شعر (اعتراف خدا)
یک شعر بهاری:
اعتراف خدا
بیار باده که محفل زاهریمن خالیست
هوای باغ هم از زاغ و از زغن خالیست
به بام عرش برین دوش سر زده دیدم
که بی وجود تو پهنای این چمن خالیست
نظام شمس وهمه کاینات و کون ومکان
تمام بی تو دراین حلقه ی کهن خالیست
تورا عزیز بدارم از اینکه میدانم
بدون عشق تو هر عضو این بدن خالیست
اگر نباشی تو در سلطه ی خدایی من
قسم به ذات تو انسان! محیط من خالیست
کدام دوزخ و آتش؟؟ کدام خشم و غضب؟؟
یقین بدار که مفهوم این سخن خالیست
فضای میکده بی تو به خانقا ماند
بدون عطر تنت نافه ی ختن خالیست
هزار شمع درین خانه گر بیاویزم
بدون چشم تو ای شمع انجمن خالیست!
بدون پرتو رویت شفق نمی خندد
بدون عنبر مویت گل وسمن خالیست
به هر نگاه تو صد لاله بشگفد از شوق
بدون روی تو هم دشت وهم دمن خالیست
زمین به پای تو افتاد ، تا نیافتد باز
به جای دیگری کانجا ز عشق زن خالیست
بدون نام تو هرگز نبود نام وجود
بدون ذکر تو هر حرف ما و من خالیست
بدون شعر تو (محسن) سخن نمی گویم
بدون ناله ی تو گوشه ی وطن خالیست!!