بنام خداوند هنر!

ابی میرزا وصفدر علی مالستانی

آبی میرزا!

هنر؛ این همان درخشش اعجاز ایست -  باز تاب دهنده خواستگاه درونی  ضمیر و نهاد آدمی. جوشش نبوغ  خدا گونه آدمی  ایست در تبلور خلاقیت های وی،  در بستر زمان!  هنر؛ این زبان روح و بر خواسته از نهان روح آدمی ایست..!  لذا سیطره تسخیر و حاکمیت، و جلوس گاه حضور وی، روح است  و روان آدمی ...» ...و هنر؛ اعجاز است، و هنر مند اعجاز کننده بی بدیل و منحصر به فرد در بستر زمان! و چنین است:  که؛  هنر مند ان بزرگ،  مروارید های  تکرار ناشدنی اند زیب  گردن تاریخ ملت ها...!

هنر؛  گاه -  فوران عصیان آدمی است!  عصیان روح عاصی، خلاق و سرکش،  در پرتو از نازک ترین و ظریف ترین درخشش تیغه های الماس گونه اعجاز هنر مند، در قالب هنر!

انسانها؛ این همواره آنان در ستیز  و مبارزه پیگیر و مستدام با ستم ، استبداد و قلدری -  زنده گی خویش را سپری نموده اند. که، « آزاد بودن» و  « رها بودن از قید دیگری »  ودیعه مقدس  الهی  است - در سرشت و نهاد آدمی!   که، آزادی و آزاد بودن  شالوده و بنیاد « اصل و جوهره » زنده گی آدمی است!   که؛ بدون وی انسان دربند؛ غرور حیثیت و « انسان بودن»  انسانی  خویش را به تاراج می بیند....!!

افغانستان؛ سرزمین تبعیض است و ستم! و خطوط بر درو دیوار آن به ترسیم گرفته شده است! خطوط ممنوعیت و « خط قرمز»!!

آ..ه.. که  ترسیم این خطوط بر حریم زنانه گی این سرزمین بیداد مضاعف داشته و پیکره نحیف و زیبا زن را در چنگال اهریمنی خویش « له» نموده است.

آنهایی که در زیر دندانه های چرخ عظیم، خشن و حساب شده  قدرت « استبداد دولتی -  مذهبی در افغانستان »  از پا در افتاده و له شده اند، در سکوت درد آلود خویش جان داده،  و پوسیده اند...!

اما؛  آنهایی که دارای روح  و قامت استوار و بلندی  بوده اند، به گونه یی،   فریاد مظلومیت خود و  نا مردمی های عصر و زمان خویش را به گوش تاریخ رسانده اند!! آنان سینه استبداد تاریخی را خراشیده اند!  و " شیار ی... !!؛:  آه چه عزیز- همچون ودیعه  یی از گذشته های عزیز تری،  برای نسل ما  و آینده گان،  به یاد گار گذاشته اند!

 

و؛ آبی میرزا چنین است! شیرین آغی زنده، جاری در دل تاریخ مردم ما...!

 آبی میرزا، دمبوره و غییچک وی، بخش از نا گفتنی های درد تاریخی ما، در ناله های وی و غییچک و دمبوره وی:

 

بنال ای« دمبوره»  بیچاره من!

بنال ای «جگر» صد پاره من...! 

 

" آبی میرزا "  ریشه " تاریخ  یک « فریاد«  است!    فریاد تاریخی یک نسل،  یک نسل قتل عام شده!! فریاد تاریخی یک نسل بایکوت شده در سینه مغاره های کوه، در دل دره ها؛ دره های صعب العبور؛ خشن و ضد هنر!!

آبی میرزا یک ناله است، یک مخته است، صدای وی، بازتاب شلاقی است بر پیکره سکوت در حریم استبداد، در رثای شیرین آغی و هزاران و میلیون ها شیرین آغی دیگر؛ از نای گلو؛  گلو های خفه شده در «بغض»   درد حقارت تاریخی  یک جمع،  یک ملت؛ یک کتله به غارت رفته شده...!!

و، آبی میرزا گونه یی از جاری شدن است؛ جاری شدن زلالیت چشمه سار ان ی از  صفا و یک رنگی « دل » های آدمی!

آبی میرزا زمزمه یی مخته گونه نسلی است در دل سنگستان  افغان زمین!           و؛ برای سنگ ها..! برای آنهایی که دیگر تبدیل به سنگ شده اند!! ... آبی میرزا، مخته یی حک شده در سینه صخره ها، در ارز گان، در جا غوری و مالستان و...!!!

...و؛ صفدر مالستانی؛  فریادی است بلند بالا،  از صفیر« نای»  مخته های درد آلود  آبی میرزا. پس چی بهتر که صفدر مالستانی در وسعت پهنای عظمت « هنر»  در قالب ابی میرزا و آبی میرزا ها به حیات هنری خویش تداوم بخشد. هر چند حال دیگر «صفدر مالستانی» در میان ما نیست! اما چه بهتر همان گونه که وی در زمان حیات خویش می خواسته است تا در قالب هنری  آبی میرزا اعجاز هنر بنماید؛ این نیت در سوک نبود وی نیز همچنان تداوم یابد...!!

 

گل صد برگ مالستان ام ای یار

فرار از ملک مالستان ام ای یار...!!