دل خ و ن ی ن انار

سروده­ی قنبرعلى تابش

طرح جلد: طیبه امینی

ویرایش و صفحه آرایی: محمد کاظم کاظمی

تیراژ: 3000 نسخهدل خونین آنار

انتشارات صبح امید- کابل.

تابش تا کنون پنج مجموعه شعر منتشر کرده است:

  • 1. دورتر از چشم اقیانوس (حوزه هنری- 1376)؛
  • 2. مشرق گل­های فروزان (گردآوری)؛
  • 3. آدمی پرنده نیست (انتشارات عرفان[ابراهیم شریعتی]-۱۳۸۲)؛
  • 4. یک شعله نوبهاران(تکا- ۱۳۸۹)؛
  • 5. دل خونین انار (دفتر کنونی- انتشارات صبح امید، 1390- کابل).

     

    قنبر علی تابش، شاعر اندیشه­وری است که اکنون به پختگی اندیشه رسیده و سرشار از شاعرانگی است. او از گردنه­ها و گردونه­های تکنیک زدگی گذر کرده است. او اکنون شعر نمی­گوید، که در شعر زندگی و اندیشه می­کند. نشان این گفت آن است  که در این دفتر، همه­ی رخدادهای زندگی دو ساله­ی شاعر رو نما گشته است؛ خونمویه­ها، اشک­ها و لبخندها، روز مادر، هدیه به همسر، غم مهاجرت، قطع یارانه­ها، برف کوجِ سالنگ، چین افتادگی پیشانی، تنوبازی دو کودک بردار شده، ترور هزاره­های کویته، عاشورای کابل و... افزون بر این­ها، شاعر گاهی فیلسوف مشرب است که از آرمانشهر گپ می­زند و به ملا صدرا و بوعلی و فارابی و افلاتون و... دخیل می­بندد و گاهی از دانش علوم انسانی و سیاسی­اش بهره می­گیرد و از مفاهیم «تحلیل گفتمان»، «دال»، «پسا مدرن» و... سخن می­راند. تابش با غزل دورتر از چشم اقیانوس و دوختر هندو باورشد، با آدمی پرنده نیست مضمون پرداز شناخته شد و می­شود در دل خونین انار، او را شاعر «هویت» گفت! دل خونین انار، چهارمین مجموعه شعر سروده­ی تابش است که سروده­های دو سال 1389 و 1390 را دربرگرفته است. با نگاه شتاب­ناکی، در این فرصت به معرفی این مجموعه بسنده می­کنم، در فرصت پسین- اگر بخت یاری کند- نقدگونه­ای خواهم نوشت. اگر نگاه گذرایی به این دفتر بیاندازیم؛ ویژگی­های زیر برجسته نمایی می­کند:

    • 1. حجم

    حجم دفتر، بخشِه[1] کارنامه­ی دوساله قابل توجه است که 190 صفحه، 90 قطعه شعر را در بر دارد؛ 5 قطعه مثنوی بلند و نیمه بلند، 54 قطعه غزل، 11 رباعی و 8 دوبیتی و یک چهارپاره یا دوبیتی پیوسته و یک قصیده. این تنوع قالبی و حجم از سرشاری شاعرانگی، لبریزی احساس و حساسیت و پرکاری او حکایت دارد. نمی­شود از صفحه آرایی و ویرایش خوب استاد محمد کاظم کاظمی یاد نکرد که گاهی این ویرایش، زیبا جلوه می­کند:

    با با سلام! آینه ام، داري صدا بابا؟

    داري صدا؟ آري، صدا... ناآشنا بابا؟

    در مصراع اول، «بابا» با فاصله، «با با» نوشته شده که حالت گلوگیر بودن بغض فراق را نشان می­دهد. با همه­ی وسواس­های جناب کاظمی، برخی جاها نیم فاصله­ها رعایت نشده است: مانند طوفانها: خون شما از جنس طوفانهای عاشوراست. (تابش، 1390: 175) که باید طوفان­ها نوشته می­شد؛ پلکها: هرچند پلکهای تو حل مسایل است. (تابش، 1390: 172) پلک­ها،  و...

     

    • 2. هویت

    برجستگی ویژه­ی این دفتر، دستیابی تابش به گوهر هویت ملّی خود و ملّتش ارزیابی می­شود. تابش در این مجموعه به هویت ملّی فاخری دست­یافته که دست جعل و تحریف، ذهن و قلم هم­نسلان او را از نزذیک شدن به آن بازداشته است! تابش به هویت فاخر و اهورایی سرزمینش ایمان آروده و نَی وجودش از گمشدگی دیرین چنین گوهری به فریاد آمده است. تابش از تئوری پشتیبانی می­کند که مردمش را صاحبان اصلی سرزمین اهورایی «هزار چشمه» یعنی حوزه­ی رود مقدس سرسوتی[2] یعنی هیرمند، بابا و هندوکش می­داند. این قطعه­ی بهشتی، همان «ائیرینم وئجه» باستانی است که فرّ اهورایی، مزدایی و کیانی به پیشانی آن می­درخشد و جاری زلال فرزدان­رود، کاسه­رود، وئوروکشه، رنگه و دائی­تیا در رگ آن جاری است. سرزمینی که ستیغ غرور آن «اوپائیری سئن» یعنی فراتر از پرش عقاب است و خورشید هر صبحگاه به شکوه هرابرزئی­تی او سلام می­کند! تابش از این هویت دیرینه و فاخر آگاهی خوبی دارد، نمادها را به خوبی شناخته و از آن خوب بهره جسته است. همین دستیابی به هویت از تابش شاعر دیگری ساخته و شاعر را میانه مردم آورده است.

    به برخی از مولفه­های هویت ساز ملّی و قومی تمرکز خوبی دارد که اشاره خواهد شد:

    1/2. سرزمین

    اگر از روش تحقیق تحلیل محتوا بهره گرفته شود، مفهوم وطن، سرزمین و هویت سرزمینی از فراوانی کمی و حضور کیفیِ جهت بخش فراوانی برخوردار است. می­شود حضور مولفه­ی هویت ساز سرزمین را روح حاکم بر مجموعه دانست که از ایران باستان و شهرهای اهورایی­اش، خراسان، شهرهای فرهنگی- تاریخی بلخ، بامیان، زابلستان، سیستان، هرات، غزنه، کابل، بدخشان، پامیر، البرز [هرابرزئی­تی] و... حضور چشمگیر دارد.

    غم همیشگی من «وطن وطن» شده است

    به گردنم غم آوارگی رسن شده است  (تابش، 1390: 129)

     

    چه بی قرار و چه بی بغض و بی کلام، وطن!

    من آمده به تماشای تو، سلام وطن!

    شنیده کودک تو بوی سبز پیرهنت

    و گویدش که نرو پیش، هست دام، وطن (تابش، 1390: 166)

     

    قلب مرا که شکل وطن بود مستقل

    لبهایت اتحاد جماهیر کرده است (تابش، 1390: 76)

    بلخ نام اولين دولت شهر

    نوبهار[3] آتش شوريده به دهر

    باميان ولولة چلچله‌هاست

    از هنر در جگرش «غلغله»هاست

    شهر ما «حضرت غزنين»[4] بخوان

    محترم داشته گل را باران

    غزنه باغي ز بهار زابل

    زان همه نقش و نگار زابل (تابش، 1390: 11- 21)

     

    زال و سیمرغ و سیستان گم شد

    نام ایران باستان گم شد (تابش، 1390: 37)

     

    سیستان

    او جغرافیای سیستانِ مغفول تاریخی را شناخته که از غزنه آغاز می­شود و گاهی گردیز و کابل هم جزء آن بوده است، رود زرنگا بخش غربی آن را به اتمام می­رساند:

    باش پلکی به سیستان بزنیم

    یک سر از بلخ باستان بزنیم

    سیستانی که چیستان شده است

    نیلگون شهر آسمان شده است  (تابش، 1390: 36- 37)

    او می­داند که نیمروز و شهر جنوبی ایرانشهر باستانی سیستان بوده است:

    هر کجا روز، روز تاریخ است

    سیستان نیمروز تاریخ است  (تابش، 1390: 37)

     

    2/2. تاریخ

    تابش، به تاریخ توجه بلیغ نشان داده و تاریخ را در ساخت ذهن پایدرای و سرافرازی موثر یافته است. او در حد بهره گیری از نمادهای تاریخی به تاریخ تسلط دارد. برای مردم ما مغتنم است که تاریخ پر افتخارشان نمایانده شود و بیگانگی مصنوعی ایجاد شده پس زده و لباس هویت تاریخی شان را زینت تن وروان­شان کنند. او دست یافته است که کاوه­ی آهنگر بامیانی به یاوری مردم، فریدون و سرزمینش برخاست و پرچم او نماد کشور کیانی­مان شد و اکنون به عنوان جَنده­ی مولا در نوروز جمشیدی به اهتزاز در می­آید:  

    غلغله شعله شد و خنجر شد

    غلغله کاوة آهنگر شد

    کاوه شد پرچم آزادی شرق

    داد شد بر سر بیدادی شرق

    شهر ضحّاک چه افسون‌کده‌ای است؟

    کوه در کوه فریدون‌کده‌ای است!

    ماه در غلغله ارژنگی شد

    شکل یک آهوی دیزنگی شد (تابش، 1390: 11- 21)

    شاه لهراسب چکید از این ماه

    هند و چین آیینه چید از این ماه  (تابش، 1390: 15)

     

    مهد زرتشت و نریمان بوده است

    بیشه در بیشه خراسان بوده است (تابش، 1390: 21)

    تاریخ به عنوان عنصر مهم هویت­ساز، حضور برجسته­ای در این دفتر دارد. سراسر دفتر مشحون این مفهوم است اما شعرهای گل سرخ، نوروزنامه، میراث مشترک و... نگاه ویژه دارد. در جریان هویت جویی، گاهی تاثیر جو عمومی پیدا است مانند شعر میراث مشترک!

    3/2. فرهنگ و تمدن

    اگر فرهنگ را رویه­ی نرم افزاریِ سبک زندگی و تمدن را رویه­ی سخت افزاریِ سبک زندگی بدانیم، هر دو لایه­ی آن در این دفتر نمود برجسته­ای دارد:

    «سرخ بت» مظهر مانايي عشق

    «خنگ بت» گوهر رسوايي عشق

    زان همه نقش و نگار زابل

    زالش آيینة نام پدران

    رستمش نامور ناموران

    رونق شعر دري از غزنه

    «نامورنامه»[5] بري از غزنه

    نام شهنامه‌ای‌اش ایران است

    دشمنش هر که بود، توران است

    آشیان داشت در آن سیمرغان

    نسل سیمرغ بود نسل کیان

    مهد زرتشت و نریمان بوده است

    بیشه در بیشه خراسان بوده است (تابش، 1390: 11- 21)

     

    فرّ جمشید و جام، از بلخ است

    تخت رستم و سام، از بلخ است (تابش، 1390: 37)

     

    نوبهاری است تب برمکیان [6]

    داد آیین عرب را سامان (تابش، 1390: 11- 21)

     

    رونق شعر دري از غزنه

    «نامورنامه»[7] بري از غزنه

    غزنه سبك قلمش بيهقي است

    مشرب فلسفه‌اش ذنبقي است

    بوسعيد از دل اين خاك شكفت

    شور مجدود از اين تاک شکفت

    شهر ما زادگه هجويري

    «كشف»ش از شهر خدا تصويري[8]

    عشق از اين خطّه به دهلي پر زد

    گشت تا تاج محل را در زد

    بردرش دُرّ دري را حك كرد

    در جهان هنر او را تك كرد (تابش، 1390: 11- 21)

     

    4/2. دیانت

    این عنصر هویت­ساز نیز در این دفتر حضور چشمگیر دارد. حضور دیانت اهورایی زرتشت به عنوان هویت تاریخی مردمان باستان پرداخته شده است.

    مهد زرتشت و نریمان بوده است

    بیشه در بیشه خراسان بوده است

     

    زرتشت شاد از این که خدا داده پاسخش

    امروز این تماس به او برقرار شد[9]

    خورشید راه خانة زرتشت را گرفت

    شب از ستاره پنجره‌ها «بیر و بار»[10] شد (تابش، 1390: 42)

     

    در سایه نیایش زرتشت خاک رست

    نوروز شد نماد از اندیشة نوین

    زرتشت گفت: نیک و بد  است این جهان، سپس

    تکرار کرد خلق جهان تا که گشت دین[11](تابش، 1390: 109)

     

    بلخی بکش در آن که زرتشت اهورایی

    آتش دمیده در بهارستان ایمانت (تابش، 1390: 170)

    دیانت اسلام و مذهب تشیع نیز در مجموعه­ی دل خونین انار حضور شایسته دارد و از دلبستگی هویتی شاعر روایت می­کند. شعرهای مذهبی رنگ حلاوتی به مجموعه داده است. شاعر خوب می­داند که دیانت نیاز روانی و روحی و اندیشگی بشر است. تابش نگاه محفلی به شعر مذهبی ندارد و جسارت­های زبانی و انتقادی خوبی در این شعرها نشان داده شده است.

     

    •3. پایداری

    یکی از ویژگی­های تابش، مقاومت و پایداری بر سر حقوق انسانی، مدنی و دینی خود است. تابش در هیاهوی پرزرق و برق باور ژرف انسانی و اصیل خود را محافظت می­کند و بر سر حق مردمش پایداری می­کند. در مرعوبیت خودسانسوری بزدلانه گرفتار نیامده که گوهر باورش را بلده[12] خوشامد دیگران پنهان کند و بی­تفاوت باشد. او از موج ترور هم­تباران بی­گناهش در کویته انار دلش خون می­چکد:

    پرکشیدن در این جهان جرم است

    هر که آمد پرنده را سر زد

    ـ رافضی و هزاره و شیعه!

    حکم تکفیر بر کبوتر زد (تابش، 1390: 162)

     

    گیسو به گیسو دختران آغشته در خون‌اند

    در مخته‌ها بغضی که ترکیده است، «یا زهرا»ست

    سبزینه‌پوشی می‌زند فریاد در تصویر

    یعنی که زینب باز بین کشته‌ها تنهاست (تابش، 1390: 174)

     

    بنویس یاغیان و (چهل دختران نوشت

    یاغی نه؛ غیرت است که آمد به جوش گفت)

    بنویس «باغی» است، نه «شیرین» به کام من

    باغی اگر شکافت به خنجر گلوش گفت (تابش، 1390: 101)

     

    • 4. احترام به مخاطب

    تابش در پی دستیابی به هویت فاخر مردمش، شعر خود را از بحران بی مخاطبی بیرون آورده است. تابش بی مخاطب نبود، اما فاصله­ی شعر امروز پارسی و مخاطب یک واقعیت است. کاروان تکنیک و شاعرانگیِ شاعران سال­ها با مردم و حتی جامعه نخبه­ی غیر شاعر فاصله دارد. نخبگانِ درس خوانده­ی بسیاری، تکنیک­های شاعرانه را فهم نمی­کنند و لذا به کمک مکانیسم دفاعی روانی، به تخطئه شعر و شاعران می­پردازند. شاعران بارها طعن فهم نشدن نظام ارتباطی شعری خود را شنیده­اند. تابش شعر را میان نخبگان آورد و بسیاری از عامه مردم را گریاند! من در چند کلاس ادبیات پارسی که شعر گل سرخ را خواندم، من نتوانستم نگیریم و دانش آموزان با غرور گریستند! نمونه­هایی از این دست از موسسات آموزش عالی کابل هم شنیده­ام! برخی منبری­های جوان نیز شعرهای تابش را بر منبر خوانده و شاهد گریه­های مردم بوده­اند. مثنوی گل سرخ که در یکی از فصل­نامه­ها، چاپ شد، خانواده­های بسیاری را گریانده است و نوعی احساس غرور از این نوع هویت را بر دل­ها برجای گذاشته است!

    •5. حساسیت

    تابش در برابر هر حادثه­ای حساس است و واکنش مناسب و تاثیرگذار نشان داده است. تابش در برابر بسیاری از واقعیت های همگانی و خصوصی زندگیش واکنش شاعرانه داشته مانند «بهتر از مرکب» به مناسبت اعطای مدال به یک الاغ زحمتکش، توسط مردم بامیان، در تعریض و طنز نسبت به مسئولان مملکت:

    یک روز دیدم، آب پاشیدی سرک را،کاهگل کردی[13]

    گفتی: «چرا منّت؟» نمی‌خواهم سواری، بهتر ازمرکب

    امّا قسم بر آن غرور سرکشت، آن فخر هندوکش،

    غربت ندارد حس و حالی، روزگاری بهتر از مرکب (تابش، 1390: 111)

    قطع یارانه­ها

    صبر لبريز شد از پيمانه

    قطع شد طفل مرا يارانه[14]

    طفل تب كرده، ندارد دارو

    غير يك نسخة پرهيزانه

    برو اي مرد! برو بر سر كار

    گفتمش: نيست مرا پروانه

    كودكم اشك به چشمش خشكيد

    بال زد بال... و شد پروانه

    همسرم! گريه نكن، قسمت بود

    پرشد از كودك ما پيمانه

    قيمت سنگ لحد شد سنگين

    بكش اين نعش مرا بر شانه (تابش، 1390: 57- 59)

    تنوبازی

    (حلقاویز شدن دو کودک افغانستانی در کرمان)

    شد كبوتر، دو برادر بر دار

    دو برادر، دو كبوتر بر دار

    سوم عيد، كفن شد هر دو

    و پدر ماند شل و پر بر دار

    «ما كه تسليم تو ايم اي غربت!

    ز گلوهامان خنجر بردار  (تابش، 1390: 60- 63)

    عاشورای کابل

    از شیشه‌های شهر کابل خون چکان پیداست

    آیینه‌های شهرمان هر روز عاشوراست

    سبزینه‌پوشی می‌زند فریاد در تصویر

    یعنی که زینب باز بین کشته‌ها تنهاست  (تابش، 1390: 174- 175)

    تابش در هر رخداد کوچک و بزرگی حضور احساسی و تاثیر گزار دارد و دین خود را ادا کرده است. شاعر زبان مردم است، اگر شاعر منزلت اجتماعی دارد از همین رهگذر حساسیت و بیان هنری دردها و اندوه­ها و شادی­های مردم است. مردم در رخدادی جهت بیان احساسات­شان به سوی شاعران چشم می­دوزند و شاعران را زبان خودشان می­دانند. به دلیل پرهیز از جحم، دیگر رخدادها را ذکر نمی­کنم، مانند آن که مثنوی گل سرخ در برابر پرسش زینب دخترکش شاهکار شده است.

    •6. تغزّل

    یکی از نیرومندترین عنصر در شعر تابش حضور تغزل است. بیشترین حجم شعرهای تابش را غزل شکل داده اما همه­ی شعرهایش از جنبه­ی تغزلی برخوردار است. رویکرد عاشقانه نیز پر رنگ است. تابش در وادی خطر خیز از مرزهای اخلاقی عبور نکرده است. عشق حق و سهم هر انسانی است، اما برای مردمان گرفتار در انواع فشارهای روانی جنگ، ترور، غربت و نداری و انکار هویتی مغتنم است!

     

    •7. نکته پایانی

    زبان تابش غنی، پرواژه و توانمند است. تابش برای شاعرانگی از هر واژه­ای خوب بهره می­گیرد. گاهی و بسیار وقت­ها از واژه­های ویژه هجرت کده بی دغدغه بهره می­گیرد و برای یافتن واژه­های شیرین معادل مادری تلاش نمی­کند. جهان وطنی فکر کردن برخی از شاعران توانمندیِ مانند تابش،مظفری، شریف سعیدی، بشیر رحیمی و... آنان را از حلاوت شعرهای هزارگی و توان واژگانی این لهجه بی­نصیب کرده و فرصت مردمی شدن بیشتر را از آنان سلب کرده است. این پهلوانان، لهجه زیبا را از توان شاعرانگی خود بار نداده­اند. شاید نسل­های پسینی با حسرت و مطالبه­ی حقّی، اینان را نکوهش کنند و اگر جبران نکنند؛ شاید اینان خود را نبخشایند!

     


     


    [1] . بخشِه، به معنای برای، فزونواژه­ی هزارگی.

    [2] به تعبیر کتاب مقدس ریگ­ودا.

    [3] . معبدي بوده است پر زاير در بلخ باستان.

    [4] . و آن را از بابت تعظيم « حضرت» مي­گفتند چنانكه مسعود سعد گفته :

    چو كردم از هند آهنگ حضرت غزنين

    برآن محجل تازي نژاد بستم زين ( لغت نامه دهخدا،مدخل غزنين)

     

    .[5] نام اصلي شاهكار فردوسي كه امروزه به شاهنامه مشهور است.

    [6] تبار برمکیان به گردانندگان معبد نوبهار در بلخ می‌رسد

     

    .[7] نام اصلي شاهكار فردوسي كه امروزه به شاهنامه مشهور است.

    [8] . كشف المحجوب نام اثر نامدار هجويري است

    [9] . در منابع آمده است که رابطه زرتشت به عنوان پیامبر با اهورامزدا در روز نوروز برقرار شده است. بر این اساس آغاز رسالت او را روز نوروز دانسته اند.

    [10] . ازدحام ،شلوغ

    [11] تلمیحی به سخن نیچه که معتقد است دوالیسم و تقسیم جهان به نیک و بد نخستین بار توسط زرتشت  انجام پذیرفت.

    [12] بلده، به معنای برای. فزونواژه هزارگی.

    [13] اشاره به کاهگل کردن جاده توسط مردم بامیان باز در اعتراض به محرومیتهای این منطقه.

    [14] يارانه در شعر مولانا بلخي به معني ياري وكمك به كار رفته است:

    هرکه زین رنج مرا باز یکی یارانه

    بکند در عوض آن بکنم من صدبار