خلق ی وا مانده...
خلق ی وا مانده در لجنزار شارلاتانیزم سیاسی!
یک = قرن ها است که این وادی ( فغان) در لجن فرو رفته و خفه شده است؛ همچون لش وامانده در برهوت متروک و دور افتاده یی!
لجن و تعفن از درو دیوار تاریخ، و از برج و باروی شهر و دیار آن سر به بیداد بر کشیده اند. و هر آنچه درماسوای پیوستگی به لجن بودن از بستر آن به تبارز بر تابیده است، عاق خلق، و تاریخ ان گردیده شده است! از این دیار مو لانا و ابن سینا و.. مطرود؛ و گونه هایی از ملا عمر ها بر تارک تاریخ آن بر تابیده اند..! « ملا عمر ی از جنس هزاره، از جنس تاجیک و افغان و....فرقی و تمایزی نیست، همین که در ماهیت خویش ملا عمر ی هست، برای خلق و تاریخ این سرزمین کفایت مینماید!
ادیان، مکاتب و حتی؛- دموکراسی با اون همه پشتوانه جهانی اش در این سرزمین منکوب و میخکوب به لجن گردیده شده است. لجن، تعفن و فساد؛ اسطوره بلند بالاو ایدیال انسان و جامعه افغانستان میباشد! لذا پیدایش و تداوم تاریخ ان در پیوستگی از قصی ترین ها در مظهر از الگو و نماد در تایخ آن به جلوس بر میتابند... بابا، پیشوا، راهبر، پیر، مرشد و....و حال بزرگترین مرد تاریخی قرن « نلسن ماندیلا کبیر » را میخواهند در استحاله از لجن بابا و راهبر گونه خویش فرو بکاهند..
دو = مسلخ، عدالت گاه تاریخی در این دیار بوده است ! شمشیر و تفنگ، در تبانی با شلاق ستم، ازمجرای شزیعت مذهب قبیله یی بر قدسیت بر تابیده، و جاری بر پیکره آن، در نماد و الگوی از عدالت تاریخی ... و یا به عبارت دیگر؛ عدالت در حیطه استبداد در این دیار و سرزمین، پیوسته در مسلخ شریعت، و در زیر ساطور مذهبی قبیله به قصابی گرفته شده است. قصاب، این یعنی راهبر، پیشوا، بابا و امیر.. امیر،بابه، پیشوا و رهبر.. این عبارت از قصی ترین قصاب شبستان تاریخ این سرزمین...! کشتن و به مسلخ کشیدن، اوج فوران بلوغ، و قدرت مندی نبوغ تاریخ ی انسان این سرزمین محسوب گردیده شده است! لذا؛ مجموعه نبوغ ها یا در راستای عمل به قصاب شدن مبذول گردیده شده است، و یا در وصف جنونیت هار گونه از قصابی های تاریخ این سرزمین! قصاب در لباس امیر و بابا، و شارلاتانیزم سیاسی همگام با ارتجاع مذهبی، در توصیف و قهرمان سازی از قصاب و استبداد! تفنگ، شمشیر و جنونیت؛ نماد غرور ملی و بخش بنیادین هنجار و خصلت اجتماعی آن بوده؛ لذا، در هنگامه های سگ جنگی ها و بخصوص در خیابان های کابل؛ جنونیت و هار بودن، عقلانیت و انسان بودن را مغلوب خویش بر میتابد! و حال در سایه دموکراسی ترین ادوار تاریخی خویش، روز نامه های هر روز این دیار با تیترهای از بریدن گوش، لب، بینی و حلق، به دست نشر سپرده میشوند و...
مسلخ، قصاب، و رمه؛- ملزومه های تاریخی در پیامد ایجاد سرزمین افغانستان بوده اند؛ ارتجاع، استبداد، و شارلاتانیزم سیاسی، کار گذاران احداث مقوله یی بنام افغانستان..
سه = شارلاتانیزم سیاسی، در نماد از روشنفکر و مصلح؛- درد ناسورتاریخی دیگری بر پیکره جامعه و تاریخ افغانستان بوده اند! موش های کور در بار و حاکمیت؛ و خفاشان شب پرست، برج عاج نشین؛ در ردای بالا بلند مفاخر روشنفکر، و روشنگری؛ نشسته بر تاراک تاریخ این سرزمین، در لباس محقق، دانشمند، شاعر، ادیب و.. زخمه شارلاتانیزم سیاسی چه بسا عمیق تر از استبداد تاریخی پیکره این ملت و جامعه را به زخمه گرفته است! که؛ شارلاتانیزم سیاسی فرهنگ، باور و داشته های معنوی توده ها را اماج تحریف، چپاول، و وارونه سازی قرار داده اند..هیچ فاجعه یی عمیق تر از تحریف اندیشه و باور، شالوده و ساختار بنیادی جامعه و خلق ی را به تباهی بر نمیافکند.
شار لاتانیزم سیاسی روی دیگردیگر ی از سکه استبداد سیاسی میباشد! که؛ استبداد سیاسی و شارلاتانیزم سیاسی هردو بنیاد و ساختار عقلانیت خلق و توده ها را بر میافکنند! در قاعده نیت و عمل این هر دو پدیده، انچه را که کوچک ترین اهمیت و بهایی برای ان قایل نه میباشند، این همانا فهم، آگاهی، شعور و ارزش های انسانی نهفته در نهاد جامعه میباشد! شار لاتانیزم سیاسی شعور و اندیشه خلق را در هاله هایی از توهم، هوچی گری و غوغا سالاری، به لجن وا داشته، و در پیامد از شعار های احساس برانگیز موج سواری مقطعی را بستر سازی نموده، و بر خر مراد میتازند!. شارلاتانیزم سیاسی در تبانی با ارتجاع مذهبی پیش قراولان استبداد حاکمیتی بوده اند.
شارلاتانیزم سیاسی و استبداد سیاسی، این هر دو پدیده های اجتماعی اند که در پی نشستن بر شانه های خلق الله، و سواری گرفتن از گرده های آنان مساعی به خرج میدهند. برای آنکه بر گرده خلقی به سواری نشست، در گام نخست آنان را به خرف بودن باید وا داشت، شعور و شرف آنان را به لجن آلوده اش باید کرد. و آنگاه بر گرده ها شان به سواری نشست. ارتجاع و شارلاتانیزم سیاسی در افغانستان تا هم اکنون در این امر همواره پیشگام و موفق بوده اند. و حال؛ در طلیعه از دموکراسی؛ بقا و تداوم حاکمیت های استبدادی رو به افول گذاشته اند. حاکمیت های استبدادی دارند به زباله دان تاریخ میپیوندند. و حال، این شارلاتانیزم سیاسی است که همچون زالو، بر زخمه های جهل و عقب افتاده گی اجتماعی این دیار جا خوش نموده و از ان دارند تغذیه مینمایند! جامعه حقیر، در تبانی با اندیشه های حقیرانه، با نماد الگو، و اسطوره های حقیرانه، بستری مناسب برای شارلاتانیزم سیاسی بوده و خواهد بود. نمادهایی از جنس بابا ها و راهبر های آغشته تا به گلو به خون این ملت و جامعه و...
استبداد سیاسی در سایه چماق و شمشیر ملت و جامعه یی را در ورطه از لجن و زبونی وا میدارد، و شارلاتانیزم سیاسی در سایه هوچی گری، هیاهو، اغفال، غوغا سالاری و قلم کشیدن، ملت و جامعه یی را به لجن بر می کشند..در هر دوگونه از این عمل، این توده ها هستند که با آنها همچون رمه یی از گوسفندان معامله میگردد... شارلاتانیزم سیاسی، در تبانی با استبداد سیاسی، و همیاری استبداد مذهبی؛ تا هم اکنون در افغانستان و تاریخ آن پیشتاز ترین ها بوده اند! آنان؛ مو زیانه و هار در بازی سیاست و قدرت، خلق و شعور تاریخی آنان را همواره سفیهانه به بازی گرفته اند.. وای. بر خلق و ملتی که شارلاتان سیاسی از درون آن به عنوان مصلح و روشنفکر قامت بر افراخته، و پرتره ماندلا بزرگ را در کنار جنگ افروزان تاریخی این سرزمین به اهتزاز در آورند..
افغانستان و تاریخ آن در عدم داشتن روشنفکر مسئول، متعهد و خلاق، همواره سوگ مند و عزا دار بوده است. واقعیت های تلخ تاریخی ان گواه بر این ادعا میباشد...