به نام آفریدگار شهیدان

ریشه های تاریخی فاجعه افشار  - قسمت نخست :

سر آغاز:

دوستان خوب دنیای مجازی سلام و درود فراوان نثار تان باد ! راستش ما با وجود آنکه به گفته ای مولانا سینه ی شرحه شرحه از فراق !  درون پر از درد و سر پر از شور داریم  بازهم روزهای سیاه تاریخی مان را خیلی زود از یاد میبریم !  همچنان که شخصیت  های تاریخی مان را ! شاید بدان دلیل که در واقع حافظه ای تاریخی مان لق و پق شده و خوب کار نمیکند یا برخی ها تعمد دارند که ما همچنان فراموش کار بوده و نسیان کار شویم و همه چیز را زود گذر و نادیده بگیریم ! با خوانش مطالب دوست عزیز جناب آقای قاسمی مدیر محترم بخش زیرک ، بار دیگر زخم ناسور افشار در ذهن های فرسوده ای ما دهن باز کرد و خواب آشفته ای ما را آشفته تر کرد و خون های به ناحق ریخته ای شهیدان مظلوم افشار بار دیگر ما را به حق خواهی فرا میخواند که اگر عرضه ای انتقام نداریم ، حداقل اهدافی را به خاطر بسپاریم که این مظلومان تاریخ به خاطر آن در مسلخ دژخیمان تمامیت خواه سر از کف داده و قربانی شدند !!

این نوشتار در واقع بخش دیگری از این فاجعه عظیم تاریخ خونبار ملت محروم و مظلوم ما را به بررسی میگیرد تا باشد که با پژوهش های از این دست تنها گوشه های از این واقعه تلخ و سوزنده برای همگان روشنتر گردیده و در حافظه ای تاریخی مان نهادینه شود !  بدون تردید تحقیق های این چنینی باید اهداف ویژه ای را دنبال کرده و تنها یاد آوری محض نباشد ، میدانیم که مهمترین هدفی که میتوان از یک پژوهش تاریخی دنبال کرد همانا درس ها و عبرت های تاریخی بوده و ریشه یابی آن بهترین مسیری است که پژوهشگر میتواند با دنبال کردن آن خود را به اهداف مورد نظر اش برساند ! اگر غیر از این باشد در واقع جز ناخن کشیدن و خراش دادن زخم های کهنه و ناسور و ایجاد درد بی حاصل ثمره ای دیگر در پی نخواهد داشت ! و درحقیقت یادآوری آن مصائب مویه های مردم شکست خورده ای است که تنها شماتت دشمنان را در پی خواهد داشت و بس !

ریشه های آغازین :

میتوان بحث را با این پرسش آغاز کرد که : فاجعه افشار چگونه به وجود آمد ؟ به عبارت دیگر ریشه های این فاجعه خونبار را باید در کجا جستجو کرد ؟ برای پاسخ به پرسش های از این دست باید به عقب برگشته و مروری گذرا به تاریخ عبرت آموز مردم جفادیده ای هزاره نمود تا به خوبی پی ببریم که چرا این مردم بدین پایه مغضوب حاکمان این سرزمین بوده اند که همواره و در دوره های مختلف تاریخی بار ها در پی حذف فزیکی این قوم برآمده اند !؟ درست آن است که نقبی به تاریخ و گذشته ی  مردم خود زده و با بررسی دوره های مختلف تاریخی ، علل و عوامل محرومیت ، مظلومیت ، جنگهای خانماسوز ، کشتار های وحشتناک و... را ، مورد شناسائی و ارزیابی قرار دهیم تا بتوانیم از این راه نوعی آسیب شناسی تاریخی نموده و با شناسائی نقاط ضعف و قوت  زندگی سیاسی اجتماعی این مردم ، درد های بی درمان خودمان را شناخته و راه های درمان آن را تشخیص دهیم . به نظر میرسد میتوان تاریخ هزاره  از گذشته های دور تا کنون را ، به چهار دوره مختلف با ویژگی های متفاوت تقسیم نمود :

یک – عصر ملوک الطوائفی :

مهمترین ویژگی این زمان ، همانا استقلال نسبی هزارستان بوده که تمام این سرزمین از استقلال نسبی سیاسی اجتماعی برخوردار بوده اند ، در این دوره ملاکان بزرگ ، زمین دار ها ، خان ها و بیک ها به صورت ملوک الطوائفی هر کدام در بخش از این سرزمین از آزادی کامل برخودار بوده و با نظام رعیتی هر کدام در منطقه ای تحت فرمان خود حاکمیت مطلق داشتند به گونه ای همان نظام صرف قرون وسطائی که دهقانان و زمین داران بزرگ صاحب اختیار زمین و کسانی بودند که روی زمین کار میکردند این وضعیت تقریبا در سراسر هزارستان دیده میشود .

دراین دوره گرچه زندگی توده مردم سراسر رنج و زحمت است که برده وار روی زمین خان یا میر منطقه کار میکردند ، از کمترین مزایا برخوردار بوده و هیچ گونه آزادی فردی برای ایشان وجود نداشت ، زیرا باید نسل های متوالی تحت همان نظام ارباب رعیتی فشارها ، سختی ها ، رنجها و مشکلات طاقت فرسائی کاری را تحمل میکردند تا بتوانند در نظام خان سالاری با قوت لایموت شکم زن و فرزند شان را سیر کنند ؛ تمام داشته ها و ناداشته ها ، خوبی ها و بدی ها ، ناکامی ها و کامیابی ها ، خوشی ها و غمهای این مردم همه و همه در چوکات همین نظام قابل طرح ، اجرا و بررسی است . با وجود این حاکمیت در دست خود هزاره ها بوده و سلطه ای بیگانه گان بر زندگی نسبتاً سخت وطاقت فرسائی شان سایه افکن نبوده است .

عوامل پیروزی و یا شکست :

مهمترین عامل پیروزی در این زمان  به وحدت نسبی خان ها و میرها و بیک ها برمیگردد که به تبع مردم هم در این وحدت سراسری گرچند به صورت ناچیز سهیم بوده اند ، البته ؛ باید به خاطر سپرد که این وحدت از فراز و نشیب های برخودار بوده است و چه بسا خوانین گاهی با هم درگیر شده و با اصطلاح مشت به یخن هم بوده اند ، اما درمجموع در برابر تهاجم احتمالی خارج از هزارستان فوق العاده حساس بوده اند طوریکه مقاومت در برابر عوامل خارجی یا تهاجم بیگانه گان با تضاد های قومی و منطقه ای کاملا دو مرز جدا از هم داشته است تا جایکه این مسأله به صورت یک ضرب المثل بخوبی میان توده های مردم جا افتاده بود که (( سر کاسه غیر غیر پاس گرگ یکجی )) !؟ .

گرچه این دوران هم همانند دیگر دوره های تاریخی مردم هزاره در هاله ای از ابهام قرار دارد و متأسفانه ما اسناد و مدارک تاریخی چندانی از این دوره نداریم ولی به همین اندازه که به صورت غیر مکتوب و بیشتر به صورت شفاهی و سینه به سینه طی نسل های متوالی به ما رسیده بر نکته ای فوق تاکید دارد که از نقاط قوت این دوره به شمار میرود . از طرفی چون هیچ حکومتی در آن دوره نتوانسته اند که سلطه ای حکومت مرکزی را بر این سرزمین بسط دهند خود بهترین گواه ماست که این مردم با وجود سختی های جغرافیای و محیطی و سلطه ای رنج افزای خان ها و بیک ها هر گز سلطه پذیر اقوام دیگر نشدند .

سوگمندانه زندگی مردم در این دوره هیچ گونه ارتقائی کمی و کیفی ندارد ! ما شاهد هیچ گونه پیشرفتی در این دوره در نظام سیاسی اجتماعی هزارستان نیستیم خان ها و بیک ها تنها به فکر آسایش خود و خانواده ای خود هستند تا رفاه عمومی مردم ، سطح فرهنگی جامعه هم در پایین ترین حد ممکن قرار دارد طوریکه افراد باسواد در میان اقوام و قبایل هزارستان انگشت شمار بوده و بیشتر افراد باسواد در میان عامه مردم را ملایانی تشکیل میدهند که در حد همان بضاعت ناچیز شان با صداقت تمام فرزندان رعیت را در کنار فرزندان خوانین از نعمت سواد آن هم در چوکات آموزش احکام دین و قرآن ، بهره مند میسازند . با وجود تمام کم وکاستی ها روحیه آزادی خواهی و مقاومت در برابر دیگران در وجود این مردم بیدار است و از نوع خود باوری ملی برخودار اند ! به عبارت دیگر : نوعی هویت و شخصیت هزارگی هنوز در باور مردم وجود دارد هنوز مردم از هزاره بودن ، قیافه ، شکل و صورت و مذهب شان در رنج نیستند و خود را به همین صورت باور دارند !

 بدون تردید ریشه های شکست اولیه را باید در همان زندگی طبقاتی جستجو کرد که ناگزیر از نابسامانی های اجتماعی موجود سرچشمه گرفته و به مرور زمان بارور گردید ، زیرا شیرازه ای وحدت سراسری کم کم از هم گسست و خوانین و بیک ها اندک اندک به فکر بست و گسترش قلمرو خود افتاده و رویاروی و درگیریهای ایشان از سر گرفته شد ، ظلم و ستم خان ها بر مردم فزونی گرفت ، همزمان طوری زندگی بر توده های مردم سخت و دشوار شد که دیگر برای شان چندان  فرق نمیکرد که حاکم شان چه کسی باشد همان خان ها و دار و دسته شان یا عوامل حکومت مرکزی از دیگر اقوام و قبایل !

مردم در این زمان دنبال اشخاص عدالت گرا و ظلم ستیز اند که اندکی از فشار و سختی های زندگی شان کاسته شود ! به مرور مردم در برابر هویت و شخصیت ملی شان حالت انفعالی یافته و بی خاصیت شدند ، مهمترین انگیزه ای زندگی شان تلاش برای نمردن بوده است وگرنه زندگی آنچنانی را نمیتوان زندگی نامید ! از همین زمان پناه بردن به حکومت مرکزی و عوامل آن آغاز گردید ، یاری خواستن یک خان از حکومت مرکزی بر علیه خان دیگر و نیز پرداخت مالیات های آنچنانی به حکومت مرکزی کم کم آغاز شده و در نهایت پای اقوام و قبایل دیگر بخصوص قوم حاکم ( پشتون ها ) به هزارستان باز شد و این آغازین روزهای سلطه خواهی ها و سلطه پذیری ها در تاریخ قوم هزاره بشمار میرود  .

دو – عصر عبدالرحمان خانی :

عصر عبدالرحمان خانی به دلیل وجود عوامل خاص خودش برای ما شناخته شده تر از دیگر دوره های تاریخی است زیرا از طرفی تحولات و دگرگونی های سیاسی نظامی در هزارستان آن دوره چندان گسترده و عمیق بوده است که فراموشی آن برای نسل های متوالی هزاره ها تقریبا غیر ممکن است ، به خصوص نسل کشی های این زمان  به اندازه ای بی رحمانه و وحشیانه صورت گرفت که تقریباً  شصت دو فیصد مردم هزاره طی این فجایع خونبار کاملاً نابود شدند ! هزاران زن و دختر هزاره به اسارت رفته و در بازار های داخلی و خارجی ، هر کدام به یک قران و یا یک روپیه به کنیزی فروخته شدند !صدها هزار تن از مردم اسیر یا در زندان ها جان دادند و یا به بردگی فروخته شدند ! چه ماه پیکرانی که جسم نازین خود را نثار صخره ها و آب های خروشان نمودند تا دست دژخیمان خونخوار با بدن پاک شان تماس پیدا نکند ! در هر صورت مثنوی این غمنامه آنقدر تلخ و سوزنده است که زبان از بیان آن ناتوان و خامه از نگارش آن عاجز است !؟  .

از جانبی دیگر خوشبختانه به همت و پشت کار پدر تاریخ نویسی کشور مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره به گونه ای ماهرانه ای وقایع جانسوز این قتل عام های وحشتناک و پی آمدهای آن ، در قالب کلمات پیچانده شده و به عنوان ارزشمندترین و مهمترین آثار  برای نسل های بعد به یادگار گذاشته شده است . بکارگیری مهارت های ویژه توسط مرحوم کاتب هنگام نوشتار ، این آثار عظیم و بی مانند را از دستبرد سانسورچی های دربار محفوظ نگهداشته که خوشبختانه امروزه پاره های مهمی از آنها (وقایع افغانستان و سراج التواریخ )به صورت مکتوب بدست ما رسیده است .

 بدون تردید ریشه های فاجعه خونین افشار را باید در این دوران نیز به کنکاش گرفت ، گرچه در جایگاه رهبری و قوماندانی  فاجعه دردناک افشار کسانی دیگر و از قوم دیگر قرار داشتند و ظاهرا هیچ ربطی به عبدالرحمان و بازماندگان وی ندارد ، اما با یک بررسی عمیق و دقیق از((هلوکاست)) عبدالرحمان خانی و آثار و پی آمد های آن میتوان به این نتیجه رسید که به یقین یکی از ریشه های دور این نسل کشی را باید در کشتار های وحشیانه ای دوران عبدالرحمان خانی جستجو کرد !  علل و عوامل که به گونه ای ریشه در وقایع تلخ و جانسوز آن دوران دارد به خصوص ریشه یابی دو عامل بسیار مهم و اساسی یعنی تعصب خشک قومی و مذهبی که از آن روزگار تا کنون همچون دو لبه ای یک قیچی زندگی و حیات سیاسی اجتماعی ، هویت ملی و فردی مردم ما را تکه تکه نموده و فتوای مولوی های درباری در آن دوران مشروعیت آن قتل عام های وحشتناک و نیز مشروعیت دیگر فجایع پس از آن همچون فاجعه خونین افشار و همینطور شرعی بودن کشتار های خونبار عصر طالبانی را در پی داشته است ، به عبارت دیگر مردم هزارستان در آن زمان چنان از حیات سیاسی و اجتماعی ، هویت فردی و جمعی ، خودباوری و شخصیت ملی و مذهبی تهی شدند که دیگر هرگز نتوانستند کمر خمیده شان را از آثار این بار گران ستم زا و ستم افزا راست کنند ! که مهمترین عوامل عصر عبدالرحمان خانی را میتوان این گونه به شمارش گرفت :

عوامل داخلی : 

·         فروپاشی نظام ملوک الطوائفی و پایان دوره ای استقلال نسبی هزارستان .

·         گسست شیرازه ای وحدت هزارستان با موضع گیری خان ها ، بیک ها و مردم در برابر همدیگر  .

·         حمایت برخی خان ها و میرها از طرح های حکومت مرکزی و تسلیم در برابر دولت عبدالرحمان خانی .

·         خیانت برخی از خوانین و اتحاد همکاری با حکومت مرکزی بر علیه خان و قوم مخالف .

·         موقعیت جغرافیای ویژه بدلیل کوهستانی بودن بسیاری از مناطق  هزارستان .

·         کمبود مواد غذائی و امکانات بدلیل خشکسالی ها و نداشتن مرز ارتباطی با جهان خارج و...    .

عوامل خارجی :

·         تلاش پیگیر حکومت برای تسلط بر هزارستان و افزایش توان حکومت مرکزی .

·         استفاده از تعصب خشک مذهبی و ملی بر علیه مردم هزارستان .

·         فتوای مولوی های درباری بر کفریت مردم هزارستان و مخالفان امیر عبدالرحمان .

·         محاصره اقتصادی کامل هزارستان و قطع راه های ارتباطی این منطقه .

·         ایجاد جنگهای خانمانسوز و استفاده از توان نظامی اقوام دیگر بر علیه هزارستان در این لشکر کشی .

·         سرانجام ، راه اندازی نخستین قتل عام و تلاش برای حذف فزیکی هزاره ها از صحنه ای سیاسی اجتماعی کشور.

ریشه های پسین :

یک – عصر خمودگی و خاموشی ! :

شاید عنوان خمودگی و خاموشی مناسب ترین عنوانی باشد که میتوان برای عصر پس از عبدالرحمان به کار برد ! زیرا با نابودی سران هزاره در دوره عبدالرحمان خانی و نیز غصب بهترین زمین های زراعی و حاصلخیز هزارستان ، نابودی چندین قبیله از قبائل مهم هزاره ، کوچاندن و آوارگی مردم در قالب ناقلین به دیگر مناطق کشور و یا مهاجرت مردم به کشور های همسایه که از نسل کشی ها جان سالم بدر برده بودند ، اعدام و حذف فزیکی سران هزاره ، ایجاد محدودیت برای سران که سر شان نثار چوبه دارها نشد !! و...  همه و همه ویژگی های را برای این دوره رقم زده اند که چیزی جز خمودگی و خاموشی کامل این مردم را در پی نداشت .

 گر چه در این دوره طی فرمانی از جانب حکومت بردگی هزاره ها رسماً لغو شد اما عملاً این بردگی تا سالها ادامه یافت در این دوره هزاره همچون قوم نجس های هند در شمار پست ترین طبقه اجتماعی قرار گرفته و از هر گونه امتیاز سیاسی ، اجتماعی ، عقیدتی و... محروم شدند ! در همین دوران است که مردم هزاره عنوان افتخاری جوالی ، ریسمان بدوش و نوکر را از دیگر اقوام کمائی کردند و پس از هر خدمت صادقانه با لقب هزاره موش خور از ایشان تقدیر شد ، جوالی زاده هم باید جوالی بار می آمد و حق تحصیل از ایشان کاملاً سلب شد گرچه بعدها برخی از هزاره های خانه زاد مورد ترحم قرار گرفتند و همچون موالی در میان اعراب مورد حمایت ملیت حامی قرار گرفته و با تذکره غیر هزاره به مکاتب راه یافتند !

در همین دوران مناطق هزارستان از نظر اقتصادی در تولید دام و فرا آورده های آن چنان آسیب دیده بود که سرانجام خود حکومت مجبور شد از این فاجعه جلوگیری کند . با باز شدن پای کوچی ها و حمایت حکومت مرکزی از ایشان ، به گونه ای زندگی این مردم بخت برگشته را سخت ودشوار کرد که بار ها مجبور شدند تاوان مواشی کوچی را بدان جهت بپردازند که چرا نزدیک راه ریشقه کاشته اند !!؟ کوچی ها با فروش چای و اوشلو ( نوعی گیاه برای شستشوی لباس) چنان مردم را زیر بار قرض برده بود که فرد بدهکار مجبوراً دختر اش را در این معامله ای نابرابر در برابر بدهکاری اش از دست داده و یا مجبور می شد بخشی از زمین ناچیز اش را به طلبکار کوچی قباله کند ! اینجا حرف خواستن یا نخواستن نبود چون معامله کوچی با دیوار هم شکل قانونی داشت ! او چای و اوشلو را کنار درب هر خانه میگذاشت و با صدای بلند میگفت : سال دیگر فلان مبلغ را از صاحب همین دیوار میخواهد !؟ این ها افسانه نیست بلکه حقایق تلخی است که بارها و بارها  در بسیاری از مناطق هزارستان تکرار شده است .

وضع مالیات گوناگون بر زمین های زراعی ، مواشی و دام ها ، روغن زرد ، پشم و پوست و... به اندازه ای زندگی نداشته ای مردم بیچاره را سخت و دشوار کرده بود که مردم نام زمین را غم گذاشته بودند زیرا محصول زمین به اندازه ای بود که به سختی میزان مالیات وضع شده را کفایت میکرد ! کار بجای رسید که مردم بسیاری به دلیل بدهکاری کوچی و فرار از عقب افتادگی  مالیات حکومت  ترک دیار نموده و برای همیشه کشور را ترک کردند ، بگذریم که این بخت برگشته ها در مسیر از هر صد نفر تنها ده نفر شان به مقصد میرسید ، عوامل حکومت هنگام گردآوری مالیات بر شدت این ستم سازی می افزودند طوریکه در مالیات شاخ پولی از خر هم که شاخ نداشت مالیات میخواستند ! وقتی کسی اعتراض میکرد پاسخ مأمور آن بود که هرگاه او بخواهد خر هم شاخ در می آورد !!؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! تمام طرح های حکومت و همکارنش بر آن بود بقیه هزاره ها از هستی بطور کامل ساقط کنند ! هزاره ها همه ای این ها را با بردباری عجیبی تحمل میکردند و دم بر نمی آوردند ، از بار گران ستم پشت شان خمیده بود کار بجای رسید که دیگر هزاره خودش هم خودش را فراموش کرده بود ، فریادی فروخورده ای در گلو داشت که هرگز از دهان خاموش او جز به صورت آه سردی بیرون نمی آمد ! ! .

به نظر میرسید که هزاره وجود خارجی ندارد بلکه اینان اشباحی مطیع و سر به زیر اند که دست تقدیر و سرنوشت آن ها را برای خدمت صادقانه به دیگر اقوام خلق کرده است کار بجای رسید که دیگر هزاره خودش هم خودش را فراموش کرده بود ! در این دوران هزاره از درون تهی شد طوریکه دیگر هویتی برای او باقی نمانده بود شخصیتی نداشت به قول رهبر شهید دیگر هزاره بودن جرم بود و حتی هزاره از هزاره بودنش خجالت می کشید ! از قیافه اش ، قد وقواره اش ، مذهب اش ، ملیت اش و... چه بسا مواردی بسیاری که هزاره تذکره تاجیک را برای فرزندش با هزار رنج و زحمت میگرفت تا حداقل فردای بهتر از خودش در انتظار فرزندش باشد !

 در چنین اوضاعی بود که طوفان خشم هزاره از تفنگچه دانشجوی هزاره( عبدالخالق شهید) غرید وطومار زندگی یک دیکتاتور ضد هزاره و ضد آزادی را در هم پچید ، پس از آن فریاد شهید بلخی خواب خوش دیکتاتورهای دیگر را آشفته کرد ، قیام ابراهیم خان گاو سوار در واقع بازتاب دیگر از فریاد علیه محیط خفقان زا و ستم افزای بود که همچون  آتش زیر خاکستر شعله کشید و سردمداران حاکمیت را تکان داده و سوزش آن تا مغز استخوان های شان نفوذ کرد .

بدون تردید تلاش این احیاگران هویت هزاره ، در این دوران خمودگی و خاموشی را باید ستود که رویش اندک امید را در مزرع لم یزرع دل های هزاره ها به دنبال داشت ، ریشه های فاجعه افشار در این دوران از آن جهت قابل بررسی است که سردمداران مثلث شوم زور ، زر و تزویر را در کنار هم قرار داد تا متوجه این موج طوفنده باشند و طرح نابودی آن را هرگز از یاد نبردند ، مشکل درون مذهبی مردم ما که یکی از ریشه های فاجعه افشار است در همین دوران شکل گرفت و شیعیان غیر هزاره از هزاره های شیعه صف شان را جدا کردند ، زیرا در این کشور به فرموده رهبر شهید : (( شعار ها مذهبی بود و عملکرد ها نژادی !!)) درست هم همین است زیرا دیگر شیعیان از تمام مزایای زندگی برخوردار بوده و حداقل حق شهروندی داشتند و چه بسا به مقامات بالای حکومتی هم راه یافتند ! زیرا اینان گرچه شیعه بودند ولی چون هزاره نبودند حاکمیت با ایشان مشکلی نداشت و این به یک باور تاریخی تبدیل شد چون سالها بعد مولوی خالص بر همین باور صحه گذاشت و رسماً اعلان کرد که شیعیان غیر هزاره از ماست ! .

 درست در همین دوران ، هویت ملی هزاره با هویت مذهبی او بصورت انفکاک ناپذیری در هم آمیخت چنان شد که هزاره شد شیعه و شیعه یعنی هزاره ! همین مسأله جرم این قوم را سنیگین تر میکرد چون این قوم بشدت مذهبی هرگز حاضر نبود چون دیگر شیعیان تقیه مطلق را رعایت کند ، رعایت تقیه گرچه از نظر مذهبی کاملاً درست بود اما برای هزاره عملاً کابردی نداشت زیرا کسی تقیه او را باور نداشت ! حتی هزاره های سنی همان محرومیت را میکشیدند که هزاره های شیعه ، همین مسأله باعث شد که هزاره با تمام سختی ها شیعه بودنش را علنی بداند و تقیه و تظاهر را برای همیشه از زندگی مذهبی اش حذف کند ! که تا امروز همین روش هم برای خودش و هم برای مخالفین اش همچون یک باور پایدار باقی مانده است .

دو – عصر خودباوری نسبی :

با کودتای هفت ثور سال پنجا و هفت و برچیده شدن همیشگی بساط حاکمیت آل یحیی ، برگی دیگری از زندگی سراسر رنج و زحمت هزاره ورق خورد همچنان که تمام اقوام ساکن کشور از آن به شدت متأثر شدند ، بدون گمان این دوران سر آغاز دوران طولانی آشوب ، کشتار ، جنگ های خونین ، تخریب و ویرانی کشور بود که تا امروز پی آمد های تلخ و ناگوار آن را نسل بعد نسل شاهد هستیم که بر اثر اشتباهات جبران ناپذیر حاکمان تازه بدوران رسیده ای کمونیست به وجود آمد .

 با وجود این می توان آن را عصر نوین در زندگی سیاسی – اجتماعی تمام وطنداران نیز به شمار آورد ، زیرا در همین دوران تعصب خشک و خانمانسوز مذهبی کاهش یافت ، فضائی نسبتاً باز سیاسی اجتماعی برای اقوام محروم کشور از جمله هزاره ها به وجود آمد طوریکه هزاره ها هم از جهان اشباح بیرون آمده و پا بدنیای واقعی گذاشتند ، حداقل در حد یک شهروند درجه چندم پذیرفته شدند ! بدور از تعصب و جمود اندیشی میتوان این دوران را با تمام کم کاستی هایش دوران بازیابی خودیت ، منیت ، هویت و شخصیت نسبی هزاره به شمار آورد ، فراموش نکنیم که هزاره ریسمان بدوش برای نخستین بار در تاریخ کشور بر کرسی صدرات تکیه زد و برخی دیگر از فرزندان هزاره به مقام های بالای دولتی دست یافتند . بگذریم از فاجعه ای جبران ناپذیری که بر اثر این کودتا برای تمام کشور بوجود آمد که خود بحث جداگانه می طلبد و مقام دیگر !

با اشغال کشور توسط شوروی سابق ، هزاره ها بر اساس باور های استوار دینی و اعتقاد محکم ملی از نخستین اقوام بودند که دست به قیام زده و در کمترین زمان ممکن هزارستان را آزاد نمودند و شهدائی بسیاری را در راه آرمان های دینی و ملی شان فدا کردند شهدائی گمنامی که متأسفانه تا امروز هم خود و هم بازماندگان شان در گمنامی مطلق و در بدترین شرائط روزگار میگذرانند ! مظلوم اند همان گونه که مظلوم زیستند و مظلومانه جامه ای سرخ شهادت بر تن کردند ! چه افراد و کسانی که از ثمره ای آن خون های پاک به نان و نوائی رسیدند هم خود و هم خانواده هایشان غرق در ناز و نعمت ! گویا که ارث اجدادی خویش را صاحب شده اند ......   ادامه دارد ....