جغرافیای تاریخی و فرهنگی غزنه باستان

(متن سخنرانی آقای شوکت‌علی محمدی نشست غزنه میراث مشترک جهان اسلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

شوکت علی محمدی

با تشکر از برگزارکنندگان نشست غزنه میراث مشترک جهان اسلام! غزنه، نماد مقطعی از تاریخ و فرهنگ کشورمان است. اگر غزنی به عنوان مرکز فرهنگی جهان اسلام انتخاب شده است؛ اگر غزنی روزگارانی شکوه و جلال جهانی داشته است؛ و اگر غزنی منشأ و مصدر تولید علم و فرهنگ در یک مقطع درخشان تاریخی در سرزمین ما و در جهان اسلام بوده است؛ این نهال پربار و این درخت کهن ریشه در تاریخ و فرهنگ و تلاش‌های خردمندانه بزرگمردانِ این سرزمین داشته است. من در مورد «جغرافیای تاریخی و فرهنگی غزنه در دوره ایران باستان» بحث میکنم. امیدوار هستم این بحث، دریچهی تازهای بر روی نوجوانان و جوانان سرزمین ما و پنجره‌ی نوینی بر دیدگان دو ملّت بگشاید و از یک روزنه واحد، به جهانِ فرهنگی غزنه بنگریم.

غزنه می‌تواند نمادی از تاریخ و فرهنگ سرزمین کهن ایران باستان باشد. با این بحث می‌توانیم به مؤلفه‌های هویت ملّی مان نگاه دوباره‌ای داشته باشیم؛ تا بتوانیم براساس آن وحدت ملّی دیرپا، بر اساس عدالت اجتماعی و فرهنگ محور را؛ شکوه ایران باستان را؛ شکوه تمدن بلخ باستان را؛ شکوه عروس البلاد غزنه را دو باره زنده کنیم. لازمه‌ی این کار این است که ما نخست یک خانه‌تکانی ذهنی انجام دهیم. من بر اساس بر اساس کهن‌ترین متن این تمدن و این سرزمین، یعنی «اوستا» این بحث را طرح می‌کنم. در کهنترین متن این سرزمین، که حدود هزار سال و تا هزار و ششصد سال قبل از میلاد هم گفته‌اند؛ در این سرزمین، در بلخ باستان و کناره‌ی رود دایتی که همان بلخ رود کنونی است؛ پدید آمده است. این متن شانزده شهر اهورایی را مطرح می‌کند که ائیرینم وئیجه یا ایرانویج؛ سغد؛ هپت هند [پنجاب]؛ هریوا [هرات]؛ راگا یا راغ بدخشان؛ و «اوروا» که شهر باستانی غزنه است.

[جغرافیای تاریخی غزنه]

«اوروا»، غزنه، یکی از شهرهای باستانی این سرزمین است که در دورههای مختلف، نامهای متعددی را تجربه کرده است. روزگاری این سرزمین اوروا خوانده شده است، روزگاری این سرزمین زابلستان و روزگاری هم غزنه! غزنه و زابلستان همزمان بوده و مرکز زابلستان غزنه است. آن گونه که ما از تاریخ و گذشتهی این سرزمین به دست میآوریم؛ غزنه مرکز زابلستان است. زابلستان را میشود به زابلستان بزرگ و زابلستان خاص تقسیم کرد. غزنه مرکز زابلستان خاص است. زابلستان خاص تقریبا برابر همین ولایت [استان] غزنی کنونی است که در تقسیمات اداری امروز این منطقه تقریبا همان زابلستان خاص به شمار میآید. زابلستان عام مثل بامیان، ورازگان، گردیز و کابل [و غور و گرشستان] هم شامل زابلستان بوده است. در دورانی حکومت زابلستان به دست «رستم کیانی» بوده است. اینها را که میگوییم واقعیتهای سرزمین ماست. وقتی ویشتاسپ به دست ذوالاذعار گرفتار شد و رستم و گشتاسپ را آزاد کرد، به پاس این خدمتی که به گشتاسپ کیانی انجام داد؛ گشتاسپ حاکمیت سیستان و زابلستان را به رستم واگذار کرد. طبری، نویسنده مجملالتواریخ و القصص و سایر منابع به این مساله پرداخته و ابن خلدون در ج1: ص 179 آورده است.

این سرزمین در یک مقطع از تاریخ به نام سیستان هم یاد شده است، که جغرافیای تاریخی سیستان از غزنه آغاز میشود و تا زرنگ ادامه مییابد و در بعضی از منابع تاریخی گردیز و کابل هم جزء سیستان است.

از مناطق مهم و استراتژیکی که در منابع کهن و تاریخی آمده، میتوان از رود «فرزدان رود» یا همان آب ایستاده «دشت ناوور» یاد کرد. در دین زرتشتی معتقدند که نخستین منجی دین زرتشت [هوشیدر یا هوشیدرنه]، از کناره همین رود فرزدان رود ظهور خواهد کرد. یا این منطقه در تاریخ به نام «کاسهرود» یاد شده است که جنگجای رستم با تورانیان بوده و از این مسیر لشکر توس بن نوذر [کیانی] گذر کرده است. آن گونه که در منابع سدههای اخیر آمده است میگویند ما نمیدانیم کاسهرود کجاست؟ فردوسی در شاهنامه این منطقه چنان توصیف میکند که با توجه به شواهد و قرایین دیگر، کاسهرود نمیتواند به جز دشت ناوور باشد!

به سختی گذشت از در کاسه‌رود

جهان را یخ و برف در کاسه بود- فردوسی.

سرزمین ناوور یکی از سردسیرترین منطقه‌ی افغانستان که در زمستان‌های پر برف دوران قدیم، با توجه به موقعیت جغرافیای [طبیعی] آن که حالت کاسه مانند دارد و اطرافش را کوه‌ها احاطه کرده است، این دشت، با آب ایستاده در مرکز آن، در زمستانهای دوران قدیم مانند یک جام یخ بوده است که فردوسی به خوبی این موقعیت جغرافیایی را در شعر خودش به تصویر کشیده است.

یکی از مناطق تاریخی که ریشه‌های این منطقه را به اثبات میرساند، رود [باستانی] «خرد روی» است یعنی ارگنداب است که ارگنداب بالا یا علیا از «مالستان» و «جاغوری» نشأت میگیرد و به سمت ارگنداب میریزد. که مسیر این این رودخانه را، به نام خرد روی در تاریخ ثبت کردهاند.

یکی از سرزمین و جغرافیایی که می‌تواند گذشته تاریخی ما را روشن کند، قلات است یا «کلات». که شهر فرود [پسر سیاووش] است. فرود پسر سیاووش به دلیل ان که از مادر ترکتباری زاده شده بود، دورتر از مرکز اقتدار حکومت و در یک منطقه نسبتا دور دستی در کلات زندگی میکرد، که مرکز ولایت زابل کنونی و نزدیک قندهار است. وقتی توس بن نوذر لشکرش را از مرکز زابلستان قدیم که همان «دایه» کنونی باشد از مسیر دشت ناوور به سمت قندهار حرکت میکند؛ کیخسرو دستور میدهد که از راه «کلات» و «جَرَم» نرو:

مرو تو ز راه کلات و جرم

مزن تو به گرد سپید کوه قدم- قردوسی

اما به دلیل آن که توس کینه‌ای از تورانی‌ها و سیاوش و فرود داشته است، به دو راهی دشت ناوور که می‌رسد، مسیر لشکر را به سمت جَرَم (گرمسیر) و به سوی قندهار گرمسیر و کلات کج میکند و میرود و قضیه قتل فرود اتفاق میافتد.

یکی از سرزمین‌هایی که میتواند گذشته را روشن کند، «نای لامان زابلستان» است که در جنگ صفاریان و رتبیل شاهان، هنگامی که پسر رتبیل از زندان بُست فرار میکند، در قلعهی نای لامان زابلستان- دوستانی که آشنایی دارند لومان جاغوری- سنگر می‌گیرد.

[جغرافیای فرهنگی غزنه]

اگر اندک نگاهی به جغرافیای فرهنگی این سرزمین بیندازیم، خیلی از فرّ فرهنگ و فرهیختگی این سرزمین را نشان می‌دهد. کهنترین متن فرهنگی و زبانی این سرزمین اوستا است. زبان اوستایی- به اتفاق اوستا شناسان- در حوزه شرق پدید آمده و در این حوزه بالیده است. متن زرتشتی اوستا به زبان این مردم است. وقتی دین زرتشتی به سمت عراق و مازندران و هند گسترش پیدا میکند، ترجمه میشود. بر این اساس است که زمینهی نفوذ فارسی را فراهم میکند. به اتفاق زبان شناسان، خاستگاه هم زبان پارسی -که در افغانستان، ایران و تاجکستان محاوره و نوشته میشود- خاستگاه شرقی دارد و هم زبان اوستایی. اما بیشترین خصوصیتهای زبان اوستایی در لهجهی مردم غزنه نمودار است و به روشنی میتوان ویژگیهای واژگانی و دستوری زبان اوستایی را در زبان پارسی لهجهی مردم غزنه میتوان یافت. من در کتاب «درّ اوستایی در لهجه‌ی غزنه» به این مسأله مفصل پرداخته‌ام. بیش چند صد واژه تنها و تنها در لهجه‌ی غزنین موجود است و تنها و تنها در زبان اوستایی موجود است. این همخوانی و همایندی اتفاقی نیست بلکه نشان از وحدت خاستگاهی است و همریشگی هر دو زبان نشان می‌دهد. من [در آن کتاب] فرضیه‌ای هم مطرح کرده‌ام که زبان پارسی کنونی در ادامه زبان اوستایی است و زبان پهلوی نمی‌تواند واسطه‌ای میان این دو زبان باشد چرا که زبان پهلوی خاستگاه غربی دارد- غرب کویر نمک- و در راستای زبان مادها می‌شود ارزیابی کرد. زبان پارسی امروز را در راستای زبان اوستایی می‌شود ارزیابی کرد و این دو دسته زبان، بخشی از فرهنگ این سرزمین بزرگ و پهناور را تشکیل می‌دهد.

یکی از مسایلی که - من وقت را هم رعایت کرده باشم و سخنم را پایان دهم- روشن می‌کند زبان فارسی امروز- مخصوصا لهجه‌ی غزنین- وارث زبان اوستایی است، آن است که در لهجه‌ی غزنین دو حرف و دو واکه، بیشتر از لهجه‌ی گفتاری و نوشتاری که در سایر شهرها مثلا بلخ و کابل و هرات و شیراز و تهران و ری و تاجکستان صحبت می‌شود؛ دو تا حرف بیشتر دارد. یعنی دو حرف «ٹ» و «ڈ». کسانی که – از دوستان ما- در ایران متولد شدهاند نمیتوانند تلفظ کنند. دو حرف «ٹ» و «ڈ» در متن اوستا هست و من شکل این حرف و واژههایی که با این دو حرف نوشته میشود را استخراج کردهام.

[شکل «ت» و «ٹ» اوستایی]

دقیقا کلماتی که ما با این دو واجگاه و مخرج ادا میکنیم؛ این کلمات، در اوستا نیز با همین حرف نوشته شده است. اوستا شناسانی مانند پور داود، هاشم رضی، بهار و راشد محصل و... مکررا این مساله را گفته‌اند و به این مساله توجه دارند. مثلا بهار گفته در اوستا دو تا «ت» وجود دارد که شکل‌شان هم با هم متفاوتند. و این دو تا «ت» و «ٹ» در لهجه‌ی غزنین فعلا موجود است. یکی از خصوصیات زبان اوستایی آن است که حرف «لام» نداشته و واژههای که فعلا حرف «ل» به کار میبریم؛ به جای آن از حرف «ر» استفاده میکردهاند. مثلا هرابزئیتی یا همان البرز، با همین حرف «ر» گفته می‌شده است.

نکته‌ی پایانی من این است که من در یک بررسی چهل مورد از آداب و رسوم مردم غزنه را با محوریت متن وندیداد و اوستا، بررسی کردهام؛ دقیقا همان آداب و سوم ایران باستان است. دوستان من! نوجوانان عزیز! اینها است که ریشه و بنمایه اصلی فرهنگ ما را تشکیل می‌دهد. اگر نوجوان افغانستان بازنگری در پندارههای ذهنی شان انجام دهند و بر اساس همین تمدن گذشته و با اتکا به آموزه‌های آزادی‌بخش و رهایی‌بخش اسلام، می‌توانیم فرهنگ و تمدن فاخر گذشته را از نو بسازیم.

 والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.