در امتداد غدیر (2) ....
فرا رسیدن سالیاد سالار شهیدان تسلیت باد!
« در امتداد غدیر(2)»
حجت و هدایت در پیوند ابدی با خلقت
ممکن است این نوشتار را، با پرسش های اساسی و مهمی این گونه آغاز کرد: هدف از خلقت انسان چه بوده است؟ چرا «خلقت» آدمی باید با «هدایت» همراه باشد؟ چه کسانی شایستگی این جایگاه مهم الهی را دارند؟ اصلاً دلیل لزوم وجود «حجت حق» بر «خلق» چیست؟ آیا برنامه الهی «هدایت» را پایانی هست؟ پس از سپری شدن عصر رسولان، مسؤلیت «هدایت خلق» بدوش چه کسانی است؟ آیا نسل های پسین، همانند امت های پیشین نیازمند هادی و هدایت نیستند؟ آیا ؟؟ .
شک نیست که این روند(هدایت انسانها با ارسال رُسُل و انزال کُتُب) تا زمانی که انسان در مسیر تکاملی خویش به «رشد و بلوغ» نسبی نرسیده بودند، بدون وقفه از سوی پروردگار بی همتا، ادامه داشته است. سرانجام با بعثت آخرین پیام آور وحی، خاتَم و خاتِم پیامبران الهی(پیامبر بزرگوار اسلام) مرحله نخست از هدایت(عصر پیامبران)، به پایان رسیده است. حال که هدایت و راهنمایی بشریت، به حد کمال رسیده و ختم رُسُل با آخرین کتاب آسمانی«دین اکمل و آیین اتم» را برای انسانها به ارمغان آورده، پس از درگذشت پیامبر سرنوشت امت نوپایی اسلامی چه میشود؟
مسلماً جماعت نومسلمان نمیتوانند بدون راهبر الهی رهروان خوبی بوده و در مسیر ترسیم شده از سوی پیامبراکرم(ص) بسوی اهداف اسلامی و انسانی بدون انحراف گام زن باشند. اساساً خردپذیر نخواهد بود که پیامبر اسلام با آن همه درایت، کاردانی و دور اندیشی، پس از خود امت نوپیدایی خویش را بدون راهبر گذاشته و امری با این اهمیت را به خود ایشان واگذار کند! .
از دیگر سو؛ مسلماً برای شناخت بهتر دین و نیز تفسیر و فهم بیشتر قرآن، نیازمند انسان جامع و کاملی هستیم، که باید توسط شخص پیامبراکرم(ص) به مردم معرفی گردد، تا کتاب خدا (قرآن) صامت و ساکت نمانده و توسط همان انسان های برگزیده تفسیر و تبیین گردد. پس باید این انسان کامل و جامع همان «امام» و «حجت» خدا باشد، که با امامت خویش ادامه دهنده راه رسالت و نبوت بوده و راهبری انسانها بسوی حق و حقیقت را به عهده داشته باشد.
«حجت» در داستان خلقت!
قرآنکریم از ارادة خالق یکتا بر خلقت انسان این گونه خبر میدهد: «وَ اِذ قال ربُّکَ لِلملائِکَتهِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَهً؛ قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یسفِکُ الدّماءَ و نَحنُ نُسَبّحُ وَ نَقَدِسُ لَکَ؛ قال اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ[1]» یعنی: زمانیکه پروردگارت به فرشتگان خبر داد که من میخواهم(باخلق موجودی بنام انسان) جانشینی در زمین قرار دهم، فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسانی را جانشین خویش قرار میدهی که در آنجا، فساد نموده و خونریزی خواهند کرد، در حالیکه ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم. خداوند فرمود: به تحقیق آنچه که من میدانم شما نمیدانید.
میتوان نخستین دلیل بر ضرورت «حجت حق بر خلق» را در داستان خلقت حضرت آدم یافت. خلقت، زندگی و ضرورت هدایت انسانها از سوی خالق، درست همان چیزی است که در داستان خلقت بدان توجه ویژه شده است. همة انسانهای با ایمان و خردمندان جهان معتقد اند که انسان بدون غایت و هدف خلق نشده است. پس از خلقت، خداوند هیچگاهی بندگانش را فراموش و بحال خود رها نکرده است. بلکه، مهمترین هدف از خلقت انسان همانا «خلافت و جانشینی» انسان از سوی خداوند بر روی این کره خاکی است. بی شک این خلافت و جانشینی آنگاه درست و حقیقی خواهد بود که انسان بتواند خود را از کژی ها و انحرافات حفظ کرده و در نهایت در «صراط مستقیم» الهی برای شناخت حق و حقیقت رهسپار و به سوی پروردگارش بازگردد: «انالله و انا الیه راجعون» چرا که« ما از خدایییم و سرانجام به سوی خودش باز خواهیم گشت» .
بعبارت دیگر: انسان و جهان خودپدید نیستند، هرچه که خودپدید نباشد، باید علت داشته، عاملی آنرا بوجود آورده و بسوی هدف خاصی روان باشد. پس باید در پس پرده خلقت جهان و انسان؛ هدف، غایت و منظوری نهفته باشد، تا این موجودات در مسیر تکاملی خویش به سوی آن غایت روان و در نهایت بدان هدف برسند. بدون شک نهایت، غایت و هدف از خلقت انسان همانا رسیدن وی به «حق و شناخت حقیقت» است. بدینسان انسان در مسیر تکاملی اش همواره رو به کمال میرود، تا سرانجام از نظر تحقق وجودی، کسب کمالات انسانی و تخلق به اخلاق الهی نمونه ای از وجود ازلی خداوند گردد[2]. این بازگشت در مسیر پر پیچ و خم زندگی، با هزاران مانع، خطر و کژی روبرو خواهد بود! موانع رنگارنگی که هر لحظه میتوانند، باعث انحراف ما از صراط مستقیم خداوندی گردیده و از رسیدن به هدف اصلی که همانا رسیدن به معبود حقیقی باشد، ما را باز دارد.
بنابراین، آنچه از داستان خلقت انسان در قرآنکریم بدست میآید، اشاره به یک مطلب مهم دارد و آن اینکه خداوند بزرگ که انسان را خلق فرمود، هرگز ایشان را همچون گله بی چوپان بحال خود رها نکرده؛ بلکه، همیشه مراقبش بوده و برای راهنمایی و هدایت وی بسوی حق و حقیقت، که مهترین هدف از خلقتش است، همواره برای هر امتی در هر عصر و زمانی یک «هادی و راهنما» از میان خودشان برگزید، تا ایشان را از گمراهی نجات بخشند.
گذشته از نکات تاریخی[3] که میشود از این آیه استنباط کرد، آنچه مهم و مربوط به بحث ماست این است که خداوند از همان آغاز خلقت که هنوز آدمی را خلق نکرده و تنها اراده ای خلقت وی را دارد، این موجود را عنوان «خلیفه» داده و بعنوان جانشین خویش بر روی زمین به معرفی گرفته است. پس «خلافت» از خداوند کریم و جانشینی حضرت اش، تنها زمانی معنا پیدا میکند که همراه با «هدایت» بسوی خود حق و حقیقت و در نهایت برای رسیدن به خود خداوندی اش باشد. بدون شک «هدایت» در ذات «خلافت اللهی» نهفته است. یعنی اگر «خلافت» همراه «هدایت» برای شناخت حق و حقیقت نباشد، دیگر اصلاً «خلافت خدا» نخواهد بود.
مسلماً هدایت خلق به این سادگی ها ممکن نیست؛ بلکه، خلق الله در هر زمان و دوره ای به «هادی و راهنمایی» ای نیاز دارند، که از جانب خالق برای هدایت خلق فرستاده میشوند، که ما آنها را با عنوان «نبی و رسول» می شناسیم. انسان های مخلص، مؤمن و برگزیده ای که همواره، همراه جوامع انسانی بوده اند و برای هدایت ایشان بسوی یکتا پرستی، عبادت خداوند واحد، برقراری عدالت اجتماعی، گسترش فرهنگ توحیدی و ترویج مسائل اخلاقی، جلوگیری از انحراف و کژی ها و... تلاش خستگی ناپذیری را در تاریخ از خود به یادگار گذاشته اند.
همین انسانهای الهی در واقع همان «حجت خدا» بر روی زمین اند، که در پی خلقت و هدف خلقت(هدایت بسوی حقیقت) وظیفه مقدس راهبری و راهنمایی انسانها را بسوی رستگاری دنیا و آخرت بر دوش داشته اند. بنابراین، از آنجایکه «سنت الهی» بر هدایت خلق قرار گرفته، هیچگاهی و در هیچ عصر و زمانی، زمین از وجود «حجت خدا» برای هدایت مخلوق انسانی، خالی نبوده و خالی نخواهد بود.
البته، با توجه به اینکه مراد از خلافت انسان بر روی زمین، تنها همان تسبیح و تقدیس زبانی و وجودی همچون فرشتگان نیست. زیرا، زندگی زمینی اجازه چنین عملکرد خالص و نابی را به انسان نمیدهد. بلکه، علل و عوامل بسیاری در این جهان ناخالص وجود دارد که موجود انسانی را، بسوی انحرافات و کژی ها سوق میدهد. درست راز برتری انسان «خلیفه الله» در همین نکته نهفته است، که وی از تمام علایق و خواسته های نفسانی خویش بگذرد و با تمام غرایض بیرونی و درونی موجود مبارزه کند، آنگاه که از میدان امتحان پیروز بیرون آمد، در مرتبه فراتر از فرشتگان قرار گرفته و به خواست پروردگار خویش، «مسجود ملائیک» قرار میگیرد!؟
بدون تردید داستان خلقت در قرآنکریم، علاوه بر لزوم «هدایت»، ضرورت وجود «هادی» را نیز تأیید نموده و بر آن تأکید دارد. زیرا، از آنجای که زمین خاکی محل فساد و شر است و زمینه انواع انحراف، کژاندیشی و کج کیشی برای مردم وجود دارد که هیچ کس را از آن گریزی نیست. پس لازم است که پروردگار مهربان سایه ای لطف اش را بر سر نسل های پسین همانند امت های پیشین مستدام بدارد و برای راهبری و هدایت خلق، کسانی را بفرستد، تا معلم، منذر، مبشر و هدایتگر انسانها در تمام دوران ها باشند.
الف) حجت خدا، در آیات قرآن
در دسته ای بزرگی از آیات قرآنکریم، از ارسال رسل و بعثت هدایت گر خبر داده شده که در تمام دوران ها برای امت های پیشین ادامه داشته است: در آیه 38 سوره مبارکه رعد بصراحت به ارسال رسول پیش از رسول مکرم اسلام، اشاره شده است:« و لقد ارسلنا رُسُلاً من قبلک...[4]». در آیات متعدد قرآنکریم نیز، به صراحت به هدایت خلق الله توسط پیامبر اکرم(ص) اشاره شده است: «انّا ارسلناک بالحقِ بشیراً و نذیراً [5]» و یا میفرماید: « وارسلناک للناس رسولاً [6]» و یا «اِنّاارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً...[7]» و یا می فرمایند:« وماارسلناک الّا مبشراً و نذیراً...[8]» و « و ما ارسلناک الّا کافه للناس بشیراً و نذیراً [9]».
و نیز آیات بسیار دیگری که بر امر تبلیغ، بشارت، انذار، بیم دهندگی و هدایت کنندگی رسول مکرم اسلام و انبیای پیش از وی تصریح دارند. بنابراین، در اینکه خداوند از همان آغاز خلقت به فکر «هدایت» بندگانش بوده و اینکه زمین همواره از وجود «حجت خدا» خالی نبوده است جای تردیدی نیست!. بدون شک امر مهم تبلیغ، بشارت و انذار خلق همراه با هدایت انسانها بسوی حق و حقیقت چیزی نیست که به زمان و دوره خاص تعلق داشته باشد؛ هرچند انسان پسین نسبت به انسان پیشین، رشد یافته تر و پیشرفته تر باشد. مسلماً هدایت حقیقی بدون اهل آن که همان «حجت حق» باشد ناممکن خواهد بود.
ب) حجت خدا، در آیینه ای روایات
در فرهنگ روایی شیعی، از این بنده مخلص و هدایت گر خلق، بعنوان «حجت» یا «حجت الله» نام برده شده است. روایات بسیاری داریم که از «حجت خدا» بعنوان تضمین بقأ زمین و زمینیان یاد شده است. بدین عنوان که هرگاه زمین برای یک آن از «حجت خدا» خالی بماند، بر سر ساکنانش فرو خواهد ریخت[10]. این بدان معناست که در باورها و اعتقادات شیعیان، جریان طبیعی اسلام همان تشیّع بوده و اسلام در تدوام خویش همان تشیّع و تشیّع در ادامه اش همان اسلام خواهد بود! زیرا، تشیّع باورمند امامت منصوص بوده و درست در همان مسیر ترسیم شده از سوی رسول اعظم(ص) اسلام، رهسپار است. میدانیم که رسولخدا(ص) پس از بعثت در تمام دوران حیات بر بار و برکت اش؛ بارها و در مناسبت های مختلف از مجلس «انذار عشیره» گرفته تا «یوم الغدیر» بر ضرورت و لزوم ولایت، امامت و وصایت پس از خودش تأکید داشته اند. بیانات ارزشمندی که به هیچ عنوان قابل انکار نیست! و کتاب های روایی فرقین مکرر آن احادیث را نقل کرده اند[11].
بنابراین، بحث پیرامون «حجت حق» در فرهنگ روایی شیعی، یکی از مهمترین مباحث کلامی و اعتقادی است که تقریباً در هر کتاب یا جامع روایی شیعه، در همان مباحث آغازین مطرح گردیده و آنقدر گسترده مطرح شده است، که در میان کتاب های اعتقادی یا حتی فقهی بصورت کتاب مستقل و بنام «کتاب الحجه» طرح گردیده است. پیداست که احادیث نبوی و روایات امامان، در مورد اثبات، ضرورت و تداوم «حجت الله»، چنان فراوان و گسترده بیان گردیده، که طرح آن در کتاب جداگانه و مستقلی لازم و ضروری بوده است[12].
ج) حجت خدا، در نگاه خرد!
میدانیم که بحث و جدل های فراوان، با نظریه های گوناگون در طول تاریخ اسلام در مورد «امامت» مطرح گردیده است. بدون شک ریشه، اصل و پایه ای تمام اختلافات، تنش ها، کشتارها، ظهور فرق و مذاهب همه و همه، به مسأله(امامت و خلافت) باز میگردد. جریانی که مهمترین، خونین ترین و ماندگار ترین اختلاف برای مسلمانان را تا کنون رقم زده است[13]. بدون شک نخستین جرقه اختلاف میان مسلمانان، با انکار «امامت منصوص[14]» در جریان کودتای «سفید سقیفه[15]» زده شد، که پدیداری «اسلام خلافتی» غیر منصوص را در پی داشت! بی گمان ریشه تمام اختلافات تاریخی مسلمانان، حتی تا روزگار ما، بدان نقطه ای تاریک و سیاه باز میگردد. درست از همانجاست که دو جریان اصلی و ریشه دار در تاریخ اسلام بنام سنی و شیعه شکل میگیرد:
الف- گرایش شیعی، امامت را کاملاً یک ضرورت حیاتی و منصوص دانسته و آنرا تدوام نبوت و رسالت میدانند. بر اساس گرایش ها و باور های شیعی، در «حجت الله» بودن امام، جای هیچگونه شک و تردیدی نیست! شیعیان با استدلال به آیات و روایت های متعدد ثابت نموده اند که رسول اکرم(ص)در زمان حیات اش بارها به امر مهم امامت، تصریح نموده و حتی امامان بعد خودش را با نام و عنوان معرفی نموده اند[16].
ب- طرفداران اسلام خلافتی، گویند: رسولخدا(ص) کسی را برای جانشنیی بعد از خودش معرفی نکرد! بلکه، این امر را بخود مردم واگذار نمود، در نهایت مردم با شورا خلفای راشدین را یکی پس از دیگری انتخاب و برکرسی خلافت نشاندند[17]!؟ برای بررسی اعتقادات هردو جریان، ادعا ها و استدلال های شان، هرگاه عقل و خرد سالم را بدور از هرگونه اعمال تعصب، به قضاوت نشانیم، ممکن است به نتایج خرد پذیر و باورمندی دست یابیم:
1. حتی ما اگر نظریه نخست(امامت منصوص) را نپذیریم، نظریه دوم(انکار تعیین جانشین) نیز به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست! زیرا، چگونه ممکن است، پیامبر اکرم(ص)به فکر جانشینی پس از خود نبوده و امر به این مهمی را به مردم واگذار کرده باشد؟ هیچ عقل سلیمی نمی تواند باور کند؛ پیامبری که هرگاه برای چند ساعتی مدینه را ترک میکرد، شهر و مردم را بی سرپرست رها نمیکرد؛ بلکه، جانشینی برای خود معین نموده، آنگاه از مدینه بیرون میرفت! چگونه ممکن است که برای غیبت و «کوچ ابدی» خویش فکری نکرده و تدبیری نیندشیده باشد؟ چطور ممکن است امت را همچون گله ای بی چوپان به حال خود رها نموده و کسی را بعد خود معرفی نکرده باشد!؟ .
2. از طرفی این مطلب با «سنت الهی» نیز سازگاری ندارد! یعنی چطور میشود خداوند در طول تاریخ هدایت تمام امت های پیشین را مد نظر داشته و با ارسال رُسُل و انزال کُتُب آنها را در مسیر هدایت راهنمایی کرده باشد؛ اما، پس از رحلت آخرین پیامبر اش، نسل های بعدی بشریت را، بحال خود رها نموده و لطف و هدایت خویش را از ایشان دریغ نموده باشد!؟.
3. میدانیم که آخرین کتاب آسمانی(قرآن) صامت و ساکت است، پس از رحلت پیامبر خدا، چه کس یا کسانی باید آنرا به بیان واداشته، تفسیر و تبیین اش کند؟ خرد حکم میکند که باید انسان جامع و کاملی همراه این کتاب باشد، تا بتواند آنرا به سخن واداشته خود زبان قرآن گردد. انسانی آگاه، مؤمن و متعهدی که بر تمام زوایای آیات قرآن و ژرفای معانی و مفاهیم والای آن تسلط کامل و کافی داشته باشد، تا بتواند آنرا برای هدایت مردم به کار اندازد؛ وگرنه، قرآن در نسل های بعد همچنان ساکت مانده و یا با تفسیر های انحرافی، نفسانی و ناسنجیده ای افراد نادان، ناآگاه، خودخواه، عالم نما و متکبر؛ جامعه اسلامی به بیراهه کشیده خواهند شد.
4. «واقعه غدیر»که در آخرین سال بعثت اتفاق افتاد، خوشبختانه، در تاریخ اسلام چنان مشهور، متواتر، مستند و برجسته است، که هیچ کسی را یارای انکار آن نیست. بعبارت دیگر؛ تواتر حدیث «شریف غدیر» نزد تمام فرقه های اسلامی ثابت شده و از مسلمات تاریخ اسلام به شمار میرود. گرچه برخی ها خواسته اند، آنرا با توجیهات رنگینی به انحراف کشانده، بگویند: کلمه «مولی» در حدیث شریف« من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه» به معنای دوستی است و هیچ ربطی به جانشینی و خلافت پیامبر و نیز حکومت بر مسلمانان ندارد!؟
این توجیه چنان ناشیانه مطرح گردیده، که اصلاً معقول و منطقی به نظر نمی رسد! چگونه ممکن است پیامبر اکرم(ص)در آن هوای داغ، در دل بیابان تفتیده، حاجیان جلو رفته را برگرداند و حاجیان باز مانده را فراخواند و آنگاه در حضور چندین هزار نفر تنها بگوید: «علی را بعد من دوست بدارید...!؟» . ادامه دارد ... .
[1]- سوره مبارکه بقره، آیه 30 .
[2]- حکیمی، محمد رضا، میر حامد حسین، ص90 .
[3]- یکی از نکات مهم تاریخی که از این آیه استنباط میشود، از فرازی است که فرشتگان از فساد و کشتار توسط این موجود(انسان) بر روی زمین خبر میدهند، پیداست که فرشتگان بی جهت این موجود را متهم نمیکنند؛ بلکه، پیشترک از آن انسانها یا مخلوقی همانند انسان بوده اند، که دچار فساد شده و چه بسا دست به کشتار همدیگر و خونریزی های بسیار زده اند! حال در خلقت مجدد ایشان، فرشتگان در برابر خداوند بدان کارکرد های منفی احتجاج میکنند.
[4]- سوره مبارکه رعد، آیه 38 .
[5]- سوره مبارکه بقره، آیه 119 .
[6]- سوره نسأ، آیه 79 .
[7]- فتح ، آیه 8 .
[8]- فرقان، آیه 56 و 105 .
[9]- سبأ، آیه 28 .
[10]- کلینی، الکافی، ج1، ص179 .
[11]- حکیمی، همان، ص 89 .
[12]- در کتاب روایی «الکافی» بخشی مهمی به روایت های پیرامون «حجت» در کتاب اختصاصی تحت عنوان«کتاب الحجه» با باب های متعدد، گنجانده شده است. کافی ج1، ص168تا439 .
[13]- شهرستانی، الملل والنحل، ص31 .
[14]- میدانیم که رسولخدا(ص) هنگام بازگشت از حجت الوداع، بدستور خداوند، امام علی(ع) را، بعنوان ولی، امام و جانشین پس از خودش معرفی کرد.
[15]- سقیفه به محل سایه بان و صفه مانندی گفته میشد که سقف آنرا شاخه های درخت خرما تشکیل میداد. سقیفه ها برای همه گونه گردهمایی کاربرد داشت. تقریباً هرمحله و قومی، برای خود سقیفه ای داشتند. در این میان «سقیفه بنی ساعده» بدلیل آنکه مهمترین واقعه پس از رحلت پیامبراکرم(ص) در آنجا رقم خورد، با تاریخ اسلام عجین گردیده و شهرت تاریخی یافته است. انصار(ساکنان اصلی مدینه) که از دو قبیله «اوس» و «خزرج» تشکیل یافته بودند، گرچه بسیاری از ایشان در حج وداع و در«روزغدیر» حضور داشتند و نصب جانشینی پیامبر را پذیرفتند. با این وجود، چون اطمینان نداشتند که حکومت طبق وصیت به بنی هاشم برسد و از حاکمیت یافتن باقی عرب و قریش در هراس بودند، بلافاصله پس از رحلت پیامبر در «سقیفه بنی ساعده» گرد آمدند تا با بیعت به یکی از میان خود شان، حکومت را بدست گرفته و قریش و مابقی عرب را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند! اما، ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح از سران مهاجر از این ماجرا با خبر شده، با شتاب به محله بنی ساعده در جمع انصار حاضر شدند و با زرنگی تنش های ریشه دار میان انصار را یادآوری نموده آتش دشمنی شانرا شعله ور کردند و به راحتی بر موجی سوار شدند که انصار ناشیانه ایجاد کرده بودند. سرانجام، در واقع کودتای سفیدی بر علیه بنی هاشم و امام علی اتفاق افتاد که به غصب حق امام و ظهور حاکمیت «اسلام خلافتی» انجامید. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص3 تا 5 .
[16]- نوبختی، همان، ص3 .
[17]- نوبختی، همان، ص4 .
بسم ا لله الرحمن الرحیم