معادله که هنوز برایم حل نشده!
چندی قبل در یکی از سایتها مقالهای نوشته شده بود تحت عنوان «دست کارگران افغانی بوسیدنی است» .این مقاله که توسط یکی از چهره های سرشناس و صاحب نام و صاحب قلم ایران نوشته شده بود نیمرخی از نارواییها، و تبعیضها و حق کشیها و ... که در حق مهاجرین در ایران روا داشته شده است را نشان داده بود و در آخر مقاله آمده بود: دست کارگر مهاجرین افغانی را میبوسم از اینکه شهرم را با تمام صداقت و تلاش میسازند و یا تمییزمی نمایند و از اینکه در مشاغل شاقّ و سخت مشغول کارند و در گاوداریها و کورهها و ساختمان سازیها و سنگبریها و... با تمام زحمت کار میکنند. دست این عزیزان بوسیدنی است.
یکی از دوستان که از آن طرف آب، کشور رویایی مردم ما یعنی «استرالیا» آمده بود میگفت دولت استرالیا به طور عموم نسبت به افغانیها و به طور خصوص نسبت به مردم هزاره خوشبین است و علت این خوشبینی را کار و سختکوشی و تلاش و کوشش میدانست.
چرا دور برویم اگر سری به شرکتهای تولیدی، کارخانهها، مرغداریها، گچبریها، کورهها، سنگبریها و... در ایران بزنیم به این حقیقت میرسیم که کلید دار شرکتها و ساختمانهای مسکونی و انبارها و ... افغانیها است.
بنده و یک نفر دیگر افغانی در شرکتی کار میکردیم مهندس شرکت وقتی از ما تعریف میکرد میگفت این دو افغانی مثل ماشین اتوماتیک است وقتی از صبح سرکار میآیند تا پایان ساعت کاری به طور خود کار در هر جا باشند مشغول کارند اما ایرانیهای ما همین که از پیش چشمم دور شوند به طور اتوماتیک میخوابند.
روزی برای دیدن نمایشگاه توانمندی مهاجرین که در بالا شهر تهران رفته بودم همشهریها را میدیدم که از دل زمین خاک را با توبره برای ریل گذاری مترو بیرون میآورند که به دلیل عمیق بودن و نرسیدن اکسیژن از بیرون توسط مشمای پلاستیکی هوا در داخل برای تنفس میفرستادند و در مواردی هم در چاکنی به دلیل نبود اکسیژن تسلیم مرگ میشوند و صدها نمونه از سخت کوشی و تلاش و امانت داری و ...
این یک طرف معادله
وقتی به کشورم میاندیشم و به علتها و عوامل بدبختیهایش فکر میکنم در ذهنم خطور میکند که ممکن است یکی از مشکلات افغانستان نبود پول برای آبادانی و عمران است و لذا نمیتواند از پس این همه مصیبت و مشکلات برآید و نزدیک میشوم که یک طرف معادله را حل کنم اما همین که بیاد میآورم بیش از هفتاد میلیارد کمک جامعه جهانی که پول کمی نبود در افغانستان آمد اما معلوم نشد که کجا شد باز از حل آن باز میمانم
وقتی سخت کوشی و تلاش و صداقت کارگران افغانی را برای آبادانی شهرهای کشور های مختلف در یک طرف قضیه بگذاری و بیش از هفتاد میلیارد دالر را طرف دیگر بگذاری وقتی در بازار غجور رفته فرودگاه به اصطلاح هوایی را که نیمه جان در پشت خانه های غجور مانده است و هر کسی میآید نوار افتتاح و .. قیچی میکنند و یا وقتی پروژه راه جاغوری غزنی را مورد مطالعه قرار میدهی که برای چندمین بار توسط مافیا حیف میل میشود. یا ماستر پلان شهر جاغوری با آب و تاب اعلان می شود ولی بیش از یکسال هیچ خبری از آن نیست گویی که گًل ریخته و نه گنچشک چیده .
در این اواخر که نماینده رسمی دولت میآید و پروژه سرک را از پشت کوتل لومان به طرف زردآلو نوید میدهد و کسی نیست که بپرسد اگر راست میگویی چرا از بازار سنگ ماشه شروع نمیشود که هم امنیت آن تضمین است و هم رفت و آمد میان بازارسنگ ماشه و غجور و سر لو مان زیاد و در حدود هزار موتر در هر روز در حال رفت و آمد است که متوسط در هر روز پنج هزار نفر از راه استفاده میکنند و یا وقتی که سرک از سر لومان به طرف ناوه را کنار این معادله قرار میدهی که پیمانکاران به اصطلاح ما (طکه داران)برای اینکه خاله را به شوی برسانند با دادن کمی پیسه نمایندگان را وادار به امضای پایان کار و یا کیفیت کار مینمایند.
اما وقتی مردم بررسی میکنند که سطح زیر پولچکها را خاک پور کرده و بالایشان را کمی سیمنت و یا سیمان ریختهاند و به اصطلاح وطنی «کلوخ ایشته از آو تیر شده» مغز آدم از این معما و معادله پیچیده سوت میکشد و از کار میافتد.
ناچار میشوم که برای حل آن دست به سوی کارشناسان ماهر از علوم مختلف دراز نمایم که چرا این معادله قابل حل نیست چرا وقتی صداقت و امانت و تلاش و زحمت برای کشورهای بیگانه وجود دارد و با جان و دل و همت وافر به عمران و آبادانی کشورهای دیگر پرداخته میشود، همین بازوان ستبر و دستهای زحمتکش با تمام قوا کارمیکند وقتی کلید دار دارایی شرکتهای مردم دیگر به دست امین کارگر افغانی است و قران و ریالی از آن بیجا نمیشود وقتی که میلیاردها دالر وارد افغانستان میشود .
وقتی پروژهای برای عمرانی کشور خودمان به کارگران افغانی واگذار میشود که فرزندان خودمان از آن بهره می برند و استفاده میکنند کجکی و زگزاگی راه میرویم و این همه دست کج داریم و راه کج می رویم چرا یک گام درست برنمیداریم، خانه دیگران را میسازیم و خانه خود را خراب میکنیم برای دیگران قادریم راه زیر زمینی بسازیم ولی برای خود نمی توانیم راه روی زمین بسازیم و صدها نمونه از این قبیل که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل باز از حل این معادله ناامید می شوم.
آیا علم روانشناسی میتواند از نظر روانی قضیه را حل کند ؟ بفهمد که در پس ذهن ما افغانیها در خارج از کشور چه میگذرد که این همه امین و درستکار هستیم و در داخل مطالعه کند که چرا این همه به بیراه میرویم؟ آیا جامعه شناسی میتواند سرنخی از این مشکل به دست ما بدهد؟ آیا علوم تربیتی میتواند حدث بزند که تعلیم و تربیت افغانستان نتوانسته است شهروند متعهد مسول و وفادار به جامعه و اموال بیت المال در دامن خویش بپروراند، شهروند که وجدان کاری برای جامعه افغانستان و برای ساختن افغانستان تحویل جامعه بدهد و آیا علوم دیگر از پس این کار بر می آید ؟ باز می مانم که ریشه های این معمای پیچیده را باید در کجا جستجو کرد حال به نظر شما این معمای پیچیده و این معادله چطوری قابل حل است؟
(منظور از واژه معادله به معنای دقیق کلمه طبق آنچه در ریاضی بکار می رود مراد نیست بلکه از این واژه وام گرفته ام تا منظور خویش را بیان کنم).