دیگه صبرم تمام استه، موشه کُشتار لالی جان!

شیده دنیا دَ پیشِ وُقره هایم تار لالی جان!

دمِ ظهر است و گرمی مثل آتیش می کشد شعله

لب خشکِ علی میدیه مره آزار لالی جان!

بیده رخصت که بیرق‌دارِ عاشورا کده اوماغ

بگردد قیله قیله در رهت این بار لالی جان!

تو کیمتو گفته بودی مردم خاو رافته‌ی دنیا

قدی قربانیِ از مو موشه بیدار لالی جان!

تو می دانی که این نامردمان کوفی و شامی

برای کشتنِ مو گشته اند آشار لالی جان! ...

#

صدا، یک لاظه باد از بین جنگل می رسد درگوش

که افتادم به چنگ گله‌ی کفتار لالی جان!

نکردم میده عهدم را دَ تای نیزه و شمشیر

تو توغ کو بازوانم گشته است اَوگار لالی جان!

مرا تا زنده‌ام در خیمه های مو، مبر زیرا

خجالت می کشم از کودک و بیمار لالی جان!

خجالت می کشم اما یقین دارم که بیرق مه

ازی باد بال شوه در کوچه و بازار لالی جان!

تهران – محرم 1391