فراموشی مفاخر ادب پارسی، خواست دشمنان فرهنگ مشترک ماست

کاطم کاظمیدر پی غوغاسالاری خبرنگار خبرگزاری مهر، نشست «غزنه، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام»، در سایت‌ها و مطبوعات ایران بازتاب وسیع و تحریف شده داشت که موضع‌گیری‌هایی بر این بنیاد کج فهمی و تعصب همراه داشت. این هیاهوی هیچ‌محور، برخی از حقیقت‌ها را آشکار ساخت و زنگ خطر جدی مبنی بر ضرورت ریشه‌ها و هویت تاریخی را به صدا در آورد. اگر پارسی زبانان نگاه فرهنگی به مفاخر فرهنگی نداشته باشند و جغرافیای فرهنگی را از جغرافیای سیاسی تفکیک نکنند، مفاخر فرهنگی، تاریخی و زبانی در کشمکش‌های نابخردانه گم خواه شد. دو دیگر آن که در میان ما بیشتر متضرر خواهیم شد، چون اراده‌های داخلی و فرامرزی بر آن تعلق گرفته شکوه تاریخی  ام‌البلاد، دارالاولیا، عروس‌البلاد، قبةالاسلام، ورجمکرد، ایرانویج، هرابرزئی‌تی، زابلستان و.... به فراموشی سپارند. آشنایی نوجوانان و جونان با فرّفرهنگ و تاریخ و احیای هویت تاریخ به خودآگاهی فرهنگ محورانه نیاز جدی دارد.

نوشته استاد محمدکاظم کاظم بر بسیاری از دغدغه‌ه‌ی جدی انگشت گذاشته و فرهیختگی جغرافیای فرنگی پارسی به مدد خواسته است. نوع نگرش عرب‌ها در مورد جغرافیای فرهنگی خیلی جالب و پند آموز است؛ عرب‌ها همه‌ی کسانی که به زبان عربی سخن بگویند و بنویسند داخل این جغرافیا می‌دانند، بر این اساس، از نظر آنان سیبویه، کسایی مروزی، ابوعلی سینا و... را عرب می‌دانند، آیا ما نباید خاستگاه اصلی و گویندگان اصلی زبان پارسی را شریک میراث گذشته پارسی بدانیم؟ جواد خاوری پرسیده بود که اگر آنچه که در غزنه و بلخ و هرات تولید شده شریک هستید ما نباید شریک شاهنامه باشیم؟ هشتاد در صد محتوای شاهنامه از افتخاراتی سخن می‌گوید که در داخل خاک افغانستان کنونی رخ داده است، باید متعلق به ما باشد، آیا می‌شود گفت ما شاهنامه بخوانیم و بر شکوه پارین غزنه و بلخ و هرات و بامیان و سمنان اشک نریزم؟ کتاب حافظ و سعدی کتاب درسی مکتب‌خان‌های ماست، حافظ و سعدی شیرازی آن چنان که در افغانستان جاذبه دارد و هر افغانستان بسیاری از غزل‌های حافظ و سعدی را حفظ‌ هستند در یاران چنین نیست! آیا نباید حافظ را متعلق انسان افغانستانی که با حافظ زیسته و پا به پای حافظ اشک ریخته دانست؟!

در این مورد سخن بسیار است که در مجال دیگر خواهم گفت. فرهیختگان افغانستانی نیز در تصحیح این پندار قلم زدند که جناب آقای محمدجواد خاوری و محمدکاظم کاظمی را می‌توان نام برد. اینک این شما و این سخنان استاد کاظمی:

 خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: محمدکاظم کاظمی، شاعر افغان و مقیم ایران در حاشیه واکنش خبرگزاری مهر و بعضی مطبوعات ایران نسبت به تجلیل از غزنی و غزنویان در سرای اهل قلم با ارسال یادداشتی به این خبرگزاری، درباره گزارش مهر اظهار نظر کرده است که متن کامل این یادداشت از نظر شما می‌گذرد:

اخیراً گزارش خبرگزاری مهر از نشست «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» در سرای اهل قلم در نمایشگاه کتاب، بحث‌انگیز شد و واکنش‌هایی برانگیخت. این مطلب بدون کم و کاستی از سایت خبرگزاری به بعضی نشریات هم راه یافت و آنها نیز بدون این که درنگ کنند که اصل ماجرا چه بوده است و موضع سخنرانان چیست، آن را موبه‌مو نقل کردند.

پیش از همه باید تصویری درست از محفل و سخنان سخنرانان افغانستانی آن داشته باشیم. نام نشست، «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» بود. این یعنی چه؟ یعنی غزنی از همه جهان اسلام است، آنچه در این شهر و زیر سایه حکومت غزنویان ایجاد شده است، از همه ماست و البته این را هم باید افزود که در آن روزگار، مرکزیت فرهنگی منطقه، در غزنی بوده است.

با این وصف بسیار طبیعی است که سخنرانان این نشست که از شاعران و پژوهشگران خبره افغانستان‌اند، بر این نقش فرهنگی غزنی تأکید کنند و یادآور شوند که بسیاری از مواریث و مفاخر فرهنگی و ادبی ما در آن روزگار، متأثر از این مرکزیت بوده است. این موضوعی است تردیدناپذیر، همچنان که مرکزیت بلخ و بخارا در عصر سامانیان تردیدناپذیر است و مرکزیت هرات در عصر تیموریان و مرکزیت اصفهان در عصر صفویه و مرکزیت دهلی در زمان حکومت گورکانیان هند و مرکزیت تهران در حدود صد سال اخیر، همه تردیدناپذیرند و پذیرفتنی.

پس این که ادیب افغانستانی بر این نقش کلیدی غزنی و حکومت غزنویان تأکید می‌کند، سخنی است طبیعی و مطابق انتظاراتی که از این نشست می‌رود. پیش از این باری به یاد داریم که در همین تهران، یک کنگره باشکوه درباره حکومت سامانیان و نقش فرهنگی آنان در جهان اسلام برگزار شد و بسیاری از مقامات ایرانی، با شیوایی تمام از بلخ و بخارا تمجید و تجلیل کردند. اگر روزی نشستی با عنوان «اصفهان، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» هم برگزار شود، همین گونه سخنانی از سوی سخنرانان آن در تجلیل از نقش اصفهان گفته خواهد شد و بسیار هم به‌جاست. چه کسی می‌تواند مکتب اصفهان در معماری عصر صفوی را منکر شود؟ چه کسی می‌تواند مرکزیت ادبی این شهر و ظهور شاعران بسیار در این خطه را انکار کند؟

با این وصف، بسیار عجیب است که خبرگزاری مهر، با توجه به این که سخنرانان افغانستانی این برنامه از نقش غزنی و دولت غزنویان در تکوین شاهنامه سخن می‌گویند، با لحنی تنشبرانگیز مینویسد «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغما رفت!» و در متن خبر هم از «مواضع انحصارطلبانه این ادیبان افغانی» می‌گوید. اما جالب این است که سخنی که در همین خبر از آن «ادیبان انحصارطلب» نقل می‌شود این است: «شیوایی و تأثیرگذاری کتابی چون شاهنامه هم از فرهنگ و تمدن غالب غزنی متأثر بود و فردوسی هم شاهنامه را به دربار غزنویان یعنی سلطان‌محمود تقدیم کرد.»

به راستی این را می‌توان «به یغما رفتن شاهنامه دانست؟» این یک بحث بدیهی علمی است و موضوع جدیدی هم نیست. همه می‌دانیم که شعر فارسی در آن عصر، در کنار شعر مکتب خراسانی، به «شعر دوره غزنوی» هم معروف است. غزنی در آن زمان بزرگترین مرکز تمدنی و فرهنگی در قلمرو زبان فارسی بوده و چنان که شنیده‌ایم، 400 شاعر در دربار محمود غزنوی حضور داشته‌اند. حتی شاعری مثل غضایری رازی که اهل ری است، شاهان غزنی را مدح می‌گوید و وابسته به دربار آنان شمرده می‌شود. این مرکزیت بعداً در عصر سلجوقیان به مرو منتقل شد، در عصر ایلخانان به شیراز، در عصر تیموریان به هرات، در عصر صفویه به اصفهان و اینها حقایقی است روشن.

جالب این است که در همه متنی که خود خبرگزاری مهر نقل می‌کند، حتی یک بار کلمه «افغانستان» از سخنرانان برنامه نقل نشده است. آنها هیچ نگفته‌اند که فردوسی افغانستانی، شاهنامه مختص افغانستان است یا سخنی دیگر از این قبیل که البته اگر گفته می‌شد، سخت نابه‌جا می‌بود.

بحث فقط «غزنی» است و نقش فرهنگی و تمدنی این شهر در آن مقطع زمانی. حالا این شهر در افغانستان واقع شده است، یک خبرگزاری ایرانی باید این را نیکو بشمارد و در انعکاس خبر، به همزبانان ایرانی یادآور شود که این قلمرو زبان فارسی که شما می‌شناسید، در مرزهای ایران کنونی خلاصه نمی‌شود، بلکه حتی غزنی، در شرق افغانستان هم روزگاری کانون زبان و ادب فارسی بوده است. این یعنی عظمت این زبان و فرهنگ. این انتظاری بود که از این خبرگزاری می‌رفت که اتفاقاً نام «مهر» بر خود دارد.

نکته جالب این که با آن که غزنی در افغانستان واقع است، در عنوان نشست تأکید شده است که «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام». این یعنی چه؟ یعنی این شهر، این ادبیات، این فرهنگ، این مفاخر، همه میراثی مشترک در میان مایند. همه ما فارسی‌زبانان در آن سهم داریم. به راستی شایسته بود که این سخنان را «انحصارطلبانه» بنامند؟ یا درست این بود که خبرنگار این خبرگزاری یادآوری کند که در این نشست، شهری که عملاً اکنون در افغانستان واقع شده است، یک میراث مشترک شمرده می‌شود، نه صرفاً مختص به آن قلمرو سیاسی.

به واقع انتظار می‌رفت که مسئولان خبرگزاری مهر و روزنامه‌هایی که این مطلب را نقل کردند، برگزاری این نشست را به فال نیک می‌گرفتند. ما فارسی‌زبانان به این یادکردها، به این تجلیل‌ها و همنوایی‌ها نیاز داریم، تا بهتر همدیگر را دریابیم و مفاخر خود را بهتر بشناسیم. من باری دیگر هم گفته‌ام که اگر دوستان ایرانی ما قدری دوراندیش باشند، باید نه تنها از این که در افغانستان و دیگر کشورهای منطقه از مفاخر ادب فارسی تجلیل می‌شود دلگیر نشوند، بلکه خود همزبانان خارج از ایران را بدین کار تشویق کنند. شما نباید از این که خیابان‌های شهرهای تاجیکستان به اسم مولوی و سعدی و حافظ نامگذاری می‌شود برآشفته شوید. چه بهتر از این که بدین ترتیب، این میراث مشترک وسعت یابد و در همه جای این قلمرو شناخته شود. آن کودکی که هر روز تندیس فردوسی را در شهر دوشنبه می‌بیند، بهتر تشویق می‌شود که شاهنامه بخواند، تا این که مثلاً تندیس مایاکوفسکی یا پوشکین را ببیند (به اعتبار نفوذ شوروی سابق و فارسیستیزی آن). آن جوانی که در کابل خیابانی به نام «سعدی» ببیند (که متأسفانه وجود ندارد) بیشتر به خواندن گلستان تشویق می‌شود تا این که خیابانی به نام «ملک فهد» ببیند (که وجود دارد، به خاطر مسجدی که از پول نفت سعودی در آنجا ساخته شده است.) این یعنی تثبیت بیشتر و وسعت یافتن این فرهنگ، این ادبیات و این میراث مشترک.

ولی متأسفانه گاه می‌بینیم که در رسانه‌ها و خبرگزاری‌های ایران، تجلیل و تمجید مفاخر ادب فارسی در خارج از ایران، به چشم یک «خطر» نگریسته می‌شود و فوراً نسبت به آن هشدار می‌دهند، در حالی که خطر اصلی این است که این مفاخر در آن سرزمین‌ها از یاد بروند، چنان که خواست دشمنان این فرهنگ مشترک نیز همین است.

این مطلب را وبلگ کاظمی هم بخوانید