بنام خداوند!

مقدمه!

افغانستان کشور من نبوده؛ و افغان هم هویت من نیست!.

  که، هر گاه  اگر چنین میبود و مرا این سرزمین وطن و کاشانه؛ و هویت ام نیز افغان؛ قرن ها  در پشت دروازه های قدرت و حاکمیت« افاغنه»  گدا گونه در انتظار سهیم شدن در پروسه حاکمیت؛  یعنی،-  تعیین سرنوشت مردم و کشور خویش  به سر نبرده؛  و همچنان در « وطن »  و ماوا خویش، هرچند گاه، به شکل خشن، به جرم " افغان نبودن "  به سلاخی گرفته نه میشدم...!   ما؛ « غیر افغان ها»  هرگز در محور قدرت و تعیین سیاست در افغانستان تاثیر گذار، و سهیم  نبوده ایم!  بلکه به گونه "عمال " و به شکل " ابزار "  از موجودیت سمبلیک شخصیت ها ی بدون خاصیت مربوط به ایل و تبار مان،  در دربار حاکمیت، استفاده مقطعی و مصلحتی صورت گرفته است! ما همواره در موجودیت شخصیت های منفعل و سمبلیک ملیت و تبار مان در دربار حاکمیت « افغان ها»  دل خوش نموده  ایم؛  و این در حالی است که، بودن و یا نه بود چنین شخصیت های فاقد صلاحیت، و عدم تاثیر گذار، در قدرت دولتی، مساوی هم  بوده، و از این رهگذر تغیری در سیستم حاکمیت موروثی استبدادی افاغنه، و روند زنده گی اجتماعی ما مشهود نبوده  است...!

پس،- نه!!!    این وطن هر گز از من نبوده، و  در اتیه نیز از من نه خواهد شد!   تجارب تاریخی سه صد ساله، به من چنین میآموزد!   لذا  نحوه اعمار کشور و ایجاد حاکمیت در این سرزمین  از بنیاد باید  دیگرگون گردد؛ که  آن هم عبارت از تجزیه این کشور میباشد...!!


آیا افغانستان وطن و ماوا من غیر افغان هست؟!!

 بار ها توسط اشخاص مختلف شنیده ایم که گفته اند: افغانستان، خانه مشترک همه ما است! سرزمین و وطن ما است؛ زادگاه و  مأمن ما است و...!»

....و من؛ چه بسا که گاهی باورم شده است!؟ اما؛ این باور برایم  دیر پا و پایدار نبوده است. شک و تردید ها یی همواره  در کارگاه ذهن، شعور، و حافظه تاریخی ام همچون غبار تیره، ته نشین بوده است. و این شک و تردید  آنگاه به حقیقت« مجسم» تبدیل یافته اند که، عزیز و عزیزانی از همتبارانم را در گوشه و کنار این سرزمین به شکل هدف مند و مو زیانه،  به  سلاخی گرفته اند...! در جریان بیش از صد و اندی سال، سلاخی  هزاره ها، این تیره یی  از تبار حوزه زبان و فرهنگ فارسی  ایران باستان در افغانستان کنونی، گاه به گونه دسته جمعی و  وحشیانه بوده، و گاه هم به شکل انفرادی و کمین گونه  صورت گرفته است. هزاره ها یی که یکی از ساکنان اصلی و بومی این سرزمین  میباشند!! استبداد افاغنه، که کشور و مملکت به نام آنان در یکی دو صد ه  اخیر تسجیل یافته است، همواره در کمین فرصت های لازم بوده،  و موقعیت ها را زیرکانه در یافته، و از فرصت  های پیش آمده بهره برداری های نهایت کار ساز سیاسی و تعیین کننده نظامی را به عمل آورده  اند! محوریت در این سرزمین، بر مبنای تثبیت برتری هویت قومی قبایل خاص « افاغنه»  همواره  مطرح بوده، و تلاش های پسیکولوژی و سیاسی هدف مند ملی و بین المللی در این راستا، همواره در دستور کار و اولویت ها قرار داده شده است.در باز تاب از چنین فعالیت ها است که؛ حال همه اقوام غیر افغان ساکن در افغانستان جهت تثبیت هویت افغانی بودن خویش کوشش و تلاش دارند! برای اثبات این ادعا، همین قدر کافی است  تا در رسانه های گوناگون نظری بیندازیم، مشاهده خواهیم کرد تا هویت افغانی، و نیل به افغان شدن تا به کدام حد در میان هویت  غیر افغان ها کاربرد همگانی پیدا نموده است. در حالیکه یک نسل قبل یک هزاره، و یا تاجیک و... نه تنها خود را هرگز افغان تصور هم نه میتوانستند، بلکه برداشت و باز تاب  تسجیل هویت افغان بودن برای  آنها، گونه یی اهانت بر هویت و شخصیت  وی تلقی می گردیده است. که، مصداق حقیقی  هویت افغان و یا هم « او غو» بودن، در مفهوم عینی و ذهن؛  اطلاق به  قبایل " خاصی " را دلالت داشته،  که هزاره ها همواره و در طول تاریخ با آنان در مبارزه و کشاکش پیگیر مرگ و زنده گی به سر برده  اند!

پس چگونه میشود؛ «  هویت » را که  بار ها از آدرس ان به قتل عامم گرفته اند؛ چنین« آدرس » برایم هویت گردد؛ و من بر چنین هویت مباهات و فخر نموده، و مام و میهنم را که مقدس میدانم  با این هویت  و آدرس به معرفی بپردازم ؟! آیا این ظلم و اهانت تاریخی بر من و هم تباران ام  نیست؟!  

 تعریف اجمالی از وطن؟!

 از لحاظ کاربرد لغوی، کلمه وطن به محل و محدوده یی جغرافیایی اطلاق میگردد که، شخص در آن جا  تولد یافته، و  سکونت داشته  باشد. اما، از پس منظر حقوقی،  واژه " وطن "  به جای و محل ی  اطلاق میگردد که " شهروند و تبعه " در   محدوده  جغرافیایی  مشخص و از پیش تعیین شده یی آن « وطن خویش» خود را مصون دانسته، و حق انتخاب و تعیین سر نوشت خویش را دارا باشد! وطن، این در حقیقت همان مسکن و ماوا جمعی یک کتله مشخص میباشد!. کتله ها یی که دارای فرهنگ، تاریخ و علایق  ملی  مشترک در گذشته و حال بوده اند! وطن،  آنگاه میتواند تجسم حقیقی  را به خود کسب بنماید، که؛ شخص و جامعه در آن احساس  مصونیت « امن» بنمایند.  مصونیت ها یی  در ابعاد مختلف از زنده گی، از گونه های آرمان شهری و مترادف با  استاندارد های پذیرفته شده جامعه جهانی! رابطه انسان با سرزمین، زاد گاه، و وطن؛ همچون رابطه فرزند و  مادری را میماند!.  برای هر شخص مصون ترین  بستر، همانا دامن مملو از عشق و محبت مادر میباشد!. اما؛ هر گاه؛- اگر دامان مهرانگیز  و مقدس مادر، کمین گاه گرگ های کشمیری گردد، بدون شک معادله عاطفی فرزند و مادر در حریم « اشغال» به یغما خواهد رفت!. که؛ حریم خطر و دامنه مرگ؛ دیگر مهد عشق، محبت و زایش و پویش نه  بوده، بلکه قتلگاه یی بیش نمیباشد. و حال؛ این افغانستان که در هر قدم آن،  همین که از محدوده های مشخص منطقه یی،  پا فرا تر میگذاریم، نی تنها چپاول و غارت میشویم، که؛ به سلاخی نیز گرفته میشویم! پس چگونه میتوان محیط جغرافیایی    « قتل عام » را وطن نامید! محیط  را که در ان به جرم تعلق داشتن به ملیت و مردم خاص، هرچند گاه  به قتل عام گرفته میشویم! در افغانستان کنونی که« من» نه حق تعیین سرنوشت ام  را دارا بوده و نی هم در مصونیت ها به سر میبرم؛ پس این سرزمین آیا با تعریف کلی  وطن برای من هم خوانی میکند؟؟!

من در زادگاه و سرزمینم،  بی وطن بوده ام!    و، در خانه و زادگاه  ام،  بیگانه  و  آواره!   آواره گی من از لحظه تولدم آغاز میگردد؛ از آن دمی که من هزاره متولد میشوم!   و؛ بیگانه گی من تا به سرحد دشمن بودنم در فرهنگ و اذهان  مردمان  مشخص پذیرفته شده است. تا بدان حد، که کشتن ام نیز در صورت لزوم و ممکن جایز محسوب میگردد! من در محیط تعصب و کینه، قربانی  تاریخی تاریخ سرزمینم هستم!! 

 وطن، نیاز مبرم  فرد و جامعه!

 نسبت  رابطه انسان ها  با وطن، به اضافه مسایل ذکر رفته  حقوقی فوق، بار وزین و مهر انگیز عاطفی، و حس مالکیت  را نیز دارا میباشد.  این یعنی؛ رابطه عشق، محبت، و تعلق خاطر داشتن شخص به وطن؛ و معکوس آن؛-  یعنی اینکه: شخص احساس مالکیت بدون قید، بر وطن خویش را بنماید. یعنی شخص و جامعه متعلق به وطن؛ و وطن متعلق به جامعه و شخص؛-  به منزله لانه، آشیانه و ماوا!  در چنین وضعیتی هست که عشقی به وطن و ماوا، تا بدان پیمانه قد کشیده و. جوانه میزند، که؛ فرد و جامعه،  تمام بن مایه های هستی خویش را در صورت لزوم و نیاز، در پیشگاه عشق به وطن به قربانی  می گیرند! ا حس  نیاز فرد و جامعه به وطن و ماوا، یک امر فطری و بر مبنای نیاز  بوده، ه همچنان  وطن نیاز حقیقی و عاطفی  فرد و جامعه میباشد!. به  همان گونه که خانه نیاز فرد و خانواده در ادوار تاریخ  بشری  بوده است! بر اساس گفتار فوق، داشتن و اعمار وطن یک امر و ضرورت عینی، و نیاز و ضرورت پسیکولوژی جمعی میباشد! هر گاه  اگر وطن، خانه و سرزمین ویران و یا به اشغال گرفته شود، بار مصداق مالکیت فرد و جمع، بر وطن نیز مختل میگردد!

انسان بدون وطن، شخصیت بدون لانه و کاشانه یی بیش نمیباشد! و، انسان بدون وطن و ماوا، یتیم است! یتیم تر از هر یتیمی دیگر! آنها یی که وطن ندارند، و یا در وطن خویش دارای صلاحیت و اقتدار« حقیقی» نیستند؛ سر کوفته گان تاریخی نسل بشریت اند!   آنان  در هیچ گوشه از عالم هستی، از اعتبار و حیثیت شایسته یی برخوردار نبوده، و بار حقارت تاریخی  مستدام را بر دوش میکشند!

فرد، جامعه و سرزمین، در امر شکل گیری وطن و ماوا، اجزای تکمیلی هم اند. هر گاه از این سه مقوله، یکی، دست خوش ناهنجاری های خارج از قاعده و روال زیست جهانی گردد، سیر و روند زنده کی عادی در آن محدوده مختل گردیده و با چالش ها  روبرو خواهد گردید!

وطن، ماوا، و میهن؛ یکی از  بن مایه های اساسی ایجاد تمدن و تعالی بشری بوده است. که؛ گستره دامن امن و مهر انگیز آن، ایجاد گر انگیزه، و پرورش عشق بوده، و " محدوده " آن شخصیت ها ی تاثیر گذار ملی و بین المللی را به ارمغان آورده است! بر همین منوال، هر گاه سرزمینی همانند افغانستان، در محدوده تاراج تاریخی و یغما به اسارت برود؛ قرن های متمادی نه  تنها شخصیت های تاثیر گذار مفید در ان قامت بلند نمیکنند؛ که، تبدیل به  غده و معضله پر درد سر جهانی نیز می گردد! برای ایجاد فردای مطلوب و امن، نیاز مند " وطن " هستیم! و، برای رشد و تکامل تاریخی آن؛ نیاز مند قانون و حاکمیت! و برای ایجاد چنین موفقیتی، نیاز مند بن مایه های این امر؛ که صد البته فرهنگ و داشته های فرهنگی- تاریخی حوزه تمدن زبان فارسی و ایران باستان از چنین قابلیت های مطلوب برخوردار میباشد!

ادامه دارد..