ملیت

ناگفته پیداست که در این اواخر هزاره ها -آگاهانه یا نا آگاهانه- شدیداً شیفته "ناسیونالیزم کورهزارگی" شده اند. البته نگفته پیداست که این امر آن ها را به شدت آسیب پذیر و شکننده ساخته است . به گونه ای که در کشتارهای غیر انسانی هزاره ها به ویژه در کویته، مشاهده می شود که هیچ غیر هزاره ای با ما حتی همدردی لفظی هم نمی کند. دلیل آن نیز روشن است و آن اتکا ما به ناسیونالیزم کور و درگیری با سایر اقوام تا سرحد دشمنی است. از این آتشی که ما به نام "قوم" و "هزاره" روشن کرده ایم دودش تنها به چشم خود ما می رود. زیرا ما در جهانی زندگی می کنیم که ارزش های انسانی و کمال گرا جای ارزش های خرد و حقیری مثل قوم و منطقه و نژاد را می گیرد. دنیا به سمت جهان وطنی به پیش می رود.

اگر ما تغیرموضع ندهیم و معیارهای سازنده ای همانند تفاهم با اقوام دیگر را در خود ایجاد نکنیم، نابودی کامل فرهنگی ما قطعی خواهد بود. منطقی نیست که ما همه را خائن، دشمن و ستون پنجم ... بخوانیم، آنگاه از آن ها توقع همدردی وهمدلی و یا همکاری در عرصه های مختلف را نیز داشته باشیم. برای بیرون رفت از این بینش خانمان سوز، کمترین و اساسی ترین کار بیرون رفتن از "هزاره گرایی کور" و گراییدن به "منافع معقول هزاره" به عنوان یک انسان است. زیرا باور مطلق به حقانیت هر امری که هیچ جای شکی را باقی نگذارد، باور نیست؛ جزم اندیشی محض است. جزم اندیشی در هر حالت خرافه است و محکوم به بطلان.
البته بیشتر افرادی که در هویت تاریخی، فرهنگی و فکری خود چیزی برای افتخار ندارند، معمولاً علمبردار چنین غائله هایی می شوند والاّ  کسانی که هویت انسانی و آموزه های اخلاقی، فرهنگی و ارزشی برای خود داشته باشد هرگز خود را مقید به مقوله هایی از این نوع نمی کند. بی تردید چنین فردی می تواند کمبودها و خطا های مردم خود را واضح تر از دیگران ببیند و راحت تر آن ها را به چالش نقد گرفته و برایش راه حل تکاپو کند.
 همچنین عده ای از افراد سودجو، از این بازار مکاره بطور ماهرانه ای بهره برداری کرده و با آبروی فرهنگی قوم و ملتی دارند کماییگری می کنند. به دیگر سخن این عده ی سودجو و فرصت طلب می خواهند از این طریق در بین مردم جایگاه و پایگاه اجتماعی برای خودشان دست و پا کنند. اگر از حق نگذریم این طیف در کار گل آلود کردن آب و گرفتن ماهی مقصود موفق ترین قشر جامعه ما به حساب می آیند. این ها با تبلیغات مفرط در جامعه می توانند جمعیت کثیری را به سادگی اغفال کنند. رمز موفقیت این گروه این است که در وحله اول زمینه سازی می کنند و در واقع به عوام الناس نمی گویند که شماها نفهم هستید. قدرت تشخیص و تفکر ندارید بنا بر این باید پیرو باشید بلکه برعکس گفتارهای مذهبی شان را با عربی پر طمطراق به متخصصین خودساخته راجع می کنند. به همین دلیل همه در گفتارهای شان نمی گویند که این سخن من است بل "قال تبارک و تعالی فی قرآن الکریم" و یا "قال علی فی نهج البلاغه" ویا "فلان نخبه هزاره" این گونه فرموده است. وقتی این زمینه مساعد شد شروع به کشت و برداشت می کنند.
استفاده از برچسپ هایی نظیر سید، تاجیک، اوغان، قزلباش، کمونیست، چپی، عقده یی، منفی گرا، کم سواد و غیره که در سال های اخیر کم هم مورد سو استفاده قرار نگرفته، و بسیار هم کارساز اند و مؤثر؛ بارها از سوی این قشر علیه رقیبان به کار برده شده و می شود.  این امر باعث شده که آن هایی که چیزفهم اند، زمینه را مساعد ندانسته و ترجیح می دهند که گوشه گیری کنند و کاری نکنند که زیانش بیشتر از سودش باشد.
اینجا است که هم مردم عادی و هم منورین ما حالت انفعالی پیدا کرده و تبدیل به موجودات بی خاصیتی شده اند که هر کس به سادگی می توانند از آنها استفاده ابزاری کنند. این بی تفاوتی در برابر سرنوشت جمعی و تن به تقدیر سپردن،  تبدیل به یک سنت بویناک شده که نسل ما در آن گیر افتاده است. نسلی که نه قدرت عصیان دارد و نه تحمل پوسیدن.
راه بیرون رفت از این معضلات به نظر این قلم تغییر در باورها وطرز نگرش بر اساس ضرورت های زمانی ومکانی است. همچنین اعتراف درباب قصور و کوتاهی هایی که انجام می دهیم و یا عیوبی که داریم و کارکردن برای رفع یا بهبود آن ها. ارتقای سطح آگاهی عامه برای تغییر در معیارهای اجتماعی مثلاً از شیخ و ملا و حاجی وزوار به درست اندیشیدن و درست برگزیدن. تعدیل در فرهنگ فاتحه یا مرده داری و ارج گذاشتن زنده ها. ایجاد رابطه منطقی  با سایر وطندارها براساس احترام متقابل. قدردانی از شخصیت های فرهنگی و ادبی بر اساس اهلیت نه قومیت. بررسی کمبودها و ایجاد برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت برای اهداف متذکره و جذب افراد مربوطه. تمرکز به کارهایی که مربوط به ماست نه دست اندازی در حل و فصل مسائل جهانی و افغانستانی.
به گفته خواجه عبدالله انصاری عیب ما در آن است که از وقت پیش می خواهیم و از حق بیش. ما نیاز داریم که به زبان مردم سخن گفته، اهداف و مقاصدی را برای آن ها پیشنهاد کنیم که با ضرورت ها و نیازهای آنان منطبق بوده وبرای آن ها هم قابل قبول و هم قابل درک باشد. این کار از عهده ی هرکسی ساخته نیست. در این زمینه ما باید افراد متفکر وآگاه و دلسوز خود را شناسایی کرده و زمام امور را به آنان بسپاریم  و از آن ها حمایت کنیم. این گونه افراد در جامعه ما محدود نیست اما بادریغ، به علت سهل انگاری ما هر کدام در گوشه و کنار گوشه ی عزلت اختیار کرده اند.
هرگاه تنها از نظر اقتصادی موضوع را حلاجی کنیم قضیه به خوبی روشن خواهد شد. در کشوری مثل استرالیا تعداد هزاره ها را اگر شصت هزار نفر در نظر بگیریم که البته هر روز -الحمدالله- در حال افزایش اند، و هر کدام هم هر روز یک دلار به آدرس اهل فرهنگ و هزینه های فرهنگی جامعه ی ما در نظر بگیرند؛ روزانه شصت هزار دلار خواهد شد و سالانه تقریباً بیست و یک میلیون دلار خواهد شد. اگر روزانه پنجاه سنت در نظر بگیرند سالانه تقریباً بیش از ده میلیون دلار خواهد شد که هزینه های صدها شخصیت علمی، ادبی، هنری و بنیادها و مؤسسه های ادبی و علمی را تأمین خواهد کرد. هزاران کتاب و رساله را چاپ خواهد کرد.حتی زمینه ارتباط بیشتر روشنفکران و اهل فکر ما را با مردم بیشتر و نزدیک تر خواهد کرد. این البته که تنها وظیفه مردم هم نیست. هنرمندانی که دست شان به دهان شان می رسند نیز می توانند در این امور اجتماعی و فرهنگی پیش قدم شوند و کنسرت های شان را در خدمت اهداف ملی و فرهنگی ولو در حیطه ی یک قوم جهت دهند و از شخصیت های ادبی و روشنفکر ما به حمایت برخیزند.
 مشکل اساسی جامعه ما در چنین شرایطی عدم درک کار و آثار فرهنگی اهل فکر و فرهنگ ماست. مردم ما درست به همین دلیل از درک ارزش یک اثر فکری مثل کتاب یا یک مجله فرهنگی و علمی یا ادبی و هنری با بلیط کنسرت یک خواننده بازاری عاجز اند. این مشکل هم راهکار دیگری ندارد مگر کار فرهنگی که آن هم تنها به دست فرهنگ مداران، اهل فکر و فرزانگان ما حل شدنی است. به هر طریقی که شده باید این احساس به وجود آورده شود. در غیر این صورت، استعدادهای فکری جامعه ی ما یا باید منزوی شده و استعداد های شان ضایع گردد و یا برای زنده ماندن و نفقه ی اهل وعیال بالاجبار در خدمت نگرش های متحجرانه و قبیله ای قرار بگیرند.
  کلام آخر این که اگر ما نتوانیم مردم خود را به آن سطح آگاهی برسانیم که به طور نمونه  شخصیت هایی چون واصف باختری، جواد خاوری، عسکر موسوی، سیما ثمر، اسدالله شفایی، بصیر احمد دولت آبادی، سلطانعلی کشتمند، لطیف پدرام، کاظم کاظمی، ابوطالب مظفری، سید نادر احمدی، شکریه عرفانی، شفیقه حبیبی، فرهاد دریا، داوود سرخوش، هارون یوسفی، اسد بودا، معلم عزیز و غیره را بدون در نظر داشت قومیت، ایدیولوژی و جنسیتی از خود ندانسته و از آن ها آگاهانه حمایت نکنیم، در واقع به  دعوت بت سازان و تحمیق گران سیاسی لبیک گفته ایم و همراه با آنان باید به کسانی شخصیت بگوییم -آن گونه که حالا می گوییم- که برای ما چیزی به جز فاجعه نیافریده اند.
سید بزرگوار ما آقای مظفری احساس درونی من و امثال من را از قول شاعر زنده یاد عماد خراسانی چه زیبا بیان کرده است:
ما عاشقيم و خوشتر ازاين كار كار نيست
يعني به كارهاي دگر اعتبار نيست
داني بهشت چيست كه داريم انتظار
جز ماهتاب و باده و آغوش يار نيست
بر خيز دلبرا! كه در آغوش هم شويم
كان يار يار نيست كه اندر كنار نيست
اما دریغا که همین مفاهیم بلند و سودمند و همین بینش انسانی این عزیزان در جامعه ی ما با جمله ساده ی: "این آقا شعرمی گوید" نادیده انگاشته می شود.

حفیظ انگوری