پطلون - به یاد 11 سبتامبر
یادش بخیر بچه که بودیم معلمین ما به ما می گفتند که باید بطلون بپوشید ، ما آنوقت قدر پطلون و پطلون پوش و پطلون دار را نفهمیده بودیم فقط آنقدر میدانستیم که لباس های ما را جمع و از قات قات شدن پیراهن های دراز و رنگارنگ و یا خاک آلوده شدن جلوگیری میکند .
آنهم در شرایط که وضعیت اقتصادی پدران چندان بهتر و مثل امروز نبود، آنها با مشکلات زیادی با تا و بالا نمودن بسته های بزرگ لیلامی روزها متوانستند پطلون دلخواه و بدرد بخور به اندازه قد چندین ساله ی ما را پیدا کنند ، چون از یکطرف فرمایش اندازه ی قد بچه ها را به بازار اروپا نداده بودند و از طرف دیگر خیاطان اروپا و صادرکنندگان کالای لیلامی سلیقه ی ما را درک وجغرافیایی کشور ما را نمی دانستند ، در چنین حالت پیدا کردن پطلون به اندازه ی قد ما ها که از یکطرف قیمتش مناسب و ازطرف دیگر بتواند سالها بدرد ما بخورد کم پیدا می شد ، یادم هست اولین پطلون را که پوشیدم از بس دراز بود ، دهن پاچه ی آن را به اندازه ی پیچانده بودم ، یک قات ، دو قات ، سه قات و …..که آخر به شکل لنگی مردانی که در روز مهمانی و یا شیرنی خوری پیش روی آینه استاده و می پیچند در آمده بود ، به اندازه ی شده بود که سنگنی ان را روی بوت های بزرگ لیلامی ام که همانا سر نوشت پطلون را داشت تکیه نموده و خوشبختانه بزرگی بوت ها نیز از انکار دور می ساخت که اگر خدای نخواسته آنرا روی شانه ام می انداخت تا حال همان بچه صنف اول بودم که بودم و اصلا قد نمی کشدم، بهر حال از خوبی های آنچنان پطلون آن بود که چندین سال بدرد بخور بود ، با بزرگ شدن و قد کشیدن می شد یک قات آنرا باز نموده و در معرض تابش نور خورشید قرار داد و به شکل کشتزار منظم بهاری و خزانی و للمی در آورد و نیز سالهای تعلیمی و تعین سن برای کسانی که تازه وارد بودند شکلی نداشت چون سال شمولیت به مکتب و صنوف تعلیمی در ان مشخص بود ، درآن سالها يكي از من پرسيد چند ساله و صنف چند هستي ؟
با اشاره بطرف پطلون و به خط هاي قات باز شده برايش فهماندم كه نه سال و متعلم صنف سوم ، با همه آنها و همه مشكلات پطلون عزيز ما بود، پطلون پوش معلم ما ، پطلون پوش مدير ما و رييس يا ...
براي حفظ و نگهداشت آنرا در مكتب مي پوشيديم و در راه بازگشت بخانه به شانه انداخته و پاچه هاي آنرا از دو طرف روي سينه آويزان و محكم مي گرفتيم از ترس انكه مبادا خدا نخواسته گم شده و چنين پطلون ديگر دستگيري نكند .يا چشم حسد بران اثر و يا دستخوش تحولات حوادث گردد .
بامراقبت هاي جدي كه از او به عمل مي اورديم با انهم وضعيت را براي خويش نا مناسب ديده گوشه ي غزت را اختيار و سالهاي متمادي دو دهه را به تنهايي و دور از هياهو گذراند:
فقط گاهي از برنده بالاي سراچه بيرون را نگاه و حسرت دستمال هاي خالدار، پاچه هاي بالا زده پيراهن هاي تابجلك پا ، دريشي هاي پلنگي و كلاه هاي پكول ، ريش هاي دراز و موهاي بلند و كثيف ، را خورده و از اينكه نتوانسته بود كار آنچناني كه بدرد وطن بخورد و جهانيان را متوجه سازد انجام بدهد
بسيار آزرده خاطر به نظر مي رسيد تا انكه خواب اشفته ي يازدهم سپتامبر و بعدا غرش طياره هاي بي 52 تحرك تازه به او بخشيد ، چندين بار اطو خورد و بسيار بسيار تميز دوباره نمايان گشت !
انجنير صبور جاغوري 2012 /9 / 5