آواره دیار عشق

تویی امید شعر من ، تو آهنگ غزل هایم
منم آن عاشق مسکین که افتادم بدام تو
پریشان حال و سرگردان و مفقود گشته راه هایم
چرا هرگز نمی پرسی ز احوال خراب من
که هر یک تار موی تو بود پیچیده در پایم
منم مجنون تر از فرهاد آواره به کوه عشق
تویی شیرین تر از لیلی به شهر آرزوهایم
درخت عقل و دینم ریشه در اعماق ایمان داشت
ولی توفان عشق تو مرا برکند از جایم
کجایی بی وفای من بمردم از فراق تو
بیا ای نازنین من در این شب های تنهایم
مرا بگذار تا دور تو گردم جان کنم قربان
به محراب دو ابرویت من این پیشانی را سایم
بکش خنجر سرم از تن جدا کن پیش پا انداز
ولی بگذار یکدم تا در آغوشت بیاسایم
" شبی با خود ترا در خلوت میخانه میخواهم "
که تا نوشی می عشق و گزاری لب به لب هایم
به بیداری اگر وصلت برای من میسر نیست
چرا یک شب نمی آیی تو اندر خواب و رویایم
+ نوشته شده در شنبه هشتم مهر ۱۳۹۱ ساعت 23:13 توسط عزت الله حسینی
|