بنام خدا

قبلاً او را در دبیرخانه غزنی شناسی دیده بودم به دلیل مشغولیت ذهنی‌ام نشد خیلی باهم گپی بزنیم در یکی از روزها قرار شد در منزل وی برویم.

کوچه‎های پر پیچ و خم و مملو از زباله و بوی شهر کابل را پشت سر می‌گذاریم بعد از نیم ساعت پیاده روی خود را در محله او می‌رسانیم. در این چند مدتی که در کابل هستم تفاوت‌های فاحش طبقاتی را مشاهده نموده‌ام، منزل‌های بسیار مدرن  را در دل کوچه های کثیف شهر دیده‌ام منزل‌های چند طبقه با مصارف صدها هزار دلاری را دیده‌ایم که گویی آن را از یکی از شهرهای مدرن  کشورهای متمدن برداشته آورده در کوچه های مملو از زباله کابل گذاشته ای که هیچ تناسبی با محیط اطراف ندارد.

 در این کوچه‌ها باید با دقت تمام گام برداری تا در میان آب‌های فاضلاب نیفتی و راه دماغت را محکم بگیری تا بوی کثافات دیوانه‌ات نکند وقتی نزدیکی خانه‌اش می‌رسیم با خود فکر می‌کنم شاید منزل او نیز مثل منزل‌های دانه درشت‌ها باشد اما وقتی می‌رسیم دم در، دیوار پندارم یکباره فرو می‌ریزد زیرا مواجه می‌شویم با خانه ای که به خرابه شبیه تر است تا یک منزل مسکونی باز با خود می‌اندیشم که شاید محل کارش باشد اما باز به زودی می‌فهمم که نه این جا هم محل کار اوست هم محل سکونت وی و خانواده‌اش.

مردی لاغر اندام و خوش برخورد و خوش خلقی است از چین‌های صورتش عبور سال‌های زیادی را می‌شود فهمید وارد خانه‌اش می‌شویم اطاق محقر و ساده و از ساده هم ساده تری دارد. در دیوار اطاقش؛ همین دیوار ساده، عکس‌های که از آثار هنری‌اش گرفته است چشم‌ها را به سوی خود می‌خواند قبل از آن که بنشینیم از عکس‌های نصب شده در دیوارش دیدن می‌کنیم معلوم می‌شود عمری زیادی را مصرف این تابلوها نموده است. شاید میلیون‌ها گره زده است تا این نخ‌های ساده اکنون جنبه زیبای هنری یافته‌اند عکس‌های از شخصیت‌های جهان را با نخ و تار و پود ماندگار ساخته است.

خود را معرفی کند.محمد امین نام دارد در دره سرسبز قولیاقول از توابع قهر باغ غزنی در سال 1344ه.ش دیده به جهان گشوده است با شروع تحولات سیاسی و آشفتگی اوضاع در سال 1367 راهی پاکستان شده و در مهاجرت هنر قالی بافی را آموخته است و با پیروزی مجاهدین به زادگاهش بازگشته و برای اولین بار سبک جدید بافت تصویر منظره را به شیوه «ریالیزم» ایجاد نموده است اما دیری نپاییده است که طالبان در صحنه سیاسی کشور حضور یافته و بار دیگر او را مجبور به ترک وطن نموده است. در خارج از کشور با ادامه کار بیشتر و تلاش افزون‌تر با ارایه آثارش در نمایشگاه های مختلف شرکت نموده است.

نادمی کدر دوران حکومت موقت با کوله باری از تجارب در عرصه های بافت تابلو به افغانستان باز گشت و اولین نمایش آثارش را در نگارستان پروفسور غلام محمد میمنه گی در معرض دید قرار داد .او در مسابقه 27 اسد سال 1383 در بخش بافت تابلو مقام اول را بدست آورد نادم با ثبت 221 اثر در کارنامه‌اش تاکنون تقدیر نامه‌ها و جوایزی متعددی را در یافت کرده است.

نادم قصه ما از مشکلات فرا روی هنر و ادب و فرهنگ در کشور می‌گوید و از اینکه تنها چیزی که به او بها نمی‌دهند هنر و هنرمند است. او در خانه‌اش کارهای هنری انجام می‌دهد در باره شناسایی آثار غزنی کارهای قابل توجهی نموده است تعدادی از این کارهای را می‌بینیم از دل‌تنگی‌ها و بی مهری‌های که در این کشور مرسوم است شکایت دارد. پلان‌های برای غزنی دارد اما کسی نیست که او را  در این پروسه‌ها یاری نماید زیرا مافیا در این کشور در تمامی عرصه‌ها نفوذ نموده است هر جا سودی باشد به زودی در چنگ آن‌ها می‌افتد کسی نمی‌تواند در برابر آن‌ها قد علم کند.  او هم در عرصه قالی بافی فعالیت می‌کند و شعارش این است«ما همه چیز را از نخ می‌سازیم) هم کارهای تحقیقاتی در زمینه شناسایی مناطق تاریخی کار می‌کند آن هم از دریچه دوربین به غزنی نگاه می‌کند کارهای قابل تو جی نموده است در سرزمینی که برای کارهای تحقیقاتی و تاریخی ارزشی چندانی قائل نمی‌باشد سرمایه های کلان را مافیا همانند نهنگ می‌بلعند ولی کار چندانی ارایه نمی‌کنند اما آن‌های کاری انجام می‌دهند چیزی بد ستشان نمی‌رسد. چه قدر دل آدم می‌گیرد که وقتی می‌بیند عده ای مانند خرچنگ بر بیت‌المال مملکت چنبره زده است و برای به سامان رساندن کشور حرکتی نمی‌کند و زحمتی نمی‌کشد وقتی هم می‌خواهد از خیابان بگذرد خیابان‌ها را مسدود می‌کنند وبا خدم و حشم و دماغ فرعونی ده‌ها موتر پرادو و لنکروزر و ... بر ریش مردم بیچاره می‌خندند و می‌روند و آنچه نصیب این قشرمی شود گرد و خاک برخاسته از این کاروان قارونی است که بر سرو صورتشان می‌نشیند و دیگر هیچ بهره ای برایشان ندارند. اما آدم‌های که دلی برای عشق ورزیدن به وطن و گذشته این سرزمین دارند و می‌خواهند قدمی بردارند قلمی بکشند از ناتوانی و امکانات نای برای حرکت ندارند و جوهری برای نوشتن.

آری «نادم» یکی از این آدم‌های است که گمنام و بی صدا در یکی از کوچه های کابل و در یکی از محله های فقیر و در خانه بسیار ساده زندگی می‌کند اما دل دریا گونه ای دارد وهمتی بلند، با دسته ای خویش وبا هزاران گره، از نخ زیبایی می‌آفریند تلاش می‌کند تا شاید در این شهر زشت شده به دست عده ای به زیبا شدن آن کمکی نماید آیا در شهر چشمانی برای دیدن و دلی برای عشق ورزیدن به هنر و میلی برای احساس هست در این کشور ادب و فرهنگ و هنر و هنر مند همیشه در حاشیه اند شاید کسی نمی داند در این کوچه چه کسی زندگی می کند اما در همان همسایگی ما خانه ای بود که دربان و حاجب و نگهبان و خدم و حشم آنقدر زیاد بود که اهل کوچه در اذیت بود و چه موترهای که و چه کسانی برای معامله و زدن و بند سیاسی در رفت و آمد بود چه بگویم از این همه درد و رنج و مشکلات و نابرابری و بی عدالتی ؟ سرانجام لحظه ای خدا حافظی فرا می‌رسد چقدر زود گذشت این مدتی که در خدمت نادم بودیم و این جمله ای را که در زمان نوجوانی‌ام در جای دیده بودم به یادم می‌افتد که نوشته بود« دوستی یک انتخاب است اما جدای یک قانون» ما نیز ناچاریم به این قانون پای بند باشیم و از آقای نادم خدا حافظی نماییم. خدا حافظ نادم (کابل)