بنام خداوند!

   مقدمه! 

کا منت که بنام " منصف " در بخش نظرات سایت جا غوری یک، در پی نوشت مضمون  شعری بنام « بهار آزادی » به نشر رسیده بود، و جوابیه این حقیر برای این کا منت را ، حضور شما سروران گرامی تقدیم می دارم . از آنجایی که حجم این جوابیه  طولانی گردیده است  لذا بر ان شدم تا ان را به شکل مقاله مستقل خدمت شما پیشکش بنمایم.

 جهت رفع هرگونه حب و بغض عقده مندانه، که خود سر آغاز کنش و واکنش های کور و افراط گرایانه می باشد، به  نقل قولی معروف  از مرحوم عبدالعلی مزاری بسنده  نموده و ادا مطلب خواهم کرد: « ما عاشق چشم و ابروی هیچ کسی نیستیم..» این یعنی  من هیچ گونه دشمنی و کینه شخصی را از این یاداشت ها دنبال ننموده، بلکه هدف و آرزویم رضا خداوند و بیداری مردم و جامعه ام، بخصوص نسل جوان این سرزمین می باشد! زیرا؛ در ایجاد تغیر و تحول بنیادی در چگونه گی تقدیر جامعه و تاریخ، به درایت و پتانسیل این نیرو عظیم، سخت ایمان و باور دارم! خداوند شاهد اعمال و نیت ما است!

این هم در زیل کپی نظر جناب منصف:

«  سلام دوست عزیز! فکر کردی دیگران به اندازه شما نمی داند در سالهای جنگ داخلی چه گذشت؟ مرد حسابی یک کم فکر کن! چرا سلطانعلی کشتمند درحالیکه مخالف و دشمن مجاهدین هم هست از مزاری تجلیل می کند؟

چرا کاظمی و اکبری و انوری و عالمی بلخی و ..... که روزی در برابر او قرار داشتند در سالگرد شهادتش سخنرانی می کند و از او به بزرگی یاد می کند؟

برار دم گپ ده جای دیگه است کمی فکر کن .

تو که از اکبری بیشتر عقده نداری از مزاری.  یک کم مخ مبارک را به کار بگیر که چه مصلحتی است که همه امروز مزاری را به عنوان یک قهرمان مطرح می کنند.

کس از نصر و سپاه و .... یا محقق و خلیلی نمی ترسد که از ترس اونها باشد. از ترس دشمن است که می خواهد حذف مان کنند.

همتی درست گتفه است . نقد را بگذاریم به فرصت دیگر همه نقد داریم. اما هر سخن جای و هر نقطه مکانی دارد. امروز از سیاف بگیر تا رهبران تاجیک و ازبک و پشتون می پذیرند که از مزاری به احترام مردمش به بزرگی یاد کند ما هم یاد بگیریم که خود کشی نکنیم.

بلی مزاری قابل نقد است عملکرد اش بی عیب نیست ولی دوست من در شرائط کنونی مجال چنین کاری نیست. وگرنه خیلی ها می توانند لب به انتقاد بگشاید»

  جوابیه:

 جناب  منصف امید سلام ما را نیز پذیرا باشید!

 دوست من؛  چقدر منصفانه می بود اگر اسم مبارک تان  را در این کامنت به جای انصاف « رنگ ؛ سیاست، معامله و ماکیاولی. » می گذاشتید تا  « منصف»! چون نفس گفتار و بنیاد  استدلال و منطق  دفاعیه تان در این نبشته، با مقوله های همانند « انصاف "مروت " و عدالت »  نه تنها همسو یی و هم خوانی نداشته، بلکه در مغایرت کامل  با آن ها می باشد!!

 ما بخش از عوامل  چگونگی  پروسه تخریب حیات اجتماعی یک جمع کثیری را به بحث گرفته،  و رخداد " فجایع  انسانی را در یک مقطع مشخص تاریخی "  مرور می نمایم . عامل، علت و علل های وقوع  فاجعه افشار، این زخم خونین تاریخ من و عصر من؛  فاجعه غرب کابل، فاجعه های مملو از درد و مظلومیت ها در " سیاه  خاک و بهسود  " و " دهن اودله " و جاغوری " و   قره باغ " و " نای قلعه "  و تمکی  و...!

  و شما!!  در چهره و نقاب < انصاف> از این پروسه  «  فاجعه های خون، استبداد، و ویرانی » ؛ - به دفاعیه  برخاسته اید. و اسم تان را هم انصاف گذاشته اید!!؟

دوست من!

ما عوام الناس؛- که در زندگی گوسفند گونه گی تاریخی خویش ، عادت نموده و به آن خو گرفته ایم؛ صرف لحظه های اضطراب هجوم گرگ ها را دیده و هنگامه فرو رفتن دندان های آنان در گلو خویش، و درد دریده شدن خویش را همچون رنج در لحظات جان دادن یک " لش " حس نموده ایم  و بس!!!  تا بدان پیمانه در حماقت تاریک خانه تاریخ خویش چشمان مان به تاریکی ها خو کرده است، که حتی؛  صورت گرگ را به تشخیص گرفته نتوانسته ایم! .

ما همواره برق سفید دندان را در هنگامه دریده شدن خویش دیده ایم، و نیمه جان و کرخ گونه کم و بیش  مقطعی  درد ان را حس نموده؛ و بعد  در فراموش خانه تاریک تاریخ سپرده ایم و همین! صورت  و اعضا، علل و عوامل را هرگز در کار گه ذهن و شعور مان  و حافظه تاریخی مان به حلاجی نه گرفته ایم و ... اما؛ در اصول و اساس  علم و فلسفه، معلول ها را علتی بوده و پدیده ها به گونه  تنهایی خویش پدیدار نه می گردند. که صد البته رخداد های وقایع  تاریخی، پیامد علل و عوامل خاص اجتماعی آن مقطع از تاریخ  را دارا می باشد. حوادث تاریخی، همچون اصل عمل و عکس العمل به وقوع می پیوندد. و یا هم این که همچون عملیه ریاضی« 2+2=4»  بوده و پیوستگی مستقیم با چگونه گی عملکرد های یک جامعه را دارا می باشد! 

این است که باید فهمید حوادث افشار، حادثه غرب کابل، جنگهای خونین مناطق هزارستان و ظهور  و پیدایش استبداد طالبانیزم یک پدیده اتفاقی نبوده، بلکه زاییده کنش های اجتماعی ما در مقطع از تاریخ  خاص ان می باشد... در تاریخ هیچ شکست و ذلتی اتفاقی و به وقوع نه می پیوندد، و هم چنان هیچ پیروزی و عزتی تقدیر گونه تاج شرف خلق و ملتی نمی گردد! و این توده ها است که در این نبرد مستدام حیات و مرگ، در ورطه عزت و اقتدار و یا هم زبونی و ذلت تقدیر و سرنوشت خویش را به ترسیم می گیرند. که؛ صد البته نقش رهبران و نخبه گان جامعه در این راستا  تعیین کننده و حیاتی می باشد! در  پیروزی ها و شکست ها؛ این رهبریت و ار کان رهبری جامعه است که در قبال تاریخ و جامعه  مسئول و جواب ده می باشد!

  جناب منصف!   استدلال شما برای یک کودک و نوجوان که به تازگی شور و احساسش  به گل نشسته باشد، و یا یک نفر معامله کننده بازار و یا پیروان سیاست مکتب ما کیاولی  گونه ها، نسخه قابل قبول بوده، و قابل هضم می باشد!  اما برای یک نفر بالغ؛- نه خیر!   کسانی که  هم صدا و نهیب " وجدان " شان را میشنوند؛ و هم با تمام  " وجود، "  موجودیت و حضور مطلق خداوندگار خویش را " نه تنها حس "   بلکه؛   با رگ- رگ وجود ش  لمس و درک می نماید؛ و معتقد به اصل و بنا « دوم » عقیده اش که همانا «عدل»  می باشد. گفتار شما را جز هذیانی  فریبنده در لفافه کلمات زیبا و احساس بر انگیز؛- جهت فریب و اغوا عوام الناس، چیزی دیگری نه می داند!

جناب منصف!

 من  عقلم ،  شعورم،  وجدانم،  ایمانم،   مسئولیتم   ، درک ام، دردم و ... جناب " کشتمند،"  و استاد  محمد اکبری و .... نیست!!   بدان که  هدفم  اهانت به هیچ  کسی نیست! من؛ منم!  « میر احمد » عقل و شعور و شرف خویش را دار بوده، و شاهد زنده فجایع  در کشور و جامعه ام  می باشم !  

  برای من فسون فسانه خواندن بیهوده است! من با چشم سر دیده، و با شعورم درک می نمایم و با وجدانم  قضاوت نموده و خدایم را شاهد می گیرم!!  ومی بینم که افرادی به همین استدلال یک کشور، یک مملکت، یک جامعه و یک تاریخ را در ورطه هلاکت سقوط داده اند و ان وقت  شما طلبکار هم هستید و نهیب تان نیز بر دیگران بلند است!؟ چه دست آوردی در تاریخ داشته اید؟؟! اگر نیرو های خارجی  از زمین و فضا این وطن بر پیکره استبداد هجوم نه می آوردند؛ آیا این سرزمین جز قبرستانی بیش می بود؟!

  می گویید برای نجات از تهدید خطر دشمن، در زیر چتر مزار ی خواهی باید پناه برد؟! همین مزار ی  خود  در سخت ترین تنگنا های تاریخی خویش به کی ها  پناه برد است؟! و حال جناب استاد خلیلی در کجا  پوزیشن و گارد گرفته است؟!  برو برادر این فسون و فسانه را برای تعداد از عوام الناس بخوان، و بر گرده ها شان نشسته و بتازان!

 مرسوم شده است؛-  در این وادی درد، و آوارگی و گم شدن ها و پراکندگی های رمه گونه مان، از مرحوم  مزار ی شمع وجود « محوری» برای کتله یتیم گونه هزاره به ترسیم بگیرند؟؟!

 « متحد و متشکل شدن هزاره ها یک امر حیاتی و مقدس  تاریخی بوده؛ و جهت نیل به این امر مقدس، توسل جستن به پدیده های نا شفاف و نا مقدس، اولین گام  جفا و خیانت بر این امر سترگ می باشد. اهداف عالی و مقدس یک ملت شریف و عزت مند در شاه راه تکامل و ترقی و نیل به اقتدار و عزت، الگو، شیوه و اسطوره سازی های آرمانی و مقدسی را از ما نسل می طلبد» چگونه کسی که دستان ش تا مرفق به خون عزیزان من « مردم من» آغشته اند و موجودیت شان مملو از تنش و تضاد های اجتماعی و تاریخی می باشند؛ الگو محوریت آرمانی برای یک جمع عدالت پسند، در قرن بیست و یک محسوب شوند؟!  

 جناب منصف! نیاز هست تا قبل از همه کس و همه چیز، و گفتار دیگران، به صدای وجدان خویش گوش فرا داده و در نزد خداوند خویش خلوت نمود ه، بعد از آن کشمند و اکبری و... را ملاک عمل و قضاوت خویش قرار بدهیم!  « و من ا..توفیق...»