مظلومیت بی انتها !
مظلومیت بی انتها !
((فُزتُ و رَبّ الکعبه !؟))
چه بگویم از تو که تو همزاد اسلام و آیین مایی؛ تو مولود کعبه و تنها مهمان ناخوانده ای خانه ای خدایی! از آغاز تا انجام در این فضیلت تو تنها ترینی! تو نخستین شاگرد آخرین پیامبری؛ به فرموده ای خودت، همچون کودکی دنبال مادر، دنبالش بودی! تو تنها وصی و برادر رسالتی در مهمانی عشیره! تو نخستین و تنها فدایی پیامبری در «لیله المبیت»! تو خلیفه و جانشین نبوتی در سفر هجرت! تو رزم آور میدان نبردی در عرصه های جهاد و شهادت! تو پهلوان لافتایی و صاحب ذوالفقار! تو نماد همه ای ایمانی در برابر همه ای کفر در خندق پیروزی! تو جان فدای پیامبری در «یوم الاُحُد»! تو تنها گشاینده ای قلعه های خیبری که با شایستگی مدال آسمانی دوستی خدا و رسولش را به گردن آویختی! تو شایسته ترین سخنوری در خوانش سند برائت! تو جان پیامبری در میدان مباهله! تو همان «اَخّ الرسولی» در جشن اُخوّت! تو تنها همسر و یار دُخت بی مانند پیامبری، که اگر نبودی فاطمه را کُفوی نبود!.
تو نماد اکمال دین و اتمام نعمت خداوندی در جوشش بِرکه ای«غدیر»! تو مظلوم ترین مظلوم تاریخی در پی رحلت رسول اعظم! تو تنها قربانی فتنه ای بزرگی در صحنه ای «سقیفه»! تو ریشه ای تشیّعی، نه تو خودِ تشیّعی که اگر نبودی شیعه ای نبود و اگر شیعه ای نباشد، نه آیینی راستینی هست و نه فریادگر عدالت خواهی ای! تو پدر امامتی و جانشین نبوت، تو حجت اللهی و «اصل الحُجَج» تا انجام تاریخ! تو همان نماد صبری در شب سرد سکوت! تو همانی که استخوان در گلو و خار در چشم شاهد به یغما رفتن میراثت بودی؛ اما، برای حفظ باورهای مقدست دم بر نیاوردی! تو تنها مویه گر آشنایی نخلستان های کوفه ای! صدای تو به گوش چاه های بی کسی، سمفونی غم بود و موسیقی اندوه! تو در اوج آشنایی شب های یتیمان کوفه، ناآشنایی که وقتی رفتی تازه گَرد یتیمی بر رخسار شان نشست، دریغا چه دیر!؟.
تو در اوج عزت و عظمت، مظلوم ترین ستمدیده ای عالم و آدم بودی! پس از تو جانشین ات را در عالم بی کسی به بند «صلح» دژخیم کشیدند و مُهر سکوت بر لبانش زدند! کمی بعد کسانت را در مسلخ «زر»، «زور» و «تزویر» به قربانگاه بردند! گلوگاه نوزاد شش ماهه ات را پیکان کین چه سبوعانه درید! آنطرفتر چه قامت های رعنایی که با تبر جهالت نقش زمین شدند! آن سوترک آب هم شرمنده ای عباس شد!؟ خورشید عاشورا از این همه بیداد بر آل رسول سرخگون شد و رُخ در پرده ای ابر و غبار پنهان کرد، تا شاهد تماس خَنجر ددان بر قفایی حَنجر «سبط الرسول» نباشد! در گرگ و میش آنروز، بیابان«طَف» نیز شرماگین تماشاگر هجوم شعله های ستم بود بر خیام آل النبی! و... آی دریغ و درد که منبرهای جهان اسلام با توطئه ای «باند طلقا» ده ها سال شاهد سَب و لَعن تو بودند! در این میان ؛ تنها ملت غیور «غور و غرجستان و سیستان»، مدال افتخار«انکار سَب» تو را شجاعانه، برای همیشه ای تاریخ به گردن آویختند!! پیروانت قرن ها قربانیی محبت تو اند، می سوزند و می سازند؛ اما، عشق تو جاری و ساری شریان های وجود شان است! چگونه می شود مِهر تو را از خانه ای دل شان بیرون کنند!؟ هرگز هرگز ...!! مِهر تو ذات شان است و مگر می شود قالب را از فطرت تهی کرد !!؟ .
عدالت همیشه جاری !
تردیدی ندارم که تو تنها امام و پیشوایی شیعه نیستی، بی گمان تو فقط امیر مسلمانان هم نیستی، یقین دارم که تو راهبر تمام عدالت خواهان جهانی! آن هم نه مختص عصر معاصرت که در فراخنایی تاریخ؛ هر جا سخن از عدل، عدالت و عدالت خواهی باشد، ناخودآگاه تو در اذهان همه ای انسانهایی عدالت خواه همچون چشمه ای ابدی و بی پایان جاری و ساری استی! تو دروازه ای دانش نبوتی! تنها وارث علم بی پایان خدایی وگرنه چگونه بر منبر «سلونی ...» فریاد پرسش از خود سر میدادی!؟ شک ندارم که تو مظهر ایمان بی انتهایی! به یقین تو مجسمه ای تقوا و نماد پرهیزگاری ای و... در عجبم که چرا دژخیمان متعصب کور اندیش، فرق تو را با تیغ زهرآگین شق القمر کردند!؟ گویا ستم خواهان نادان و نادانان ستم افزا به خوبی دریافته اند، که باید جایگاه «اندیشه» را نشانه روند، تا دیگر شاهد رویش بذر برادری، برابری و همدلی و هم اندیشی در طول تاریخ نباشند! اما،تو شهید و شاهد راه حقی؛ تو مشعل فروزانی عدالتی در شب دیجور ستم سازان! تو فریاد خاموش مبارزه ای با کج اندیشان و کج کیشان، تا ابدیت تاریخ! تو نوری هدایتی و چراغ راهنمائی امت، که هرگز به خاموشی نخواهد گرایید! تو عدالت همیشه جاری ای!؟.