http://jaghori2.persiangig.com/modiran/mkhuorami.jpg

سوغات دیار سخی (1)

با عاشوراییان وطنی!

محرم امسال برای من که بعد سالها به زادگاهم برگشته بودم بسیار جالب و خواستنی بود. برنامه های فشرده کاری از سخنرانی های هر روزه و هر شبه در یکی از مساجد «ناوه گری» تا رای زنی های مدوام با خیریین منطقه برای کمک به بازسازی و نوسازی مسجد ولیعصر(عج) بازار انگوری و تا شرکت و سخنرانی کوتاه در تاسوعای حسینی در منبر اشکه و تا نذر خوری ها و... همه و همه جالب و جذاب و البته، موفقیت آمیز بود. همکاری هیأت امنأ مسجد مذکور، بخصوص استاد عادل، استاد فیاض رئیسی و... ستودنی بود. روز پانزدهم که به کابل برگشتم اینجا(اوشار یا افشار) بخصوص کوچه بوت آهو، که خانه ما آنجا قرار دارد، به یک قشله عظیم عسکری تبدیل شده بود. با سختی زیاد خود، خاله و پندگ و پندوگ را به خانه رساندم، دیدم بودن اینجا مساوی با حصر در خانه است، تصمیم گرفتم به آرزوی دیرینه ام در مسافرت به شهر مولا، جامه عمل پوشانم.

به سوی دیار مولا !؟

روز بعد (چهارشنبه شانزدهم محرم) صبح زود، با گذر از سد تلاشی های متعدد سر کوچه ی، بین کوچه ی و سر خیابانی به زحمت بسیار از مسیر کوته سنگی و با عبور از مرکز شهر کابل، خود را به سرای شمالی و از آنجا به ترمینال مزارشریف رساندم. در موتر تونس دو نفر هزارگی بچه و یک خانواده شلوغ و پر سرو صدای ازبک، همسفران مسیر مزار مولا بود. سفر ما با گذر از کندوی اوغونستان(منطقه شمالی) آغاز شد. شنیده بودم که در عصر طالبان، آن مناطق سرسبز و حاصلخیز را به زمین سوخته بدل کرده اند! اما، حال که سالها از آن دوران تلخ میگذرد، بازسازی به شدت جریان دارد. دیگر از ویرانی های زمان جنگ و زمین های سوخته چندان خبری نیست.

جاده صاف، هموار و تازه اسفالت شده سرک شمالی، آدم را به یاد سرک های کشور های از ما بهتران می اندازد. از جبل سراج که به دره سالنگ وارد شوی تازه اوغونستان واقعی را حس خواهی کرد: اسفالت های کنده شده، تکان های شدید موتر و  تو که مثل «گندم بیروون روی تاوه» میلرزی و ناخواسته میپری!! خاکباد زیاد و سوز سرما که تا مغز استخوانت نفوذ میکند. همه و همه به تو یادآوری میکند که زیاد خیال پلو نزن، تو در بخشی از خرابستان خودت استی نه دیار از ما بهتران!؟

کوتل سالنگ

بی گمان کوتل سالنگ از سخت ترین، خطرناک ترین، بلندترین، ترس آورترین و در عین حال جالب ترین قسمت راه میان شمال و جنوب کشور است. در برخی موارد نگاه به پایین و نظاره ای پرتگاه های هراسناک، مو را بر تن آدمی سیخ سیخ میکند، بخصوص که در آن هنگام گذرگاه مذکور ابری، بارانی و مه گرفته باشد. از پایین کوتل پیدا بود که آن بالاها باید مه و چنگ وجود داشته باشد. اما، هرگز فکر نمیکردم که هنگام سرازیری به طرف سالنگ شمالی و خنجان، چنگ و مه چنان غلیظ شود که موتروان ناچار باشد با حرکت لاک پشتی ساعت های دلهره آوری را برای مان رقم زند. زیرا، در چنین حالتی با نبود هیچ گونه علامت که حریم جاده را نجات دهد، احتمال سقوط به داخل دره های عمیق و هراسناک بسیار زیاد است. سرانجام با سلام و صلوات بسیار پس از ساعت ها خزندگی به خنجان و دوشی واقع در انتهای دره سالنگ شمالی رسیده نفسی راحتی کشیدیم .

شهر کوچک دوشی، در دو راهی سالنگ و سرک شاهی قرار دارد. سرک شاهی که از دره شکاری در ولایت بامیان به سمت شمال سرازیر میگردد، پیش از راه اندازی مسیر سالنگ، تنها راه ارتباطی میان شمال و جنوب کشور بوده است. این شهرک کوهستانی به مراتب از سفر قبلی ام در سال 75 خرابتر شده است! کثیف، شلوغ، تنگ و آلوده!؟ سرک خراب به سوی پلخمری، همچنان مسافر بیچاره را مانند اسپند روی ذغال می لرزاند و می پراند. اما، سفر در کنار رود خروشانی که از دو آب سالنگ و بامیان تشکیل یافته حتی در این فصل نیز ظرافت و زیبایی خاص خود را دارد. گرچه کارخانه ریگریشن و آسفالت کنار جاده، حکایت از بازسازی این راه دارد! اما، از تنها چیزی که در این راه پر گرد و خاک و لرزانگ خبری نیست همان کلمه زیبا و دلنشین «بازسازی» است که خود به آرمان و آرزوی هر موتروانی بدل گشته است.

پلخمری نه چنان است که من دیدم پار!؟

شهرک نسبتاً جالب و کوهستانی پلخمری که در سال 75 شاهدش بودم، این دفعه نه تنها جالب نبود که حتی خسته کن و کسل کننده به نظر می آمد! شلوغ، کثیف با خیابان های پر از کثافت و کوپه های آشغال که به ذوق هر بیننده ضربه میزد. امید داشتم این شهر بیش از پیش زیبا و دلنشین جلوه کند! آن زمان که سید جعفر نادری پسر سید منصور نواسه سید کیان رهبر اسماعیلیه اوغونستان زمامدارش بود، به مراتب بهتر از حال بود. به ذهنم خطور کرد که نکند، این بی توجهی دولت در امر بازسازی، نصیب تمام شهر های شمال شده باشد!؟ اگر در جنوب ساخته ها را وحشی های تمدن ستیز ویران میکنند، خوشبختانه این بهانه در شمال وجود ندارد.

 زیرا، از هندوکش که بگذری امنیت بیشتری را شاهد استی! انگار که گناه شمالی ها بخشوده باشد و به آرزوی دیرین خود در بدست آوری «امنیت» رسیده باشند، نعمتی بی مانندی که در جنوب حکم کیمیا و نوشدارو را پیدا کرده است، آرزوی که حداقل تا این زودی ها دست یافتنی نمی نماید! درست به دلیل نعمت امنیت است که در شمال کشور، زندگی بصورت شبانه روزی و بیست و چار ساعته جریان دارد.

به سمت سمنگان

از دور راهی بلخ و قندوز که بگذری، تقریباً پلخمری را پشت سر گذاشته ای، سرک سمت سنمگان خوشبختانه تازه ساز و بسیار صاف و خواستنی است. حرکت روی این سرک هم موتر را راحت میکند و هم موتروان و مسافر نفسی به راحتی میکشند. دیگر از لرز و پریدن غیر ارادی خبری نیست. در این مسیر، مسافت بسیار شاهد سرزمین های زراعتی هستی، بوته های به جا مانده از شالیزار ها، آدم را به یاد برنج خوشمزه و مشهور بغلان می اندازد! شاید سرزمین بغلان تنها دیاری در این کشور سنگستان باشد، که شالیزارهای وسیع و گسترده دارد و این چنین برنج خوشمزه در آن به عمل می آید. در کنار شالیزار ها، باغ های فراوان میوه نیز جلب توجه میکند. گرچه در این فصل از سال، بی برگ و بار و لخت و عور تشریف دارند؛ اما، همچنان زیبا و چشم نواز اند.

«سمنگان» شهرک کوچکی است در این مسیر، که بر خلاف نام دهان پر کن اش، بسی کوچک می نماید. تنگی تاشقرغان از جالب ترین و جذاب ترین نماد طبیعی این مسیر است، که توجه هر رهگذری را به خود جلب میکند. در امتداد ورودی این تنگی شاهد لاشه های بسیاری از زره پوش های روسی هستیم که بصورت منظم کنار هم قرار گرفته اند، انگار که اینجا بخشی از موزه صحرایی عبرت انگیز تاریخ است. مشاهده بقایای زره پوش های منهدم شده خود حاکی از سالهای مقاومت و جهاد است. شاید در سنگ سنگ این دره ای بسیار تنگ، هنوز نشانی از شهادت و پای مردی مردانی باشد که روزگاری مردانه جان دادند، تا سرزمین مادری شان را از یوغ بردگی شوروی نجات دهند.

 اما، امروز شوربختانه اوضاع به جای رسیده که ما نه تنها از اشغال نفرت نداریم؛ بلکه، با التماس از دیگران میخواهیم همچنان مهمان ناخوانده کشور مان بوده و با منت طوق بردگی مان را به ما ببخشند! بهر صورت این گذرگاه در قسمت انتهای اش بقدری تنگ و باریک میگردد که واقعا کلمه «تنگی» زیبنده آن است. از این تنگی به سختی یک سرک و پایه های برق را، از کنار یک «قول آو» عبور داده اند. به راستی زیبا، جذاب و سحر انگیز است. ادامه دارد ... .