیت های محروم کشور( تاجیک ها ، هزاره ها ، و ازبک ها ) سهیم باشند .

اما سوگمندانه ، این اجلاس در حقیقت فریبی بیش نبود چون شورای نظار به رهبری مسعود بدون در نظر گیری هم پیمانانش کابل را اشغال کرده و دیگران را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند ! می توان گفت : این تمامیت خواهی سبب بروز جنگهای خانمانسوزی شد که داکتر نجیب بار ها در آخرین سخنرانی هایش وقوع چنین درگیری های را پیش بینی کرده بود ! دقیقاً  پس از همین نادیده انگاری ، نخستین نطفه ای شوم فاجعه ی خونین افشار منعقد شد که بی گمان علل و عوامل خارجی و داخلی بسیاری در آن دخیل بوده است .

تاریخ بار دیگر تکرار شد و باچه سقاو دیگری سرخور هم پیمانانش گردید ! وی بدنبال فزون خواهی های بسیار سبب بروز تنش های قومی ، ملیتی و گروهی گردیده و تک روی های باچه سقاو را دوباره تکرار نمود ، زیرا او خواهان اطاعت بی چون و چرای دیگر اقوام بوده و در غیر آن به کمتر از حذف فزیکی حریف نمی اندیشید ! بخوبی روشن نیست که چرا سردمداران یک ملیت محروم به همان باور رسیده باشند که قوم بزرگتر ( پشتون ها) پیش از آن در طول تاریخ ظلم زا و ستم افزای وطن همواره بر آن پای فشرده بودند ؟ آیا مسعود و طرفدارانش نمی دانستند که این تمامیت خواهی پایان خوشی ندارد ؟ چه چیزی باعث شد که اینان همان مسیری را در پیش بگیرند که پیشترک پشتون ها آن راه را با سختی تمام و بدون نتیجه پیموده بودند ؟

مسعود و هم پیمانانش نیک می دانستند که این راه ناصواب بوده و تمامیت خواهی در این کشور هیچ گاهی به نتیجه نخواهد رسید با وجود این وی و طرفدارانش همان راهی رفتند که هم نژادش باچه سقاو پیش از این رفته بود ! مسیری که نه به کعبه که به ترکستان ختم می شد ! و عاقبت برای بسیاری از مردم مظلوم ما به گورستان ختم شد و فاجعه ای خونین افشار یکی از این وقایع جانگداز بود که به فرماندهی و سردمداری مستقیم باچه سقاو های مدرن و تازه بدوران رسیده رقم خورده و پرونده سیاهی را در تاریخ کشور گشود که تا افشار هست این پرونده باز خواهد بود  !

ب – بیداری !  :

گویند : (( عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !)) این شعر در این مرحله کاملاً تحقق پیدا کرد ، زیرا تا آن زمان رهبران گروه های هزاره شیعه به جای اتفاق همواره به فکر انشعاب بودند و حتی از همتایان پیشاور نشین شان هم در کثرت گروه و حزب جلو زده بودند ، شاید عوامل خارجی و داخلی هردو در این تعدد گروه و حزب دخیل بود ، اما بدون تردید مهمترین عامل داخلی آن را باید در عدم آگاهی و تجربه  سیاسی  رهبران این سازمانها سراغ گرفت و مهمترین عامل خارجی هم بی گمان تجهیز و تأمین امکانات مالی و نظامی ایشان از سوی ارگانهای کشور گروه ساز بوده است .

بهر صورت نادیده انگاری گروه های هزاره از طرف همتایان پیشاور نشین شان ، همچون پتک بیدار باش بود که این جماعت عاشق نام ، نان ، عنوان و چوکی را از خواب خوش ریاست و سیاست و کیاست بیدار کرد و تازه متوجه شدند که چاره ای جز اتحاد واقعی ندارند وگرنه تاریخ بار دیگر تکرار خواهد شد و برای همیشه از میدان بازی سیاست ، حاکمیت و حقوق بیرون مانده و چه بسا رقیبان متعصب حتی حق تماشاگر را هم برای ایشان قائل نشوند ! همین مسأله ( نادیده انگاری در دولت موقت ) یگانه دلیلی بود که سران گروه ها هزاره را گرد هم آورد و سرانجام ((حزب وحدت اسلامی ))در داخل کشور شکل گرفت !  .

 در واقع پس از شورای اتفاق این دومین حزب مقتدر و فراگیر مردمی هزاره ها بود که در داخل کشور و در محدوده ای جغرافیای هزارستان شکل میگرفت ، صد البته ؛ نه نادوستان خارجی و نه رقیبان داخلی هیچکدام از این تشکیلات جدید هزارگی استقبال نکردند . شاید وحدت سیاسی – نظامی هزاره ها به نفع هیچ کسی جز خود هزاره ها نبود ! به همین دلیل ، همگان به کار شکنی و سنگ اندازی روی آوردند تا شاید این تشکیلات  همانند موارد پیشین در نطفه خفه گردیده و به باروری نرسد !  .

 اما رهبران دلسوز هزاره بویژه رهبر شهید ((بابه مزاری)) با تمام توان در مسیر استواری و توانمندی این تشکیلات جدید گام برداشتند زیرا تنها راه اعاده ای حقوق شهروندی ، احیای هویت مرده  و بازیابی شخصیت پایمال شده ای این قوم را در وجود یک حزب و تشکیلات واحد و مقتدر مردمی میدا نستند ، این دقیقاّ نوشداروی درد بی درمان هزاره ها ( نفاق و تعدد حزبی) بود که باید به هر صورت ممکن به کالبد نیمه جان این قوم تذریق می شد  .

 سفر تاریخی رهبر شهید به خارج از کشور پس از تشکیل حزب وحدت و برخورد بسیار سرد دوستان سابق از او ، وی را هرگز ناامید نکرد بلکه مصمم تر از پیش با تلاش نفسگیر ، کارکرد پیگیر و با ایمان کامل به اهداف عالی در مسیر تازه اش با تمام توان  و سرعت کافی به راه اش ادامه داد ؛  هنگام بازگشت در نوار مرزی برای  زمان طولانی ناپدید شد که حدس و گمان های  مبنی بر خیانت نادوستان خارجی و رقیبان داخلی و حتی هم مذهبان غیر هزاره برای ترور وی را ، در پی داشت .

هنگام  غیبت رهبر شهید ، کنگره حزب وحدت در شهر باستانی بامیان تشکیل و با اتفاق آرا غیاباً وی را به دبیرکل حزب وحدت برگزیدند که بدون تردید این انتخاب شایسته ترین کاری بود که رهبران  گروه های سابق می توانستند برای هزاره ها انجام دهند ، انتخابی که نام ایشان را در تاریخ خونبار هزاره جاویدانه نموده و مسیر تاریخ هزاره ها را کاملاً عوض کرد . بی گمان این عملکرد درست و بجا بازیابی هویت و شخصیت هزاره ها را در پی داشت هویتی که پیش از آن در هاله ای از ابهام قرار گرفته و اندک اندک در زیر گرد و غبار ستم ملی به فراموشی سپرده شده بود .

خوشبختانه رهبر شهید پس از سرگردانی بسیار در نوار مرزی ، بر خلاف خواست رقیبان داخلی و نارفیقان خارجی ، از این سفر شوم جان سالم بدر برده و از منطقه ما ( داوود - جاغوری) سر در آورد ، در دو شبی که در خانه ای ما بود ، بنده و مرحوم ابوی در خدمت شان بودیم و بحث های جالب و جذابی با هم داشتیم که در نهایت ؛ درد مشترک ، صحبت های گیرا ، نگاه نافذ ، تحلیل های ناب سیاسی اجتماعی ، اراده خلل ناپذیر ، پاکی و صداقت در گفتار و رفتار  و... ما را بیش از پیش بر استقامت ، استواری و اهداف والائی ایشان مطمئن ساخت .

در پی استقرار رهبر شهید در غرب کابل آن هم در آن شرایط خاص و ایجاد هسته های مقاومت برای حق خواهی و حق طلبی با مخالفت شدید رهبران گروه های تمامیت خواه رو برو شد که از آن جمله مخالفت شدید ایشان با اعطائی وزارت خانه ها و پست های کلیدی به حزب وحدت به نمایندگی از مردم هزاره بود ، کار بجای رسید که مسعود- به ظاهر وزیر دفاع اما در حقیقت زمامدار مطلق دولت ربانی - برای اینکه وزارت کلیدی اطلاعات و امنیت در اختیار هزاره ها قرار نگیرد ، طی صدور بخش نامه ای آن را تنزل داده و تبدیل به ریاست نمود و تحت اختیار وزارت دفاع قرار داد ! .

همین مسأله نخستین جرقه های جنگهای خونین داخلی بود که توسط یک باند تمامیت خواه به اجرا درآمده و خیلی زود ثمره ای ویرانگر و نامیمون آن ، شهر کابل و به خصوص مناطق غرب آن را که در اختیار حزب وحدت بود دربر گرفته و به تلی از خاک و خاکستر تبدیل کرد و موجی از خون و خشم و آتش خانه های گلین هزاره های مظلوم را فراگرفت !  .

پایداری رهبر شهید در کنار مردم غرب کابل ، خیلی زود او را به عنوان اسطوره ای جاویدانه دردنیای مقاومت به دشمنان و دوستان شناساند و سبب نفوذ عمیق وی در قلب مردم گردیده و رهبری خردمندانه ی وی مردم بیچاره را به سوی حق خواهی ، آزادگی و بیداری رهنمون گردید ! حالا هزاره های محروم و مظلوم ، پس از سالها به رهبری بی مانند این ابر مرد ره صد ساله را یک شبه پیموده بودند !  هویت نابود شده ای هزاره  باز یابی شده و غرور پایمال شده اش قد بر افراشت ! هزاره برای نخستین بار خودیت خودش را باور کرده و به این نتیجه رسید که به گفته ای رهبراش : (( حق دادنی نیست بلکه گرفتنی است ! )) لازم است برای برقراری عدالت ، آزادی ، برابری و مساوات از جان وتن گذشت و...  همین الگو و اسوه بودن او ، وی را تا مقام لقب افتخاری (( بابه )) از طرف مردم اش مفتخر ساخت  .

ج – حکایت یک درد !  :

گویند : در گذشته های دور تر این سرزمین (( آریانا !؟ )) نام داشته است که پس از آن نام(( خراسان )) یا سرزمین خورشید را به خود گرفته است !  تنها زمانیکه این ظلم آباد شکل یک مشت بسته با شصت باز( نقشه افغانستان) را بخود گرفت ، نام قوم بزرگتر  به کمک خارجی ها بر آن اطلاق گردیده و خراسان شد افغانستان !! سرزمین خورشید به سرزمین بی خورشید بدل گشت ! و حکایت پر درد این سرزمین و مردمان رنج دیده اش از همان زمان آغاز گردید ! داستانی پر غصه ای که همواره ادامه داشته و انگار هرگز تمامی ندارد! شاید دست تقدیر یا شصت اجانب ، سرنوشت این مردم را این گونه رقم و یا قلم زده اند که هرگز روی امنیت ، آسایش ، آرامش و رفاه را نبینند و نخواهند دید !!؟ .

گذشته از اقوام کوچکتر چهار کتله ای قومی بزرگتر در این مشت بسته زندگی پر جنگ و ستیز دارند که همواره همخانه ای پر نفوذ تر ( پشتون ها ) از قانون جنگل تبعیت کرده و همیش در پی نابودی یا حاکمیت مطلق بر اقلیت ها بوده اند ، تاریخ صد و اندی ساله ی این سرزمین با همة فراز و نشیب های آن تنها ویژه ای قوم حاکم به نگارش درآمده است ، قلم بدستان درباری آن گونه از شاهان اجانب پرست وخایین تمجید کرده اند که گویا ناجی مردم بیچاره کشور اینان بوده اند !

اما با وجود این ، تاریخ نگاران واقع نگری هم بوده اند که کم و بیش واقعیت های تاریخی را انعکاس داده و حقایق تلخی همچون معاهده ای((اتک)) و پیمان ((دیورند)) و... را به تصویر کشیده اند که شاهان مذکور برای بدست گیری قدرت هر بار با امضای این معاهدات ننگین بخشی از خاک کشور و یا امتیازی ابدی را به حامیان خارجی شان در قبال حمایت آنان در تصرف کرسی حاکمیت کابل ، واگذار نموده اند .

در این حکایت تلخ داستان سرزمین ستم آبادی را به تصویر میکشیم که گذشته از فرزندان کوچکتر ، چهار فرزند ناخلف بزرگتر(پشتونها ، هزاره ها ، تاجیکها و ازبکها ) این سرزمین را به ارث برده و در طول تاریخ در سدد طرد و حذف همدیگر بوده اند ! که مادر وطن همواره قلب ریش ریش و صورت خراشیده از این تضاد ها و درگیری ها را از فرزندان ناخلفش کمائی کرده است ! در این میان برادر بزرگتر در پی غصب حق دیگر برادرانش بوده و چون آدم ، نان و شمشیری بیشتری در اختیار داشته تلاش فراوان بکار بسته که برای همیشه دیگر همخانه هایش یا از او اطاعت مطلق داشته و یا باید نابود شوند .

در این حکایت نازیبا ، هزاره ها قصّه ای پر غصه ای دارند زیرا از همه بیشتر هدف پیکان آتشین شریک بزرگترش  قرار گرفته اند ! شاید بدلیل آن که هیچ نوع اشتراکی میان او و هم خانه ای کلان اش(پشتون ها) وجود نداشته و ندارد تا حد اقل به عنوان(( نمد تای تاور)) ضربه گیر او شود تا زخم ناسور تبر تن رنجور او را خونین تر نکند ! شاید بتوان گفت : علت اصلی این ستم مضاعف بر هزاره ها همان وجود دوگانگی مطلق و نبود هیچگونه وجه اشتراکی میان هزاره ها و قوم حاکم(پشتون ها) بوده باشد زیرا هزاره ها با پشتون ها نه اشتراک نژادی دارد ، نه مذهبی و نه اشتراک لسانی(زبانی) ؛ سه مسأله ای اساسی که در تاریخ مناسبات اجتماعی کشور از ارزش و اهمیت بالائی برخوردار بوده است .

در حالیکه اگر اشتراک نژادی پشتون ها و تاجیک ها را نپذیریم بازهم وجه مشترک دیگری میان ایشان و نیز با ازبک ها وجود دارد که همان عامل نیرومند مذهبی یا عقیدتی است و همین مسأله هم می تواند علت انسجام بخشی شان بوده و هم به عنوان یک عامل بازدارنده قوی ایشان را از آسیب برادر بزرگتر (پشتون ها) در امان نگه دارد . عجیب اینجاست که هزاره ها با وجود اشتراک لسانی با تاجیک ها  در تاریخ صد و اندی ساله ی وطن ، حداقل دوبار از سوی ایشان به صورت گسترده مورد تاخت و تاز قرار گرفته اند ، یکی در دوره زمامداری کوتاه باچه سقاو و دیگری در فاجعه افشار !؟

 گرچه هنگام وقوع  جنایت ، درگیری ، کشتار ، غارت و نابودی افشار نیروهای شورای نظار و جمعیت تنها نبودند بلکه نیرو های سیاف شریک این فاجعه ای خونین بودند ، اما فراموش نباید کرد که این واقعه ای وحشتناک زیر فرماندهی مستقیم مسعود و در حکومت ربانی به وقوع پیوست که هردو از قوم تاجیک بوده و با هزاره ها اشتراک فرهنگی و زبانی بسیار نیرومندی دارند !  حال یک پرسش مهم ذهن خواننده منصف را خراش میدهد که با وجود ارتباط گسترده ای فرهنگی و لسانی چرا عاملان این فاجعه ، چنین جنایت هولناکی را رقم زدند ؟ واقعه ای دلخراشی که هرگز تاریخ وطن و حتی تاریخ بشری نمی تواند آن را به راحتی به فراموشی بسپارد !! .

عوامل خارجی سقوط افشار :

در پاسخ پرسش بالا ، شاید بتوان مهمترین عوامل خارجی ( خارج از قوم هزاره ) در وقوع این جنایت کم نظیر را این گونه به شمارش گرفت :

الف - نخستین و مهمترین علت این فزون خواهی برمیگردد به روز های  تشکیل دولت انتقالی مجاهدین در پیشاور که در آن هیچگونه سهمی برای مردم هزاره در نظر گرفته نشده بود و به گفته یکی از سران مجاهدین که در آنوقت در مصاحبه اش گفته بود : (( گپ هزاره و زن را بعداً میزنیم ! )) و یا اینکه برخی با صراحت بیشتری میگفت : (( په اوغانستان ده آینده سخه خز (زن) و خزاره(هزاره) حق نلری !!؟))

میدانیم که از میان گروه های شیعی مستقر در ایران تنها یک گروه ( حرکت اسلامی آقای محسنی )  آنهم به صورت بسیار ناچیز در دولت انتقالی مجاهدین سهیم گردید که دلیل آن بقول مولوی خالص : (( آغای محسنی صائب زما ده !!)) گویا سردمدران گروه های پیشاور نشین تنها با هزاره ها مشکل داشتند و البته ؛ ایشان را صاحب هیچگونه حقی نمی دانستند ! بدون تردید چنین اندیشه ی ظالمانه ی در تاریخ سیاه وطن به یک باور تبدیل شده و به شکل یک سنت درآمده بود .

ب - شاید بتوان دلیل مهم دیگری را برای این مفکوره ای غلط برشمرد که جهان سیاست در این ستم آباد(اوغانستان) با هر گوشه دیگر جهان کنونی فرق داشته است ، زیرا سردمداران که به حاکمیت دست میافتند تنها روش و روند سنتی یکه تازی و حکومت تنهائی را باور داشتند و در واقع حکومت تک قومی و تک بعدی بدون شراکت هم وطنان از اقوام دیگر شکل سنتی بخود گرفته و چنان در باور ایشان نهادینه شده بود که انگار هرگز مسیری دیگری غیر از این شیوه را در دولتمداری نمی شناخته اند ! وگرنه تمامیت خواهی از سوی پشتون ها بدلیل اکثریت بودن شان سابقه ای دیرینه دارد و آنان حاکمیت مطلق را حق خدا دادی خود میدانستند درست به همین دلیل نام اصلی کشور از خراسان به افغانستان تبدیل شد !  اما تاجیک ها به عنوان یک اقلیت محروم وطن وقتی برای دوره های کوتاهی به قدرت دست یافته اند درست همان مسیری را رفته اند که حاکمان اکثریت(پشتون ها) در طی سالها حاکمیت شان پیموده بودند و همان معامله را با دیگر اقلیت های محروم انجام داده اند که آنان در پیش گرفته بودند  .

ج – بدون تردید نقش بیگانه گان را در ایجاد اندیشه ی تمامیت خواهی یا نادیده انگاری دیگر اقوام بخصوص هزاره ها نباید نادیده گرفت در تاریخ ستم ساز کشور دست های بیگانه بصورت آشکار و نهان همواره درکار بوده است تا از مسیر ((نفاق بینداز و حکومت کن !)) به نتیجه ی دلخواه خود برسند در این میان توانمندی هزاره ها و سهم ایشان در چارچوب سیاسی- اداری کشور بدون شک منافع برخی جریان های داخلی و باداران خارجی شان را به خطر می انداخت ! و گرنه دلیلی ندارد که یک ملیت محروم و هم فرهنگ در سدد مهار و یا حذف ملیت محروم تر از خودش برآید در حالیکه می توانست با زرنگی از او همچون بازوی توانائی برای برقراری و پایداری حکومت اش بهره برد ! .

د – اما چرا افشار ؟ در پاسخ میتوان گفت : مهمترین دلیل تهاجم به افشار همانا نابودی مقر فرماندهی و رهبری هزاره ها بوده است که در ساختمان علوم اجتماعی آن زمان استقرار یافته بودند ، تردیدی نیست که اگر مهاجمان می توانستند این مقر و رهبری آن را نابود کنند به هدف بسیار بالائی دست یافته بودند زیرا حذف حزب وحدت اسلامی به رهبری بی بدیل شهید بابه مزاری از صحنه ای سیاسی – نظامی کابل و وطن به معنای حذف یک رقیب سیاسی نبود بلکه حذف یک ملت بود ! .

میدانیم که در آن شرایط هیچ کسی از رهبران هزاره شایستگی ، توانائی ، صبر و بردباری ، از خودگذری ، کاردانی و احساس مسؤلیت رهبر شهید بابه مزاری را نداشتند و بدون شک جای خالی او را کسی نمی توانست پر کند و شیرازه ای مقاومت غرب کابل از هم می پاشید درست همان نمایش غم انگیزی که پس از دستگیری بابه توسط طالبان در غرب کابل توسط همین گروه های متعصب تمامیت خواه به اجرا در آمد و چنان جنایت های غم انگیزی را در غرب کابل رقم زدند که زبان از بیان آنها ناتوان ، قلم از نگارش آنها خجل و تاریخ از حفظ آنها شرمگین است .

شاید دلیل دیگر انتخاب حمله به افشار ، محیط هزارگی آن بوده باشد زیرا اکثریت ساکنان این منطقه را هزاره ها تشکیل میدادند و دست دژخیمان در کشتار و غارت ایشان کاملاً باز بوده و می توانستند فارغ البال از عواقب آن هر گونه که دلخواه شان است عمل کنند ! زیرا نسل کشی هزاره ها هیچ گاهی خشم دیگر وطنداران و یا اعتراض خارجیان را در پی نداشته است ! .

هـ - موقعیت سوق الجیشی کوه افشار و منطقه ی عمومی افشار که در دامنه ی آن قرار دارد یکی دیگر از دلایل تهاجم به افشار بوده است ، زیرا تصرف این منطقه می توانست علاوه بر برقراری امنیت مناطق مرکزی ، شمالی و شرقی کابل که محل استقرار مهاجمان بود ، غرب کابل را به شدت آسیب پذیر نموده و مقاومت را یک پله به سوی نابودی و سقوط سوق دهد ، که در صورت تحقق چنان آرزوی ، اهداف دولت ربانی ، مسعود و دیگر مهاجمان مبنی بر تصرف کامل و حکومت یک پارچه در کابل و نابودی کامل مقاومت داخل شهری هزاره ها که خواب و آسایش را از چشمان شان ربوده بود ، تحقق می یافت ! .

و -  بدون تردید کمک های برخی کشور های حامی حکومت ربانی و مسعود در سقوط افشار غیر قابل انکار است اینان که منافع مشروع و نامشروع خود را در حفظ و تداوم دولت ربانی میدانستند با تمام توان کمک های عظیم  اقتصادی ، نظامی ، سیاسی و... خود را به کابل سرازیر نموده و آشکارا به حمایت از این رژیم پرداختند !؟ جای تعجب این جاست که طیف های مخالف سنتی اینجا به نفع دولت ربانی – مسعود پا به میدان گذاشته و در کنار هم قرار گرفته بودند ! برخی با انگیزه ای مذهبی حامی دولت ربانی بودند و تلاش شان آن بود که هزاره های شیعه نباید توانمند شوند و بعضی هم با رویکرد نژادی تداوم منافع شان را تنها در بقای دولت هم نژاد شان میدانستند !  همین رویکرد دوگانه را در کلام رهبر شهید این گونه شاهد هستیم :

(( ... اینجا شعار ها مذهبی و عملکرد ها نژادی  است !  ))

ز – توافق جدی گروه های حامی دولت مبنی بر حذف حزب وحدت و رهبری آن و گرد آوری نیروهای زبده ای شان در این عملیات ، بدون شک دولت ربانی و حامیان شان با تمام توان وارد عمل گردیده و چون زمینه ای داخلی خیانت کاران داخلی حزب وحدت ، نیز برای شان فراهم بود پیروزی شان را کامل و صد درصد میدانستند .

ح – استفاده ای گسترده از تسلیحات سنگین پیش از آغاز عملیات ، که به شهادت شهود افشار در خاک و آتش فرو رفته بود .

عوامل داخلی سقوط افشار :

بررسی این قسمت از تاریخ ، در سقوط افشار سخت رقت بار ، غم انگیز و دشوار است ؛ زیرا سوگمندانه علت سقوط افشار و جنایت های شرم آور همراه با نسل کشی های خونین و کم نظیر آن را نمی توان تنها در وجود مهاجمان تا بن داندان مسلح آن جستجو کرد ، زیرا اینان پیش از این بار ها با تمام توان در پی حذف مقاومت افشار و غرب کابل برآمده بودند ، اما با مقاومت سر سختانه ی بابه و فرزندان بابه به سختی شکست خورده و با خفت وخواری عقب نشسته بودند ! مهاجمان به خوبی دریافته بودند که حمله ی نظامی صرف نتیجه ی ندارد ، لذا تاریخ شکست هزاره ها یک بار دیگر تکرار شد و از سه گوش مثلث شوم زر ، زور و تزویر ؛ استفاده از دو زاویه زر و تزویر به خوبی برای مهاجمان در داخل حزب وحدت نتیجه بخش بوده  و زمینه ای عملکرد گوشه سوم ( زور و اسلحه ) را به خوبی برای ایشان فراهم کرد  !؟ .

الف - در این میان برای سر کوبی مقاومت و رهبری آن ، سلاح های دفاعی قله های کوه افشار از کار افتاد و مقاومت نیروهای مستقر در ساختمان مرکزی پلیس به صفر رسید ! چنین شد که مهاجمان در افشار دریای خون به راه انداختند ، افراد ملکی بسیاری را تنها به جرم هزاره بودن سر بریدند ، سرهای بسیاری را زنده پوست کندند ! زنان و اطفال بسیاری را زنده در داخل چاه های منازل انداختند ! تکوی های (زیر زمین) بسیاری از خانه ها را تبدیل به گورهای دسته جمعی کردند ! و چه بسیار جنایت های شرم آوری دیگری را با وحشی گری تمام انجام دادند که خامه از نگارش آنها خجل و ناتوان است !!؟

ب - در غارت گری همین بس که در افشار پس از سقوط هیچ باقی نماند و خاک آن جا را به توبره کشیدند ! صدها اسیر را اولجه ( غنیمت ) بر پشت با خود بردند که تا کنون هیچ نشانی از آنها در دست نیست !؟ براستی آیا روزی فرا میرسد که شعار های پوچ و پوشالی حقوق بشر ، بشریت متمدن در این مورد به واقعیت تبدیل شده و پرونده ای نسل کشی افشار باز و عاملان آن به پای میز محاکمه کشانده شوند ؟! .

ج - سوگمندانه نقش هم مذهبان (شیعیان غیر هزاره) در این خیانت چنان برجسته و آشکار بود که کسی را توان انکار آن نیست ، به خوبی روشن نیست که چرا شیعیان غیر هزاره  همچون برخی از اقوام غیر شیعی در سدد حذف و یا کنار گذاری هزاره ها بوده اند ؟ به نظر میرسد این جماعت از قدرت یابی هزاره ها وحشت داشته و تحمل توانمندی هم کیشان برای شان سخت و دشوار بوده است ! شاید بدان جهت که بیداری و توانمندی هزاره ها ، برای منافع درست و نا درست آنان نیز خطرساز خواهد بود !  .

دراین راستا ، همراهی رهبران شیعه غیرهزاره با دولت ربانی  و شرکت برخی نیروهای شان در هزاره کشی ، خیانت شیعیان غیر هزاره در داخل نیروهای مدافع افشار و... چنان نتایجی منفی را بدنبال داشته که اثرات نامیمون آن ، هم اکنون نیز بطور محسوس و روز افزونی آشکار تر از پیش در جامعه ی شیعی کشور به خوبی قابل مشاهده است .

د – خیانت و عدم مقاومت نیروهای بازمانده هزاره از رژیم گذشته(دولت نجیب) که پس از سقوط دولت نجیب به حزب وحدت پیوسته بودند ، یکی دیگر از علل داخلی سقوط افشار و مرکزیت حزب وحدت در ساختمان علوم اجتماعی بود ، این جماعت نظاره گر وحشی گری های مهاجمان بودند اما به طور آشکاری کمترین مقاومتی از خود نشان ندادند و این از نقاط درد آلود تاریخ غم بار هزاره ها است که همیش تکرار شده است ! پیش از این اشاره رفت که اگر خیانت داخلی هزاره ها نبود ، وحدت ، انسجام و استقلال سیاسی هزاره ها در پیش از عصر عبدالرحمان و شکست و سرکوب مقاومت هزاره ها در عصر او هیچ گاهی تحقق نمی یافت !  در فاجعه افشار سوگمندانه تاریخ خنجر از پشت ( خیانت داخلی هزاره ها )  یک بار دیگر تکرار شد ! .        ادامه دارد ...          یاحق