عشق جاوید
عشق جاوید !
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق **** ثبت است بر جریده ای عالم دوام ما

اما، ما همچنان سوختیم و ساختیم صبورانه برای زندگی تلاش کردیم، سختی کشیدیم و همچون پولاد آبدیده سخت تر شدیم! استقامت ورزیدیم و مقاومت کردیم! مثل همیشه با شعار و شور و شعور پرچم های افتخار، بر قبرهای تازه ای شهدامان کاشتیم! دردمندانه گریستیم ولی مردانه خم به ابرو نیاوردیم! از حذف فزیکی همنژادمان نهراسیدیم! ترک صحنه نکردیم، از میان آتش و خون دیگرباره، ققنوس وار قد برافراشتیم! همچون سرو سرفراز راست قامت ماندیم و دشمن را ناامید نموده ذلیل گردانیدیم! چرا که زندگی کردیم و زندگی بخشیدیم! جوان شدیم و جوانمرد ماندیم! عروسی کردیم و عروس شدیم! زاده شدیم و زیاد گردیدیم! بزرگ شدیم و بی وقفه تلاش کردیم! علم اندوختیم و دانش افزا شدیم! با کارهای سخت، نان غیرت روی سفره های تهی خانواده هامان گذاشتیم! در نهایت ثابت کردیم که ما همچنان ثابت و استوار استیم و خواهیم بود! ماندیم و می مانیم و خواهیم ماند!؟
دراین میان، محرم دیگر از راه رسید، ابر اندوه، سایه ساز سرزمین دلهای غمبارمان گردید! ناخودآگاه به شور و شوق افتادیم، ذوق و عشق نهانی که هرساله مهمان جانهای بی قرار مان است! هرپاره ای از ما، در هر گوشه دنیا، به تکاپو افتادیم، که چگونه محفل ارادت به سالار آزاد مردان را برپا کنیم! ناخواسته به سوی مجالس عزاداری کشیده شدیم گویا شرکت در آنها شارژ سالانه ای حیات مان است! زیرا، ما هرجا که باشیم حسینی هستیم، حسینی ماندیم و حسینی خواهیم ماند! برای این قلم بسی جای افتخار است که در دنیای فرصت سوز کنونی، عزّت ساز شده و با ناداشته های از خامه ای ناتوانش به بهانه محرم حسینی، بار دیگر گام زن جهان مجازی گردد! و بخشی از سوگنوشته هایش را همچون تحفه ای درویشی بخواهش برخی دوستان، بار دیگر به خوانش سپارد. چرا که هر تکراری تکرار نیست! لاجرم برخی بازگوئی ها لازم است.
قوم حسین باور ما !
دیر زمانیست که با خود می اندیشم چرا عشق و شور حسینی در باور قوم من، این همه پایدار و ریشه دار است؟ با وجود این که، پایندگی و پافشاری در این مسیر برای شان بسی گران تمام شده است؟ تا جای که بارها تا مرز نابودی کامل پیش رفته اند!. بخاطر همین عشق، شور و شعور حسینی، دشنه ی تعصب کور افراطی های مذهبی، همواره قلب و جسم و جان شان را دریده است!؟ دیری زمانی نگذشته که مولوی های درباری با صدور فتوای کُفریت هزاره، جواز نسل کشی امیر جابر(عبدالرحمان خان) را امضأ نموده رنگ شرعی دادند، تا از برکت این «قربانی جمعی» جیب های حریص شان از زرهای دربار لبریز شود!.
پایداری در عشق حسینی چه سر های سرفرازی را، بر فراز دارها برده است. تردیدی نیست که کلّه منارهای کشور ستمستان من، از سرهای سربدارانی قد برافراشت که مخزن شور حسینی بودند!؟ چه دوشیزه گان سمین پیکری که با فریاد «یا حسین» تن های سیم گون شان را نثار صخره های سخت و رود های سرد و خروشان نمودند، تا ناموس حسینی ها آلوده ای ددان دوپای درنده خو نشود!. صحنه های کربلا در آغیل آغیل(قریه) دیار من بارها تکرار گردید؛ خانه های گلین سوخته، اطفال وحشت زده با گوش های پاره پاره! زنان بی معجر مو پریشان، با صورت های خراشیده و تن کبود! غارت خانه ها، اموال و مواشی در یک مسابقه ی وحشیانه یزیدی وش!؟ و سرانجام خیل اسیران پا برهنه ی گرسنه، خسته و درمانده با لباس ها مندرس و پاره پاره در مسیری دور و دراز سنگی و سخره ای به سوی کاخ یزید زمان، نه در شام نحس؛ بلکه، در کابل منحوس!؟ اما، این اسیری همانند صحنه ی کربلا تنها به اسارت ختم نشد؛ بلکه، به ده ها سال بردگی انجامید! اسیران کربلا اگر شاهد نمایش چند شهر بودند اسیران قوم من (هزاره) سالهای متوالی رونق ده ای بازار های ننگین برده فروشی در داخل و خارج این سرزمین ستم زا (اوغونستان) بودند!؟ .
پس از پایان کربلا های سرزمین حسین باور ما، و پیآمد های ویرانگر آن، با وجود تحریم عزاداری سالار شهیدان از سوی سردمداران یزیدی کشور، عُشّاق حسینی در دیار سوخته ی هزارستان، هرگز از اندیشه و باور های شیعی شان دست نکشیدند. بلکه، ققنوس وار از دل خاکستر به جا مانده از آتش بیداد، برخواستند و بار دیگر در عزایی مولایی شان دست بر سر و سینه کوفتند و در نهان و «تَشکی» همچنان نوحه های جانسوز از دل پر درد سروده و غریو ماتم سردادند. سُوگ سروده های که در بیاض های چرمین، نسل اندر نسل حفظ و همچون گنج گرانبها به نسل بعد سپرده می شد؛ تا مبادا «شعر و شعار و شور حسینی» در باورهای مان بخشکد!. سوگ سروده های به ظاهر تکراری در هر سالی، هر محرمی و در هر عاشورای به گونه ی تازگی داشت، چنان پر سوز و گداز خوانده می شد، که انگار پیش از این هرگز اجرا نشده باشد!
چرا که عشق حسین هرگز کهنه شدنی نیست!؟
بدین گونه عشق، دوستی، دلداگی و دل بستگی به اهلبیت(ع) چنان در تاریخ خونبار قوم هزاره ماندگاری یافت، که انگار جز سرشت و ذات شان شده و «هویت قومی و ملی» شانرا شکل داد!. این پیوسته گی برای این جماعت همچون تاج افتخاری بر تارک تاریخ خونفام شان، می درخشد! پایداری اندیشه ی شیعی در باور هزاره های ستمسوز شاید بدان جهت باشد که این قوم اسلام را همراه با تشیّع دریافت کرده اند.
تاریخ خود گواه است که امیرآل شنسب فرمانروائی غور و غرشستان (هزارستان) یگانه بزرگ خراسانی بود که در حاکمیت خورشید عدالت کوفه، (امام علی(ع)) افتخار شرف یابی یافت و از دست مبارک آن حضرت «لوأ» و فرمان ابقأ حاکمیتش را بر سرزمین غور و غرجستان کمائی کرد!. تردیدی نیست که نوازش امام عدالت، برادری و برابری؛ بذر ایمان، اعتقاد و محبت به اهلبیت(ع)را در مزرع جسم و جان این مردم کاشت. نهالی برومندی که خیلی زود به درخت تنومندی ایمانی اعتقادی مردم این سامان تبدیل و به ثمر نشست!. چنان که در عصر حاکمیت استبدادی و سیاه بنی امیه تنها مردم و سرزمینی که فرمان شیطانی سب و لعن علی(ع) را، هرگز نپذیرفتند، همین مردم علی(ع) باور و حسین(ع) یاور بودند!.
چنین شد که محبت اهلبیت(ع) و عشق حسینی در ژن و خون این قوم جاری گشت. نوزدان ما در بدو تولد با «یاحسین» اولین نسیم هستی را جان فزا یافته، به مشام جان کشیدند. نوائی نخستین آذان تنها با ترنم «علیاً ولی الله» در گوش های کوچک شان طنین انداز گردید. دهان غنچه وش شان، پیش از آن که با شهد جان «آبی ها و آیه های» مهربان مان تغذیه شوند، با خاک کربلای حسینی شرینی یافتند! چنین شد که مادران رنجدیده مان، با عشق حسینی شیره ای جان شان را به کام فرزندان دلبند شان ریختند و بدین صورت، حُبّ حسین(ع) با جسم و جان ایشان درآمیخت!. گام های لرزان نخستین شان، با «یا علی» و «یا حسین» استواری گرفت! هرساله با مجالس عزای حسینی انس گرفتند و با دست های کوچک شان بر سر و سینه کوفته و با جماعت عزادران همنوا گشتند. چنین بود که با هر محرمی عشق حسینی در وجود پرشور شان جاری گشت و این گونه با دوستی حسین، قد کشیدند بزرگ و بزرگ تر شدند!
فسون این عشق جانسوز هرساله با محرم و عاشورای دیگر، در جان ها و دل های سوخته ی ایشان بیش از پیش دمیده شد. کودکان و نوجوانان این قوم عشق باور، در مکتب خانه حسینی درس دلدادگی، فداکاری و از خودگذری همراه با صبر، استقامت و بردباری آموختند. کمر عفت و همدلی دلدادگان در فراز عبور از «من» فردی و رسیدن به «ما» همدلی و همسری، با دستمال تبرّک از «عَلَم حسینی» بسته شد. انگار که زمان عشق و دلدادگی ها نیز بدون عشق حسینی ابتر و بی ثمر خاد بود!؟. با تلاش برای حسینی زندگی کردند و با امید به شفاعت حسین(ع) طعم ناگوار مرگ را هم گورا و دلپذیر یافتند! چنین شد که سراسر زندگی این مردم «رنگ حسینی» گرفت. چنان که حسینی زاده شدند، حسینی زیستند و حسینی جان دادند!؟ عجب نیست که برای این مردم حتی تقیه هم برای همیشه رنگ باخت و سرانجام تشیّع و هزارگی در هم آمیخته هویت ساز شان شد!
به راستی اگر حسین را از باورمان بگیرند، برای هویت ما چه می ماند؟
بسم ا لله الرحمن الرحیم