به کجا چنین شتابان؟
بنام خداوند جان و خرد
به کجا چنین شتابان؟


سخن آغازین:
تردیدی وجود ندارد که هویت فرهنگی هرقومی، شخصیت، حیثیت، منیّت و تمام دارو و ندار او بوده و خود به معرف، مبیّن و مفسر آن قوم، بدل گشته و یگانه عامل شناسائی آنهاست. به گونه ی که، هرگاه بخشی از داشته های فرهنگی ایشان در دسترس دیگران قرار گیرد، بی گمان شناخت ذهنی از آن قوم خود به خود در ذهن بیننده ترسیم خواهد شد. به عبارت دیگر: هویت فرهنگی در یک باور کلان، می تواند تمام خورده هویت های ملّی، نژدای، مذهبی و... را، زیر پوشش قرار داده و همه را زیر چتر «فرهنگ» آن قوم جمع کند و یک هویت کلان و مشخّص کننده و اختصاصی خودشان بسازد. به گونه ای که چنین هویتی باعث تشخص صاحبش شده و ایشان را از دیگران متمایز سازد.
در این میان، هویت کلان و فرهنگی قوم ما(هزاره ها)، به درست یا نادرست «رنگ مذهبی» و «لعاب حسینی» به خود گرفته است. به گونه ی که در طول تاریخ خونبارما، زرّه زرّه ای هست و بود مان با آن شکل گرفته و کارکرد دوسویه یافته است: از جانبی محرک این قوم، برای دفاع و در نتیجه باعث بقا و استمرار باورهای شان شده، این جماعت را از نابودی کامل نجات بخشیده و الهام بخش شان در مقاومت و آزاد اندیشی گردیده است! و از سوی دیگر، تعصب و حسادت مخالفان شانرا نیز برانگیخته، که همواره ساز نابودی ایشان را کوک کرده اند!. گرچه «قوم هزاره»، همیشه در زیر فشارهای خرد کننده ای تعصب های کور و ناروائی مذهبی حاکمان و برخی هم وطن شان قرار داشته و بارها تا مرز نابودی کامل پیش رفته اند؛ اما، هرگز تن به ذلت نداده و از پس هر بیداد، کشتار و سوختاری؛ ققنوس وار از زیر خاکستر ستم برخاسته، با عشق و شور حسینی، هویت و منیّت از دست رفته ی شیعی شانرا بار دیگر، باز یافته اند .
بی خود نیست که دشمنان این مردم همواره برای نابودی کامل این اندیشه و باور(هویت مذهبی) تمام سعی و تلاش شان را به کار بسته اند، تا این باور «هویت ساز» را، از ایشان گرفته و یا حداقل آنرا مخدوش و کم رنگ کنند!. دشمنان هزاره نیک دریافته اند، که تا این باور و اندیشه در اذهان این قوم و همگون با زندگی شان باشد، این جماعت تسخیر ناپذیر خواهد بود!. برای تسلط بر این قوم باید اینان را مسخ نموده، هویت مذهبی و باور حسینی شانرا، به عنوان هست و بود معنوی ایشان، از اینها گرفت، تا بتوان بر اندیشه و افکار شان مسلط شد!. وگرنه تا این باور هویت سازِ دشمن سوز، با ایشان باشد، اینان «رویین تن» اند، که نه تسخیر شان ممکن است و نه مسخ شان! پس دشمنان این قوم همواره در سدد بوده اند تا «هزاره را از شور و شعور حسینی تهی کنند!». آنگاه هزاره ای که«حسینی» نباشد دیگر هزاره نخواهد بود؛ زیرا، که آمیختگی و در هم تندیدگی این دو(هزاره و شیعه)چنان است که اگر یکی را از دیگری بگیریم؛ انگار، هویت کامل او را خدشه دار نموده و آنگاه در بی هویتی می توان هرگونه شناسه ی کاذب برایش ساخت و هر نوع جامه ی تشخّص از جنس دروغ و فریب برای تن بی قامتش دوخت!؟.
مقاومت حسین باوران!
تردیدی نیست که اگر «شورحماسی عاشورائی» در میان این مردم زنده نبود، هرگز مقاومت های استقلال طلبانه ی تاریخی ایشان شکل نمی گرفت. اگر این هویت حسینی نبود، سالهای خموشی و خمودگی پس از عصر نسل کشی عبدالرحمانی، بدون مسخ شان، هرگز پایان نمی یافت!. اگر« عشق حسینی» نبود، جسارت و جرأتی نبود! اگر جرأتی نبود شجاعتی نبود! اگر شجاعت حسین وشی نبود، قلم سحرآمیز کاتب چگونه بیداد استبداد را رقم می زد؟، آتش خشم خالق هزاره مغز و قلب دیکتاتور را چه سان نشانه می رفت؟ شعر مقاومت بلخی چه سان شور بازیابی را زنده می کرد؟. اگر بازیابی شوق و شور حسینی نبود«گاو سوار»چگونه بر گاو غیرت سوار شده، طبل نابودی استبداد را می نواخت؟ اگر باور و عشق حسینی نبود، سالهای خون و جهاد و شهادت چگونه سپری میشد؟ سرانجام اگر«هویت حسینی» نبود چگونه مقاومت هویت بخش هزاره ها در غرب کابل شکل می گرفت؟.
بی شک همین «عشق حسینی» بود که به قوم شهادت باور ما، شجاعت و شهامت داد و همین شجاعت و رشادت بود که به هزاره های خموده از بار ستم، راست قامتی بخشید!. همان درس جانبازی حسینی بود که مقاومت آفرید و مقاومت خود الهام بخشی آزادی و آزادگی شان شد. همان آزادی خواهی و آزاد اندیشی به این قوم، ازخودگذری و فداکاری آموخت! سرانجام همان فداکاری های حسین گونه بود، که برای ایشان هویت ساز شده، غرور لگدمال شده ای تاریخی شانرا، در مقاومت غرب کابل به ایشان بازگرداند!. الهام ازخودباوری حسینی بود که مزاری و مردم را در کنار هم قرار داد! «مزاری مردم شد و مردم مزاری!» همان رهبری حسین گونه بود، که مزاری در نهانخانه ی دلهای هزاره ها جای گرفت. تاج پرافتخار و تاریخی «بابه»را از قوم ستمسوز اش، کمائی کرد! بدون تردید مزاری با اندیشه ی مقاومت و قیام حسین گونه اش بود، که هویت مخدوش شده ای قوم اش را به او بازگرداند، که دیگر هرگز«هزاره بودنش جرم و شیعه بودنش ننگ نباشد!!» .
واقعیت پذیری، خردگرائی است!
تردیدی وجود ندارد که «هویت هزارگی» اکثریت هزاره ها، بدون«هویت مذهبی و حسینی» او، در شناخت دیگران، باور پذیر نیست که نیست؛ زیرا، هزاره هرچند به ظاهر بی دین، ملحد، کمونیست، لاییک، سکولار و... هم بشود؛ اما، هرگز دیگر هموطنان انکار«باورهای شیعی» از طرف او را نمی پذیرند. چرا، که هویت مذهبی او با جان، خون و نامش چنان درآمیخته که گویا، تمام دار و ندارش را شکل داده است، به گونه ی که انگار، در حقیقت تمام «منیّت» و «هویت» او همان تشخص مذهبی اوست!. از جانب دیگر، هزاره ای متشیعی اگر در سدد انکار هویت شیعی اش برآید، در واقع خود را فریب داده، چرا که هر سال با فرا رسیدن ماه محرم و روز عاشورا، غم پنهانی دل و جان او را تسخیر می کند که خودش نمی داند از چیست؟ هزاره ای الحاد باوری که ممکن است در طول سال، حتی واجبات عبادی همچون نماز و... را نیز انجام ندهد، اگر در عاشورای حسینی، به مجلس عزاداری دسترسی داشته باشد، ناخودآگاه بدان سمت و سو کشیده می شود!. تنها زمانی می تواند از این غم ناخواسته و فراگیر، دل و درونش رهائی یابد، که با شرکت در مجلس حسینی، دیگر باره به ندائی درونی اش پاسخ مثبت دهد! . پس درست آن است که ما حقایق جامعه و مردم خود را، باور کرده و آنگونه که هست بپذیریم، اگر هم در سدد اصلاحیم، خردمندانه به نقد گیریم و عالمانه اصلاحش کنیم.
چرا همچنان نامتعادلیم؟
شوربختانه زندگی قوم و مردم ما هیچگاهی نورمال و عادی نبوده، چه پیشترک در دوره ای ملوک الطوایفی که خان ها و میران هزاره، بر سرنوشت و زندگی این قوم(هزاره) همچون بختکی سایه انداخته و همانند نظام صرف قرون وسطائی دهقانان را با زمین های شان یکجا معامله میکردند و خود جوانان دختر و پسر رعایای شانرا به ازبک های شیبانی به عنوان برده می فروختند! و چه در عصر تهاجم، خون، غارت و آتش عبدالرحمان خونریز! و یا پس از آن با وضع مالیات های رنگارنگ ستمزائی افغان دولتیها؛ ویا در پی تهاجم ویرانگر و نابودگر سالانه ی کوچی ها؛ و یا در طی سالهای تلخ و تاریک پس از کودتای خونین هفت ثور و اشغال شوروی ها؛ و یا در عصر سیاه و نکبتبار طالبان تا کنون، این قوم روی آسایش و آرامش را به خود ندیده اند!. امینت و آرامش که ابتدائی ترین حق انسانهاست، به یک رویا و آرزوی دست نیافتنی، برای ایشان تبدیل شده است!.
پیداست که نتیجه ی ناگزیر آن همه ناآرامی، فشار و اختناق؛ ما را نامتعادل و نامتوازن بارآورده، به گونه ی که پس از هر حادثه و رخداد سیاسی- اجتماعی از خود بی خود گشته، گریبان می دریم! انگشت اتهام به سوی همدیگر نشانه رفته و یگدیگر را متهم یا مقصر می پنداریم! نمونه ی برجسته ی این نامتعادلی، همین افراط و تفریط های امروزی نسل دیگر اندیش ماست، که مسیر اغراق را پیموده و کژ راهه ی طغیان را، در پیش گرفته اند!. اینان با این سرکشی لجام گسیخته، حرکات کودکانه و با عملکرد ناشیانه؛ گاهی در قالب افراطی الحادی ظهور نموده و با همه ی مقدسات و باور های قوم و مردم خود، سر جنگ دارند! و گاهی به صورت تفریطی رسانه ی الله یاری خان، ظاهر گردیده، احمقانه بر آتش سوزان تعصب نابودگر مذهبی می دمند!؟. در هرصورت، سوگمندانه دود کور کننده ای این افراط گرائی نابخردانه و تفریط روشی ناآگاهانه، مستقیماً به چشم مردم محروم و محصور هزارستان می رود، که برای تردد ناچارند همواره از میان مخالفان سنی، سنتی و تاریخی خود عبور و مرور کنند!.
آبادگری یا ویرانگری!؟
خوشبختانه اکنون که درخت تنومند جانفشانی شهیدان شاهد و گمنامان جاوید، به ثمر نشسته و پس از سالها ستم ملی و اعمال تعصب کور مذهبی، مذهب جعفری در نظام جدید کشور به رسمیت شناخته شده و حقوق سیاسی و اجتماعی هزاره ها نیز تا حدودی اعاده گردیده است. فرصتی پدیدار گشته تا ما دوزخیان روی زمین، در قطار دیگر هموطنان، سری در میان سرها شمرده شده و آدم به شمار آییم!؟ در چنین اوضاعی راه کدام است؟ و بیراهه کدام؟ اصلاح کدام و افساد کدام؟ فرصت سازی کدام و فرصت سوزی کدام؟ چرا افراط؟ تا کی تفریط؟ آیا نمی شود نوقلمان دیگر اندیش، باورهای پوک تقلیدی شانرا اندکی مهار زنند!؟ آیا نمی شود خامه های شان برای ساختن به گردش درآید نه برای سوختن؟ چرا پس از هر حادثه و مناسبتی همانند پر پر خار آتش گرفته و تمام کاسه و کوزه ها را بر سر مردم دین باور خود میشکنند؟ چرا باید خامه های زهرآگین شان، همواره مسموم کننده ای اعتقادات و باورهای مردم باشد؟ چرا واقعیت ها و حقایق جامعه و مردم خود را، نادیده میگیرند؟ اینان که ادعای روشنفکری دارند، چرا تنها مسیر توهین، تحقیر، فحش و ناسزا را خوب بلد اند؟ احترام به عقاید یک ملت و باورهای میلیون ها مردم، شرط اول روشنفکری، دیگر اندیشی و اصلاحگریست!. هرگاه از روشنفکر حقیقی نقدی باشد و انتقادی، سازنده است نه سوزنده! روشنگر حقیقی خامه اش خدمت آمیز است نه خیانت ریز! روشنفکر واقعی طبیبی روشنگری است که مرهم گزار زخم های ناسور اجتماع خویش است، نه نمک پاش روانپریش و پرخاشگر! روشنفکر حقیقی سخنور و ناصح نرم گوی مردم خویش است نه عربده کش بد مست سرکوچه!؟ .
شک نداریم که آدم های از جنس «فرد سوم» همان نواندیشان روانپریش اند، که حرمت قلم را شکسته و ناخودآگاه بازیگر نقش ستون پنجم اند، نه فرد پنجم! ناآگاهانه به جای دشمن سینه ی خودی را نشانه رفته و خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب دشمن می ریزند. قلم در کف اینان همانند تیغ در کف زنگی مستی است، که نه خودی می شناسد و نه بیگانه! بدبختانه اینان به جای سازندگی، سوزنده اند! به جای آبادگری ویرانگراند!؟. به نظر می رسد؛ ادعای اصلاح دارند! اما سوراخ دعا را گم کرده، دارند به جای اصلاح ابرو، چشم را کور می کنند! اصلاح این نیست که با بیرحمی تمام، پنچه بر زخم ناسور کشیم، اصلاحگری آن است که همچون طبیب حاذق هم درد را بدانیم و هم دوا را ! هم زخم چرکین انحراف را نیشتر اصلاح زنیم و هم با مرهم گذاری ایده های نو، جانشین سازنده ای، بسازیم و آنگونه معرفی اش کنیم که مردم پذیر باشد نه خلق گریز!؟.
تقلید کورکورانه!
شوربختانه مراسم عزاداری عاشورائی، از گذشته های دور تا کنون، همواره در حال فربه گی و اضافه شدن بوده است. عزاداری عاشورائی در آغاز هرگز این همه شاخ و برگ نداشت؛ صاف، ساده، دلسوز و جانگداز بود. شوربختانه این سادگی به مرور زمان، با خرافات عجین گردیده، فربه و چاق شد!. همانگونه که انضمام سنت های منحرف قومی و قبیله ی بر این آبدیت و فربه گی منفور و منفی بیش از پیش افزود!. هرچه بر شاخ و برگ این مراسم افزوده می شد، برای مردم خوشباور جالب و جاذب بود. مردم بر اساس شور و عشق قُح مذهبی، هر تازگی را با آغوش باز پذیرفته و با یک تقلید کور کورانه ی محض هرگونه نوآوری را مطابق دین و عین مذهب دانسته، چه بسا این افزودنی های ناخالص را خالص و ناب می پنداشتند! .
خوشبختانه تاریخ خود گواه است که در ورود این ناخالصی ها؛ علما و اندیشمندان دینی، نه تنها نقشی نداشتند؛ بلکه، همواره مدافع مراسم عاشورائی به شکل پاک، صاف و ساده ای آن بودند. آمیخته گی خرافات و انحرافات را، نوعی توهین به فرهنگ حماسی عاشورا دانسته و آنرا موجب سستی پایه های اعتقادی شیعه و باعث شماتت دشمنان می پنداشتند! . مرحوم آیت الله بروجردی تنها مرجع وقت جهان تشیع، پیش از فرا رسیدن دهه عاشوار، مدیران هیئت های عزاداری را فراخوانده به ایشان گفت: «شما در احکام دین از چه کسی پیروی می کنید؟» گفتند: « ازشما» گفت: « پس من فتوا میدهم که قمه زدن در مراسم عزاداری باعث وهن تشیع بوده و حرام است!» در جوابش گفتند: «آقا ما از 365 روز سال، 355 روز را از شما تقلید نموده و 10 روز را مقلد شما نیستیم!؟» . چنین حکایتی مشت نمونه خروار است. علمای حقیقی از عملکرد های منفی مردم در مراسم عزاداری همانند: قمه زنی و زنجیر کاردی زنی و... به شدت در رنج بوده و همواره از انجام این گونه کارها منع کرده اند. اما، شوربختانه مردم ناآگاه خرافه خواه، هیچگاهی نصایح دلسوزانه ی این جماعت بی پشتیبان را نپذیرفتند. بلکه، چه بسا با تهدید و ارعاب وادار بسکوت شان کردند! همانگونه که امروزه این قشر بدبخت، همواره متهم شده و ناشیانه بعد هر حادثه ی مقصر قلمداد می شوند!؟.
در این راستا، مراسم عزاداری عاشورائی، در میان مردم ما(هزاره ها)، تا زمانیکه به مهاجرت و زندگی شهری روی نیاورده بودند، به شکل ثابت، ناب، خالص و صادقانه در مساجد، تکایا و حسینیه های هزارستان، برگزار می شد. اما، شوربختانه این قوم خوشباور، صادق و ساده همواره در یادگیری کارکردهای منفی دیگران، مقلد خوبی بوده اند! چنانکه دیدند، گرفتند، انتقال داده و عملی کردند!. مردم هزاره پاکستان زنجیر کاردی و راه اندازی جلوس و راهپیمائی عاشورائی را، از دیگر شیعیان هندی و هموطن شان تقلید نمودند، ما نیز ناشیانه از ایشان آموختیم و بکار بستیم! . قمه زدن را هم که از عرب ها و ایرانی ها تقلید کردیم. دیدیم و گرفتیم و به کار بستیم!؟.
خوشبختانه در مسیر همین مبارزه با انحرافات و خرافه زدائی عاشورائی، چند سال پیش یکی از علما و بزرگان هزاره، طرحی جالب و درستی داده، خود در انجام آن پیشگام شد! «طرحی اهدائی خون در روز عاشورا» به جای کاردی زنی و قمه زنی! طرح که بازتاب مثبت جهانی داشت، نه تنها شیعیان و مسلمانان غیر شیعی، از آن استقبال کردند؛ بلکه، از سوی مجامع جهانی و بین المللی، نیز مورد تقدیر و ستایش قرار گرفت. ای کاش همان طرح مثبت و سازنده، قوام می یافت و به یک فرهنگ تبدیل می شد! فرهنگ حیات بخش عاشورائی، فرهنگ اهدائی خون که در واقع اهدائی زندگی است! ای کاش ما مقلد بودیم؛ اما، نه تقلیدگر منفی ها و منفی بافی ها و منفی گرائی ها! بلکه، مقلد علم، آگاهی، دانش و عملکرد های مثبت دیگران! به قول شاعر:
خلق را تقلید شان برباد داد**** ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!؟
سخن پایانی:
درست آن است که هنگام وقوع حوادث خونبار و دردناکی همانند: عاشورای خونین کابل و مزارشریف، همگام و همدرد مردم خود بوده، به جای نمک پاشی بر زخم های خونین ایشان، مرهم گذار جراحت های دل و درون ریش ریش شان باشیم. درست آن است که در این شرایط و در هر شرایط مشابه، بجای دل آزاری این آزردگان، تسلی ده خاطر پریشان، شان باشیم. درست آن است که بجای هدف گیری باورهای ایشان، عملکرد غیرانسانی و وحشیانه ی دشمنان شان را با قلم های سحرانگیز، به سیخ نقد کشیم! درست آن است که همصدا با مردم دردمند خود، فریاد دادخواهی از بیداد سر دهیم! صلاح آن است که همگلو با مردم زخم خورده ای خویش، آواز احقاق حق سر دهیم! . همگان نیک می دانیم که کشتار هزاره ها تنها به جرم شیعه بودن نیست! انفجار وحشیانه ی انتحارگران شیطانی تنها به جرم جلوس عاشورائی نیست! حتی اگر هزاره از مذهب و آیین خویش دست بکشد و به جای «کاروان عاشوارئی» «کارناوال وحشیانه ی سکس و همجنس گرائی» به سبک غربی هم راه اندازد، باز از آسیب دشمنان در امان نخواهد بود!. مگر «هزاره کشی» دو ماه پیش در مسیر تفتان- کویته و یا هزاره کشی سبزی فروشان غریب و مظلوم هزاره در بروری کویته و یا حمله راکتی و با مسلسل به جوانان مشغول ورزش در کنار هزاره قبرستان و یا ترور شخصیت های غیر مذهبی هزاره و... درکویته پاکستان، یادمان رفته؟ آنجا ها که نه از «کاراون» خبری بود و نه از «کارنوال»!؟ پس یادمان باشد که دشمنان ما، نه خود ما را می خواهد، نه باورها، عقاید و اندیشه ی مارا! برای نجات از این وادی وحشت و حیرت جز اتحاد، همدلی، اصلاحگری با تدبیر، صبورانه و خردمندانه؛ هیچ عملکرد دیگری، کارساز نیست که نیست!.
بیایید آبادگر باشیم نه ویرانگر! سازنده باشیم نه سوزنده! مهربان باشیم نه پرخاشجو! بردبار باشیم نه سرپی! خردگرا باشیم نه احساساتی! ملایم باشیم نه عربده کش! مصلح باشیم نه مفسد! روشنفکر واقعی باشیم نه روشنفکر نما! به فرموده ای مولا علی(ع):
«نه تفریط نه افراط، مسیر میانه راه نجات!».