به پروردگار کعبه رستگار شدم !

غروب خونین خورشید علم و عدالت و ایمان تسلیت باد !

تا صورت و پیوند جهان بود علی بود **** تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود!

                                                                                                                                                                 (مولوی بلخی)
عظیم ترین قربانی در ماه خدا !؟

رمضان تنها ماه عبودیت نیست؛ رمضان تنها زمان بندگی نیست؛ رمضان فقط برای خودسازی نیست؛ رمضان تنها ماه قیام و صیام نیست؛ رمضان فقط ماه قعود و سجود نیست؛رمضان تنها قفل هوا و هوس نیست؛ رمضان تنها ماه ناامیدی شیطان هم نیست!! رمضان تنها ماه قدر و تقدیر نیست؛ رمضان تنها ماه نزول و تنزیل نیست؛ رمضان تنها جاده ای سازندگی روانها هم نیست!! رمضان تنها ماه کرامت نیست؛ رمضان تنها میدان سخاوت نیست؛ رمضان تنها مشق گرسنگی نیست؛ رمضان فقط چشم های انتظار نیست؛ رمضان تنها یادآوری شکم های گرسنه هم نیست!! ... آری رمضان همه این ها هست؛ اما، رمضان ماه محراب خونین نیز هست؛ رمضان شاهد فرق شکافته ای عدالت هست؛ رمضان ماه رستگاری انسان کامل هست؛ رمضان ماه بی پدری یتمان کوفه نیز هست!! رمضان ماه تنهائی نخلستانهای بی کسیست؛ رمضان ماه سکوت ابدی چاه های تنهائیست؛ رمضان ماه بی امامی امت است؛ رمضان ماه خاموشی مشعل هدایت است؛ رمضان ماه به خاک افتادن درخت صبور ولایت نیز است!! و ... رمضان هرچه هست و نیست، سحرگاه نوزدهم شاهد بوسه ای تیغ زهرآگین بر جایگه اندیشه است؛ صبحگاه خونین شاهد به خاک افتادن بهترین شخصیت تاریخ است؛ رمضان تنها ماه خدا نیست؛ بلکه، شاهد عظیم ترین «قربانی ترور در تاریخ» نیز هست!؟.

شیون و شور!

همین است که همه ای شهر شور است و شیون؛ از در و دیوار غم می بارد و اندوه؛ همه جا فریاد است و نجوا؛ همگان سیاه پوشند و غمناک؛ همگی نوحه گرند و مرثیه خوان؛ عالم و آدم در فسوس اند و دریغ؛ همه جا بی نورند و خاموش؛ همه کس غمگین اند و ماتم زده؛ همدردان بر سرزنند و سینه زن؛ همدلان گریانند و نالان؛ وهمه... منم و تنهائی و درد! که چگونه با این خامه ای ناتوان، اندوخته های ناچیز، داشته های اندک و با دل غربت زده در دیار غریب، برای سالار جوانمردان و سردار عدالت و آزادگی قلم بگردانم، در این شب قدر و تقدیر! چه بنویسم که بتواند اندکی شایسته گی «صاحب شب» را داشته باشد!؟ .

قدر خونین !

در «شب قدر» برای مرد مُراد و ایمان، شیر بیشة عدالت، تندیس دانش و دانائی، نماد تقوی و پرهیزگاری، بابای کسیه بدوش یتیمان، غریب ترین غریب فقیر نواز، تنها ترین مرد نوحه گر چاه، آبادگر مظلوم نخلستان، مظلوم ترین جوانمرد تاریخ و پیشوائی همه ای انسان های عدالت خواه چه تقدیری خونینی رقم خورد!؟. دردا که با تبر دیوصفتان جهل و تکبر، درخت تنومند علم، آگاهی و فروتنی چه راحت تن به خاک سایید!. دریغا که مرکز اندیشه ای عدالت خواهی و حق طلبی با تیغ زهراگین چه سبوعانه شق القمر شد!. وااسفا که ارکان هدایت و امامت بدست پست ترین انسان تاریخ، چه ددمنشانه به انهدام گرایید!. بدین سان نهال شوم توطئه ای تروریسان خارجی و هم قسمان گرد خانه ای توحید، شوربختانه تنها در کوفه به بار نشست! بدین گونه محراب مسجد کوفه درسحرگاه نوزدهم خضاب خون به خود گرفت! و این گونه بود که تندیس دانش، پرهیزگاری و عدالت؛ با سجده ای سرخگون به پیشگاه معبودش عاشقانه به خاک افتاده و فریاد رستگاری سر داد که:

((فُزتُ و رَبّ الکعبه !؟))

ناآشنائی همیشه آشنا :

چه بگویم از تو که تو همزاد اسلام  و آیین مائی؛ تو مولود کعبه و تنها مهمان ناخوانده ای خانه ای خدائی! از آغاز تا انجام در این فضیلت تو تنها ترینی! تو نخستین شاگرد آخرین پیامبری؛ به فرموده ای خودت، همچون کودکی دنبال مادر، دنبالش بودی! تو تنها وصی و برادر رسالتی در مهمانی عشیره! تو نخستین و تنها فدائی پیامبری در «لیله المبیت»! تو خلیفه و جانشین نبوتی در سفر هجرت! تو رزم آور میدان نبردی در عرصه های جهاد و شهادت! تو پهلوان لافتائی و صاحب ذوالفقار! تو نماد همه ای ایمانی در برابر همه ای کفر در خندق پیروزی! تو جان فدائی پیامبری در «یوم الاُحُد»! تو تنها گشاینده ای قلعه های خیبری که با شایستگی مدال آسمانی دوستی خدا و رسولش را به گردن آویختی! تو شایسته ترین سخنوری در خوانش سند برائت! تو جان پیامبری در میدان مباهله! تو همان «اَخّ الرسولی» در جشن اُخوّت! تو تنها همسر و یار دُخت بی مانند پیامبری، که اگر نبودی فاطمه را کُفوی نبود!.

 تو نماد اکمال دین و اتمام نعمت خداوندی در جوشش بِرکه ای«غدیر»! تو مظلوم ترین مظلوم تاریخی در پی رحلت رسول اعظم! تو تنها قربانی فتنه ای بزرگی در صحنه ای «سقیفه»! تو ریشه ای تشیّعی، نه تو خودِ تشیّعی که اگر نبودی شیعه ای نبود و اگر شیعه ای نباشد، نه آیینی راستینی هست و نه فریادگر عدالت خواهی ای! تو پدر امامتی و جانشین نبوت، تو حجت اللهی و «اصل الحُجَج» تا انجام تاریخ! تو همان نماد صبری در شب سرد سکوت! تو همانی که استخوان در گلو و خار در چشم شاهد به یغما رفتن میراثت بودی؛ اما، برای حفظ باورهای مقدست دم بر نیاوردی! تو تنها مویه گر آشنائی نخلستان های کوفه ای! صدائی تو به گوش چاه های بی کسی، سمفونی غم بود و موسیقی اندوه! تو در اوج آشنائی شب های یتیمان کوفه، ناآشنائی که وقتی رفتی تازه گَرد یتیمی بر رخسار شان نشست، دریغا چه دیر!؟.

مظلومیت بی انتها !

تو در اوج عزت و عظمت، مظلوم ترین ستمدیده ای عالم و آدم بودی! پس از تو جانشین ات را در عالم بی کسی به بند «صلح» دژخیم کشیدند و مُهر سکوت بر لبانش زدند! کمی بعد کسانت را در مسلخ «زر»، «زور» و «تزویر» به قربانگاه بردند! گلوگاه نوزاد شش ماهه ات را پیکان کین چه سبوعانه درید! آنطرفتر چه قامت های رعنائی که با تبر جهالت نقش زمین شدند! آن سوترک آب هم شرمنده ای عباس شد!؟ خورشید عاشورا از این همه بیداد بر آل رسول سرخگون شد و رُخ در پرده ای ابر و غبار پنهان کرد، تا شاهد تماس خَنجر ددان بر قفائی حَنجر «سبط الرسول» نباشد! در گرگ و میش آنروز، بیابان«طَف» نیز شرماگین تماشاگر هجوم شعله های ستم بود بر خیام آل النبی! و... آی دریغ و درد که منبرهای جهان اسلام با توطئه ای «باند طلقا» ده ها سال شاهد سَب و لَعن تو بودند!  در این میان ؛ تنها ملت غیور «غور و غرجستان و سیستان»، مدال افتخار«انکار سَب» تو را شجاعانه، برای همیشه ای تاریخ به گردن آویختند!! پیروانت قرن ها قربانیی محبت تو اند، می سوزند و می سازند؛ اما، عشق تو جاری و ساری شریان های وجود شان است! چگونه می شود مِهر تو را از خانه ای دل شان بیرون کنند!؟ هرگز هرگز ...!! مِهر تو ذات شان است و مگر می شود قالب را از فطرت تهی کرد !!؟ .

عدالت همیشه جاری !

تردیدی ندارم که تو تنها امام و پیشوائی شیعه نیستی، بی گمان تو فقط امیر مسلمانان هم نیستی، یقین دارم که تو راهبر تمام عدالت خواهان جهانی! آن هم نه مختص عصر معاصرت که در فراخنائی تاریخ؛ هر جا سخن از عدل، عدالت و عدالت خواهی باشد، ناخودآگاه تو در اذهان همه ای انسانهائی عدالت خواه همچون چشمه ای ابدی و بی پایان جاری و ساری استی! تو دروازه ای دانش نبوتی! تنها وارث علم بی پایان خدائی وگرنه چگونه بر منبر «سلونی ...» فریاد پرسش از خود سر میدادی!؟ شک ندارم که تو مظهر ایمان بی انتهائی! به یقین تو مجسمه ای تقوا و نماد پرهیزگاری ای و... در عجبم که چرا دژخیمان متعصب کور اندیش، فرق تو را با تیغ زهرآگین شق القمر کردند!؟ گویا ستم خواهان نادان و نادانان ستم افزا به خوبی دریافته اند، که باید جایگاه «اندیشه» را نشانه روند، تا دیگر شاهد رویش بذر برادری، برابری و همدلی و هم اندیشی در طول تاریخ نباشند! اما،تو شهید و شاهد راه حقی؛ تو مشعل فروزانی عدالتی در شب دیجور ستم سازان! تو فریاد خاموش مبارزه ای با کج اندیشان و کج کیشان، تا ابدیت تاریخ! تو نوری هدایتی و چراغ راهنمائی امت، که هرگز به خاموشی نخواهد گرایید! تو عدالت همیشه جاری ای!؟.

مولائی من :

هنوزم مِهر تو مُعجزه می کند! عشق تو افسونگر قوم مظلوم من است! نام تو «نیروبخش» همدیاران ستم سوز من است. هنوز مادران قوم محروم «هزاره» با نجوای «یاعلی» پستان به دهان کودکان شان می نهند؛ چون یقین دارند، شیری که آمیخته با نام تو نباشد نه توان زاست و نه رشدافزا !! هنوز پدران ریسمان بدوش قوم من با زمزمه ای «یاعلی» کوله بار عزّت و سرافرازی شانرا بدوش می کشند! هنوز پیرمردان عشیره ای من با توان «یاعلی» بر عصای ناتوانی شان تکیه می دهند! هنوز جوانان فداکار این مردم، با سربلندی سلاح استقامت شان را تنها با تأسی از تو بر دوش دارند! هنوز اندیشه ای عدالت خواهی توست که مقاومت «بابای قوم» مرا در دیار ستمستان من، رنگ و بوی ابدیت بخشیده است! هنوز محبت توست که مردم مرا مبغوض و مغضوب عالم و آدم قرار داده است! هنوز به جرم پیروی از تو، تاریک دلان وادی تعصب، مردان قبیله ام را سبوعانه سر می برند!؟.

 هنوز رهروان کژاندیش «اموی»، پیروان شیفته ای «علوی» را تنها به جرم عشق تو در مسلخ انتحار انفجار میدهند، و این گونه با قصابی شیطانی پاره های جسم شان را نثار در دیوار و درخت می کنند!؟ هنوز در دیار مدعیان محبتت شعار ها مذهبی و عملکرد ها نژدایست، اینجا تشیّع تنها در خون و نژاد نمود یافته است و بس!؟ اینجا شیعه در مرزهای موهوم جغرافیائی محدود شده است و بس! اینجا...!؟ هنوز ملت خسته ای من با نام تو نیرو می گیرند و با یاد تو نهال آمال شان بارور می شود! هنوز با یاد توست که گامهای تدافعی شانرا در عرصه ای حق خواهی استوارتر از پیش برمیدارند! هنوز این مردم عاشق با نام تو شاهد شهادت را عاشقانه به بَر و شراب مِهر تو را مشتاقانه از جام مرگ سر می کشند!؟ اما، انکار محبت تو و ترک اندیشه ات، با خفت و خواری هرگز!!  هنوز هنوز...! من چه می گویم عشق تو«همزاد» من است. زیرا، با «ژن» و «خون» من آمیخته است! مِهر تو«سرشت» من است؛ چون، مرام تو با نام قوم من(هزاره)بگونه انفکاک ناپذیری چنان بهم آمیخته است، که گویند:

«هزاره یعنی شیعه و شیعه یعنی هزاره !»

سردار راد مردان :

منِ قلم شکسته ای دست و پا بسته، با این اندوخته ای اندک چگونه وصفت کنم که نه این خامه ای ناچیز را توان نگارش فضائل توست و نه این زبان الکن را قدرت شمارش داشته های تو! بی گمان خورد تر از آنم که گام زن این وادی باشم و لایق خوانش این دفتر! پس تنها مویه های دل ریشم را در رثائی خونین تو قلمی می کنم، چون:

فضائل تو را با آب بحر نتوان گفت  **** که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری !

پیشوائی مظلومم  :

 این چند سطر ناقابل را تنها «مور» وار همچون «لِنگ ملخی»تقدیم عظمت سلیمانی ات می کنم! شاید برگ سبزی باشد از درویش بی نوائی که جز این هیچ ندارد! آنگاه در فرجام، شاید عشق تو مُهر تشویقی بر دفتر دلم گردد و مِهر تو فریاد رس واپسین دم حیاتم! وگرنه ما را چه سزد که پا در کفش بزرگان کنیم!؟. در انجام همراه با همدیارانم برای همیشه ای تاریخ همداد خواهیم شد:

یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی و... !.